گاه نوشته ها

مهدی دزفولی هستم، وبلاگ نویسی را از شهریور ماه 1382 آغاز کردم.علاوه بر وبلاگ نویسی، فعالیت های مختصر مطبوعاتی (همکاری با هفته نامه پنجره، فصلنامه ارغنون، روزنامه شرق و اعتماد) و مستند سازی هم داشته ام.پیش از این سردبیر سابق سایت خبری تحلیلی شفاف و مدیر اجرایی فصلنامه ارغنون بوده ام.

پیش از این 3 وبلاگ دیگر داشته ام که به دلایلی یا فعالیت آن ها متوقف شد و یا با فیلتر مواجه شدند و این وبلاگ چهارمین وبلاگی است که در آن می نویسم.امیدوار اینجا محلی برای تبادل آرا و نظرات مختلف باشد و بتوانم به صورت مستقیم نوشته های خودم را در اختیار دیگران قرار دهم.

بایگانی

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

مذهب اصالت تحصل منطقی

دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ۰۶:۲۴ ب.ظ

یادداشت جدیدم در سایت خبرگزاری مهر را در ادامه می توانید مطالعه نمائید. برای مطالعه در خود سایت خبرگزاری هم می توانید اینجا را کلیک نمائید.




سید مهدی دزفولی در این یادداشت به تبیین برخی از دیدگاه های مذهب اصالت تحصل منطقی (شلیک، کارناپ، ایر) می پردازد.

خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_سید مهدی دزفولی: بررسی فلسفه تحلیلی و خواستگاه آن و نوع تفکر و اندیشه ورزی در آن از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. اینکه فلسفه تحلیلی دقیقا چه نوع فلسفه ورزی است و چه تفاوت هایی با فلسفه قاره ای دارد و چرا در فلسفه تحلیلی مسائل به نوع دیگری مورد توجه و بررسی قرار می گیرد، همه و همه باعث تفاوت و اهمیت این نوع فلسفیدن می شود.

غالباً چنین اندیشیده اند که طریقه اصالت منطقی از اظهار نظر ویتگنشتاین در رساله منطقی – فلسفی دایر بر اینکه فلسفه یک نظریه نیست، بلکه یک فعالیت است ناشی شده است. پوزیتیویسم منطقی جنبشی فلسفی است که توسط گروهی از متفکرانی که در دهه ۱۹۲۰ در وین می زیستند آغاز شده است ( این گروه بعدها به نام «حلقه وین» معروف شد). در میان اعضا آن موریتس شلیک، استاد دانشگاه وین، و هانس هان، و فردریک ویزمن و هربرت فیگل و اتو نوراث و رودلف کارناپ بودند. این اشخاص به طور غیر رسمی برای بحث و اظهار نظر در مجالسی گردهم می آمدند و مخصوصا به دقت آثار ویتگنشتاین را مطالعه می کردند و در تشریح و تفسیر و تعبیر این نظر وی که فلسفه یک نظریه نیست بلکه یک فعالیت است اهتمام می ورزیدند. به عقیده ایشان فلسفه قضایایی درست یا نادرست عرضه نمی کند، بلکه فلسفه صرفاً معنای جملات و اظهارات را روشن می کند و نشان می دهد که بعضی علمی و برخی ریاضی و پاره ای( که شامل غالب اظهارات موسوم به فلسفی است) بی معنی است. افکار و نظریات آنان به طور خلاصه این بود که هر جمله با معنی یا یک قضیه منطق صوری است ( به معنای وسیع آن در «اصول ریاضیات»، که شامل قضایای ریاضی نیز می شود) یا یک بیان علمی ( شرح عبارت «بیان علمی» با بسط معنی این است که علاوه بر بیان قوانین فیزیکی شامل جملات مفرد از قبیل « این سفید است» نیز می شود.) بقیه انواع دیگر جمله بی معنی است.

اگر آنها معنایی داشته باشند، آن معنی را به عنوان «شعری» یا «مهیج» یا «تصویری» (مجسم کننده) یا «تحریکی» می توان توصیف کرد، لیکن آن معنی شناختنی و مربوط به آگاهی نیست. قضایا و اقوال کلامی ( مربوط به الهیات) مانند اینکه « خداوند در آسمان وجود دارد» تحت همان مقوله ای در می آید که اظهارات فلسفی متعارف مانند « ما هرگز مستقیما نمی توانیم اشیاء فیزیکی را مشاهده کنیم»، « من هیچ گاه نمی دانم که شما روحی دارید» و از این قبیل، قرار دارد. این نکته را باید توجه داشت که به عقیده آنان چنین اقوال و اظهاراتی کذب و خطا نیست، بلکه بی معنی است. پژوهندگان حلقه وین با نکوهش فلسفه ای که با روش متداول و متعارف دنبال می شد منکر هرگونه غرض و فایده برای فلسفه نبودند بلکه قائل بودند به اینکه فلسفه فعالیتی است که منظور از آن توضیح معنای سوالات و نشان دادن این است که چگونه می توان آنها را به وسیله رشته های علمی مناسب و مقتضی پاسخ گفت. این جمله پروفسور هربرت فیگل را که گفته است «فلسفه مرضی است که باید معالجه شود» می توان خلاصه نظر و رای این پژوهندگان درباره فلسفه متعارف دانست.

اینک به طور اجمال به بیان خلاصه ای از آراء این متفکران می پردازیم:

اصل تحقیق؛ به منظور فهم اعتراض شدیدی که پوزیتیوست های منطقی هم به سیستم های فلسفی متعارف و هم به اتمیسم منطقی کرده اند، لازم است دو عقیده اساسی آنها تجزیه و تحلیل شود:

اولا، تمایزی که آنان میان آنچه موسوم به قضایای «تحلیلی» و «تالیفی» است قائل شده اند، و ثانیا ملاک آنها برای تعیین اینکه چه موقع یک قضیه به طور شناختی با معنی است.

این ملاک گاهی «اصل تحقیق» نامیده شده است. اینک ابتدا تمایزی را که بین قضایای تحلیلی و تالیفی قائل شده اند روشن می کنیم.

برای شناخت این تمایز، دو قضیه زیر را ملاحظه کنید:

الف) همه شوهران دارای سرند.

ب) همه شوهران ازدواج کرده اند.

این دو قضیه در صادق بودن مشابه اند، با این وصف در طریق صدق مختلف اند. قضیه (الف) در واقع درباره هر شوهری صادق است. ما هرگز شوهر بی سری نمی بینیم. لیکن، نکته مهم اینجاست که تصور شوهری که سر ندارد ممکن است. زیرا می توان مردی را تصور کرد که بدون سر متولد شده و از راه لوله به او غذا داده اند و ازدواج کرده است. این مرد دقیقا مانند دیگر مردان است، جز آنکه فاقد سر است. اما چون همسر اختیار کرده است، شوهر هم هست. برعکس، قضیه (ب) فقط به عنوان یک امر واقع صادق نیست، بلکه خلاف آن محال نیز هست زیرا نمی توان تصور کرد که کسی هم شوهر باشد و هم ازدواج نکرده باشد. امر صرفا این نیست که همه شوهران ازدواج کرده اند، بلکه در همان معنی کلمه «شوهر» مندرج است که هر کسی که شوهر است بالضروره ازدواج کرده است. بدین گونه می توانیم دریابیم که اگر کسی درباره صدق این دو نوع قضیه در شک و تردید باشد، می تواند آنها را به طریقی کاملا مختلف اثبات کند. برای اثبات اینکه قضیه اول حقیقی است، در واقع باید تمام شوهران را مورد ملاحظه قرار داد. یعنی این امر، مستلزم تحقیق تجربی خواهد بود. اما برای اثبات اینکه قضیه « همه شوهران ازدواج کرده اند» حقیقی و صادق است احتیاج به تحقیق نیست. بلکه فقط بایستی معنی کلماتی را که آن قضیه را می سازند فهمید. همین که این کلمات فهمیده شد می توان دریافت که جزو معنی کلمه شوهر این است که هر شوهری ازدواج کرده است – زیرا «شوهر» به همان معنای «مرد ازدواج کرده» است. به این ترتیب می توان دید که آن قضیه بدون هیچ گونه تحقیق تجربی حقیقی و صادق است.

قضایایی که تصدیق و تائید آنها مستلزم نوعی تحقیق و پژوهش تجربی است «تالیفی» نامیده می شوند و حال آنکه قضایایی که صدق و حقیقت آنها از معنی آنها استنباط و نتیجه می شود به «تحلیلی» موسوم اند. ادعای پوزیتیویسم منطقی این است که هر قضیه معنی دار باید تحلیلی یا تالیفی، و هیچ قضیه ای نمی تواند هر دو باشد.

هر قضیه تحلیلی متعلق به منطق صوری است – قضایای تحلیلی به واسطه ساختمان صوری خود حقیقی اند، در حالی که تمام قضایای تالیفی مانند قضایای علمی اند – یعنی برای آنکه حقیقت آنها اثبات شود نیازمند پژوهش تجربی اند. به عبارت دیگر، قضایای تحلیلی چنین نامیده شده اند، زیرا، از آنجا که محمول آنها در تعریف موضوع مندرج است، فایده آنها بیان امری است درباره موضوع که به واسطه تحلیل موضوع به دست می آید ( مثلا همه شوهرها – یعنی مردان متاهل – ازدواج کرده اند). از این رو حقیقت چنین قضایایی به واسطه مطالعه و بررسی الفاظ آنها ثابت و معلوم می شود. بالعکس، قضایای تالیفی چنین نامیده شده اند. زیرا نتیجه الحاق و پیوند با یکدیگرند یعنی ترکیب و تالیف دو چیز منطقا غیر مرتبط (مثلا این میز قهوه ای است). بنابر این، این قضایا را فقط به وسیله مشاهده و پژوهش تجربی می توان مورد تحقیق قرار داد که آیا این ارتباط در واقع درست است یا نه.

نتایج و مستلزمات؛ اگر ما اصول پوزیتیویسم منطقی را بپذیریم چه نتایجی برای فلسفه متعارف متداول در بردارد؟ اثر و نتیجه عمده قبول چنین رای و نظریه ای این خواهد بود که آراء و اقوال فلسفی تا آنجا که اظهار نظر درباره عالم و واقعیت است قضایای آنکه نه تحلیلی است و نه قابل تحقیق و وارسی تجربی است بی معنی و مردود خواهد بود. بدین وجه، نمونه نثر فلسفی زیر را از کتاب یک اگزیستانسیالیست معاصر، هایدگر، به نام « مابعد الطبیعه چیست؟» ملاحظه کنید. وی می نویسد:

« چرا ما با این نیستی سر و کار داریم؟ علم، نیستی را رد کرده و به عنوان غیر واقعی هیچ انگاشته است. علم نمی خواهد کاری با نیستی داشته باشد. نیستی چیست؟ آیا نیستی وجود دارد فقط برای اینکه نه، یعنی نفی و سلب، وجود دارد؟ یا نفی و سلب وجود دارند تنها به این دلیل نیستی وجود دارد؟ ما معتقدیم: نیستی نفی ساده تمام هستی است نگرانی و اضطراب، نیستی را مکشوف می سازد، اما خود نیستی چیزی را آشکار نمی کند.»

رودلف کارناپ در مطالعه و بررسی گقتار فوق نشان می دهد که قضایای آن قابل تائید نیست، زیرا ممکن نیست مشاهده ای را چنان تنظیم کرد که بدان وسیله بتوان آن قضیه را آزمود. بدین گونه وی آنها را به عنوان بی معنی رد می کند، و معتقد است که این گفتار از سنخ فلسفه متداول   Traditionaاست. فلسفه متداول اظهار نظر درباره عالم است، لیکن چون آن اظهارات به طور کلی از لحاظ تجربی غیر قابل تحقیق اند، پس یا تحلیلی غیر مفیدند یا بی معنی اند.

پس آیا این بدان معنی است که فلسفه به کلی عبث و بیهوده است؟ صاحبان مذهب تحصّلی معتقدند که آنچه فلسفه باید درصدد آن باشد فقط آن است که ما « تحلیل« نامیدیم. لیکن مقصود از «تحلیل» همان تحلیل منظور راسل نیست، یعنی برگرداندن جملات زبان معمولی به قضایایی که دقیقا نمایش صورت منطقی آنها است. بلکه، استدلال ریاضی یا منطقی پاسخ گفته شود، و کدام مساله یا مسائل است که قابل جوابگویی به وسیله نوعی پژوهش تجربی است. بدین وجه کار و وظیفه فیلسوفان جواب گفتن به این مسائل نیست بلکه وظیفه آنان صرفا این است که معنای این گونه مسائل را روشن کنند به طوری که دانسته شود که آنها چه نوع مسائلی است، و چگونه باید به آنها پاسخ گفت.

در واقع می توان گفت فلسفه اظهار رای و نظر درباره عالم نیست، بلکه صرفا کوششی است برای کشف پیچیدگی های زندگی روزانه و حل مشکلات علمی ای که مردم خواستار آنند. زیرا مردم عملا خود نمی توانند به آن مشکلات بدون اینکه ابتدا معلوم شود که چه قسم جوابی مناسب و مربوط به آنهاست پاسخ گویند. پس تا آنجا که فلسفه مسائل را می شکافد و افکار را متمایز و روشن می سازد  و از آلودگی با خرافات منزه می کند، وابسته به علم درمان شناسی است. کسانی که فلسفه را برای چنین مقاصدی مفید و لازم می دانند غالبا به عنوان « پوزیتیوست های درمان شناس« موسوم شده اند.

سیاست هاشمی یک توقع ملی بود

يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۰ ب.ظ

محمد عطریانفر از اصلی ­ترین مدیران فرهنگی و رسانه­ ای دولت سازندگی است که برای توضیح دیدگاه­‌های مرحوم آیت­‌الله هاشمی رفسنجانی صلاحیت دارد. عطریانفر با تمام وجود به درستیِ سیاست­‌های حاکم بر دولت سازندگی و نیز عملکرد هاشمی باورمند است. روزنامه همشهری که در سال ۱۳۷۱ تأسیس شد و سال­ها تریبون اصلی این تفکر بود، با مدیریت عطریانفر شکل گرفت. وی سال­ها بعد در هیأت عضو شورای سیاست­گذاری، از اعضای اصلی گروهی بود که روزنامه شرق را تأسیس کردند.


هاشمی رفسنجانی حداکثر با رهبر انقلاب قابل مقایسه است

در بحث پوست­اندازی آقای هاشمی، من اخیراً اظهارنظری کرده­ام که «سیاستی که آقای هاشمی بعد از جنگ در اداره کشور عهده‌دارِ آن شد، یک توقع ملی بود». اصلاً ایشان به صفتِ شخصِ آقای هاشمی چنان ظرفیتی نداشت که بتواند گفتمان را تغییر دهد. آقای هاشمی قائل به یک گفتمان بود و هنرش هم این بود آن را مطرح کرد و گفت «ما پیام شمارا درک می‌کنیم». چون می‌دانست مردم فرزندان و زندگی خود را فدای جنگ کرده‌اند، الان جنگ تمام شده است و نباید بیش از این هزینه‌ای برای جنگ بپردازیم؛ زندگی­مان باید به حالت طبیعی برگردد و کم­کم شکل بهتری پیدا کند؛ از آن شکلِ تقسیم فقر و سیاست انقباضی عبور کنیم و با پشت سر گذاشتن این مرحله وارد یک زندگی طبیعی شویم. ایشان بیشتر منادی این پیام بود که در لایه‌های جامعه پنهان بود. امروز کار بسیجی یعنی تولید بیشتر، امروز بسیجی یعنی کسی که بتواند به اقتصاد کشور و تولید کمک کند و این نظریه قابل دفاع است. باز هم نمی‌خواهم شما را در شخصیت آقای هاشمی متوقف کنم. من به ایشان ارادت دارم، ایشان از مؤسسین انقلاب و نظام و در کنار امام است و فردی عادی نیست که یک شبه بخواهد موقعیتی به دست آورد. با تمام تواضعی که در برابر مردم داشته و خود را خادم مردم دانسته، تصور نکنید پست ریاست پارلمان و این‌ها به اعتبار صفتِ حقوقی‌اش برایش خیلی مهم بوده است. خیر، ایشان جوهره دیگری در وجودش موج می‌زد و آن این­که «بتوانم منویات امام را تا جایی که ممکن است اجرا کنم». امروز هم دغدغه­اش این است که منویاتی سیاسی دارد و می­گوید آن­طور که می‌فهمم و می‌توانم عمل می­کنم. فراموش نکنیم ایشان را با چه کسی باید سنجید؛ حداکثر ملاکی که باید با او سنجیده شود رهبری است و از رهبری پایین­تر احدی نیست که واجد پیشینه و درک بهتر از انقلاب و مردم نسبت به ایشان باشد. ایشان پاسخگوی نیاز جامعه بود و در آن مقطع خود را قربانی کرد و حاضر شد فشار منفی برخی عوارض تندروی را به جان بخرد.

امام و رهبری و آقای هاشمی متحول شدند

انقلابی‌گری این نیست که اگر ما سخنی گفتیم و شعاری دادیم، هیچ­وقت تغییر نکند. با این زاویه اگر نگاه کنیم، امام هم خیلی تغییر کرده­اند. اگر زندگی ایشان را از ۲۵ سالگی پیگیری کنید و مواضعشان را تا انقلاب رصد نمایید، تحولات دگرگون کننده­ای ­در ایشان می‌بینید. از کسی که به شاه نامه می‌نویسد اما به یک نقطه هم می‌رسد که باید نهضتِ آزادی­بخشی راه بیندازد و از درون ملت، حکومت را نابود کند. مشخصاً امام در حدفاصل سال­های ۵۷ تا ۶۸ هم تحولات بزرگی درون خود داشت و دیدگاه‌هایش تغییر کرد. شخص رهبری و آقای هاشمی هم این­طور بوده­اند؛ اساساً انسان‌های بزرگ این‌گونه‌اند. اساساً کسی که در فرهنگ اسلامی زندگی کرده، نمی‌تواند عقاید مارکسیستی داشته باشد، از جنس تقسیم‌های آن­چنانی که معتقد به سوسیالیست غلیظی هستند. آقای هاشمی، امام و رهبری به دلیل محدودیت منابع، چاره‌ای نداشتند جز این­که سیاست‌های کنترلی اتخاذ کنند و به ادبیاتِ مرسوم روزگار کوپونیسم حکومت کنند. ضرورت زمانی بوده و بحث عقیده نیست، تصور نکنید کسانی که آن شعارها را دادند، وقتی هم که جنگ تمام می‌شود باید همچنان همان شعارها را بدهند، بلکه شرایط زمانْ آنان را محدود می‌کرده است. تصور نکنید تغییر پیدا کردند، این تغییر ناشی از شرایط بیرونی بوده و ناشی از ذات خودشان نبوده است.

 باید زودتر تغییر پارادایم می­دادیم

این­که پارادایم اداره کشور بعد از جنگ نسبت به قبل از آن تغییر کرده باشد عیبی ندارد؛ بنا به ضرورت باید این کار را می‌کردیم. اگر جنگ هم نبود شاید بعد از پیروزی انقلاب این کار را می‌کردیم. نکته دیگر این­که اگر بخواهیم یک دلیل قاطع و محکمه­ پسند بر صحت نگاه و سرمشق جدیدی که آقای هاشمی در سال ۶۸ برای اداره کشور تجویز کرد، اقامه کنیم، حادثه دوره دوم ریاست جمهوری ایشان است. چرا ایشان در دوره دوم ۴ میلیون ریزش رأی داشت؟ چرا احمد توکلی می‌تواند به عنوان یک اپوزیسیون در برابر ایشان بایستد و رأی بیاورد؟ چه کسانی در سال ۷۲ این ترکیب را تشکیل می‌دهند؟ نوع آرایی که به سبد آقای توکلی ریخته می‌شود بدون شناخت از ایشان و فقط به خاطر مخالفت با آقای هاشمی است، و الا از ایشان شناختی ندارند. این آرا متعلق به مناطق محرومی است که انتظاراتی از دولت دارند که برآورده کردن آن­ها در توان دولت نیست.

علی­رغم این­که آقای هاشمی سیاستش را به سمتی برده بود که باید به مردم خدمت کنیم و آن­ها را به رفاه برسانیم. اگر سیاست ایشان در دوران ریاست جمهوری مشابه سیاست دوران جنگش بود، چه­بسا در سال ۷۲ همین رأی ده میلیونی هم برای ایشان به صندوق ریخته نمی­شد. کسی که در عرصه عمل اجتماعی گام می­ نهد، همه از او توقع دارند. نمی‌توانید به مردم به صورت علمی و با عدد و آمار ثابت کنید این مشکلات فعلی ناشی از الان نیست بلکه مربوط به ۸ سال گذشته است.

بخشی از مصاحبه با مستند "جنگ و صلح"