گاه نوشته ها

مهدی دزفولی هستم، وبلاگ نویسی را از شهریور ماه 1382 آغاز کردم.علاوه بر وبلاگ نویسی، فعالیت های مختصر مطبوعاتی (همکاری با هفته نامه پنجره، فصلنامه ارغنون، روزنامه شرق و اعتماد) و مستند سازی هم داشته ام.پیش از این سردبیر سابق سایت خبری تحلیلی شفاف و مدیر اجرایی فصلنامه ارغنون بوده ام.

پیش از این 3 وبلاگ دیگر داشته ام که به دلایلی یا فعالیت آن ها متوقف شد و یا با فیلتر مواجه شدند و این وبلاگ چهارمین وبلاگی است که در آن می نویسم.امیدوار اینجا محلی برای تبادل آرا و نظرات مختلف باشد و بتوانم به صورت مستقیم نوشته های خودم را در اختیار دیگران قرار دهم.

بایگانی

۱۶۶ مطلب با موضوع «تاریخ انقلاب اسلامی» ثبت شده است

بازخوانی ترور کاظم سامی کرمانی

پنجشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۲۹ ب.ظ

داریوش فروهر در کنار پروانه اسکندری


مدتی است که بر روی ترور مشکوک مرحوم دکتر کاظم سامی کرمانی که در آذر ماه 1367 در تهران رخ داد مشغول تحقیق بودم و هستم.

فایلی که در ادامه قرار می گیرد حلاصه همین علاقمندی ها و گردآوری هاست که در اختیار شما قرار می گیرد. امیدوارم به تدریج مفصل تر این پرونده در همین جا منتشر شود و در اختیار و در دسترس علاقمندان قرار بگیرد.


برای دانلود فایل پی دی اف می توانید دریافت را کلیک نمائید.

حصر دیروز از دیدگاه محصورین امروز

سه شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۲۷ ق.ظ

25 بهمن 1389 شروع روزی بود که رهبران معترضین به نتیجه انتخابات سال 88 یعنی آقایان مهندس میر حسین موسوی و حجت الاسلام مهدی کروبی به دلیل ابعاد جدیدی که اعتراضات آن ها به نظام اسلامی و شرایط کشور پیدا کرده بود، وارد حصر خانگی شدند و امروز دقیقا 6 سال از آن زمان می گذرد.


انتخابات سال 88 و وقایع پس از آن عبرت های فراوانی با خود به همراه داشت که در جای خود باید به درستی بررسی شود و مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرد. اما در ادامه و به دلیل بحث رفع حصر که این روزها مجددا به موضوعی داغ در شبکه های اجتماعی تبدیل شده است، موضع آقایان موسوی و کروبی در مورد حصر آقایان شریعتمداری و منتظری در دهه 60 و 70 را نقل می کنم و قضاوت را در مورد محصورین دیروز از نگاه محصورین امروز را به مخاطب واگذار می کنم.


1- میر حسین موسوی و حصر آیت الله شریعتمداری


مهندس میرحسین موسوی – نخست وزیر وقت- طی مصاحبه ای که در تاریخ ۵/۲/۱۳۶۱ منتشر شد، در پاسخ به این سوال:

«نظر شما در مورد توطئه ای که توسط بیگانگان و به دست قطب زاده طرح ریزی شده بود، چیست؟»


گفت: «برنامه ی قطب زاده و همدستان توطئه گرش بسیار برنامه ی کودکانه ای بود. اگر از جنبه های ساده لوحانه ی این طرح خائنانه بگذریم، آن چه برای من تعجب آور است این است که چگونه قطب زاده اطمینان داشت که در صورت موفقیت در اجرای اهداف پَست خود می تواند بر مردم حاکم شود. ملت ما چهره ی امثال او را شناخته و جریانات وابسته به اغیار غیراسلامی را به خوبی شناخته است... ملت ما در این جریان با چند روحانی‌نمای منحرف روبرو می باشد نه با نهاد روحانیت. اگر بخواهم مساله را خلاصه کنم این است که نهاد روحانیت نمی تواند در راستای سیاست های آمریکا حرکت کند و امیدی برای افراد شناخته شده و جریانات ورشکسته چه قبل و چه بعد از انقلاب باشد، اما شریعتمداری و امثالهم می توانند. من نوار صحبت های این فرد را شنیدم و برای مردمی که روزی مقلد ایشان بودند ناراحت شدم. چرا که من صدها نفر از اطرافیان خود را می شناختم که با عشق و علاقه از ایشان تقلید می کردند. چون او را مرجع می پنداشتند. انسان به مرجع خود علاقه ی قلبی هم پیدا می کند. خاطرم هست بعد از فوت آیت الله بروجردی به هر خانه ی همشهری ها که می رفتم، یک طرف عکس این شخص و طرف دیگر عکس امام بود. ولی وقتی کسی در هر مقامی به اعتماد و احساس مذهبی مردم پاسخ درست نمی دهد، جای آن محبت را بی توجهی تنها نمی گیرد، بلکه نفرت سر بر می آورد. مردم تحمل نمی کنند اسلام و عقاید آن ها به شوخی گرفته شود. آن ها دوست ندارند که اسلام پناهی، نردبام ترقی کسی قرار گیرد... [آمریکا و ایادی او] تصور می نمایند که هنوز می توان با تکیه بر انگیزه های شرک آلود ناسیونالیستی و ملی گرایی در کشور بحرانی را به وجود آورد، ولی ملت مسلمان ما از جمله برادران و خواهران آذربایجانی ما اگر از یک مرجع تقلید می کنند، بدین خاطر نیست که همشهری آن هاست... به هر حال، هر کس از ماجرای شریعتمداری خاطراتی دارد... در آرشیو محرمانه ی وزارت امور خارجه هنگامی که در آن جا انجام وظیفه می نمودم اسناد زیادی در باره ی ایشان دیدم که می توانم گواهی دهم. از جمله آن ها، درست در بحبوحه ی انقلاب و اوج گیری حرکت اسلامی مردم، نماینده ای از طرف شاه مراکش با پادویی سفیر ایران در عراق، برای ملاقات ایشان می آید. خوب کسی که این سند را می بیند اگر چیز دیگری هم نباشد این سوال مطرح می شود که نماینده ی مخصوص شاه حسن با یک مرجع شیعه چه کاری می تواند داشته باشد؟ (مگر این که تصور کنیم شاه حسن شخصی است که خواسته است سهم امام خودش را به ایشان تقدیم کند.)»"

   (منبع: خاطره ها، جلد اول، محمد محمدی ری شهری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، تابستان ۱۳۸۳، صفحات ۲۷۱ تا ۲۷۳)


لازم به ذکر است که پس از آشکار شدن دخالت آیت الله شریعتمداری در جریاناتی همانند کودتای نوژه و کودتای قطب زاده علیه جمهوری اسلامی ایران در اردیبهشت سال 1361 به حصر رفت و 4 سال بعد در سال 1365 چشم از جهان فروبست و این در شرایطی بود که مهندس موسوی به عنوان نخست وزیر وقت و یکی از چهره های سرشناس سیاسی کشور هیچگاه به این حصر اعتراض نکرد.


2- حجت الاسلام مهدی کروبی و حصر آیت الله منتظری


کروبی و حصر آیت الله منتظری


حجت الاسلام و المسلمین مهدی کروبی نیز پس از وقایع 18 تیر ماه سال 1378 و اظهار نظر برخی از اعضای دفتر آیت الله منتظری درباره شرایط سیاسی نظام، به دفاع از حصر آیت الله منتظری و عزل ایشان از قائم مقامی رهبری پرداخت.


سخنان حجت الاسلام کروبی به عنوان دبیر مجمع روحانیون مبارز آن روزها در روزنامه های طیف راست و چپ انعکاس وسیعی داشت و آن در حالی بود که آیت الله منتظری آن ایام در حال گذران 2 سال از دوران حصر خود بود و آن حصر تا سال 1381 نیز ادامه یافت.


لازم به ذکر است کروبی پس از وقایع آبان سال 1376 که منجر به آغاز 5 سال حصر خانگی آیت الله منتظری شد بارها و بارها از مواضع آن مرحوم انتقاد کرد و حصر منتظری را امری اشتباه و خطا ندانست و از آن دفاع نمود.



گزارش رونمایی از کتاب شهید روز هشتم

يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۲۶ ق.ظ

سایت های مختلف خبری مراسم رونمایی از کتاب شهید روز هشتم پیرامون شهید محمد کچویی را پوشش خبری داده اند. یکی از کامل ترین این گزارش ها برای خبرگزاری مهر است که گزارش آن در ادامه از نظر شما می گذرد:


به گزارش خبرگزاری مهر، مراسم رونمایی از کتاب «شهید روز هشتم» نوشته مهدی دزفولی با محوریت زندگی شهید محمد کچویی روز چهارشنبه ۲۰ بهمن در سالن اجتماعات خانه کتاب برگزار شد.

در ابتدای این مراسم مهدی دزفولی نویسنده اثر با شرح چگونگی شکل گیری ایده نگارش کتاب به آغاز طرح از سال ۱۳۹۱ اشاره کرد و گفت: در ابتدا قرار بود کتاب پیرامون شهید اسدالله لاجوردی و دوران مبارزات و مسئولیت وی تالیف و گردآوری شود، اما در نهایت با پیش رفتن کار و توجه به غفلت و گمنامی شهید محمد کچویی کار به سمت این شهید چرخش پیدا کرد و در نهایت کار به این شهید و چند پرونده مهم تاریخی دیگر اختصاص پیدا کرد.

وی سپس به جزئیات کتاب و موضوع پرداخته و گفت: در این کتاب با بیش از ۳۵ نفر از مطلعین، پیرامون شهید محمد کچویی مصاحبه شده است و بالغ بر ۸۰ صفحه اسناد و مدارک گردآوری شده است که به قطع می توان گفت در این زمینه خاص برای اولین بار شاهد چنین پرداخت مفصل و صریحی هستیم. همچنین در فصول هفتم و هشتم این کتاب به دلیل پیوند خوردن پرونده ترور شهید محمد کچویی با پرونده سید محمد رضا سعادتی و جاسوسی سعادتی برای شوروی، بازخوانی مفصلی از پرونده سعادتی و همچنین پرونده تیمسار معدوم احمد مقربی صورت گرفته است. در این پرونده ها نیز با افراد مطلعی همانند خسرو قنبری تهرانی، بهزاد نبوی، فیض الله عرب سرخی، سرهنگ مهدی کتیبه، جواد منصوری و ... مصاحبه شده است و سعی شده برای اولین بار نیز اسناد پرونده سعادتی و مقربی منتشر شود.

دزفولی در ادامه گفت: به دلیل اهمیت پرونده کچویی و در کنار آن پرونده های سعادتی و مقربی تلاش شد تا اثر کاملا مستند و به دور از احساسات و عواطف باشد و برای خواننده قابل باور و قابل پذیرش باشد که در این میان به دلیل نوع خاص پرونده و اسناد با دشواری هایی نیز مواجه بودیم. محمد کچویی، مبارز مشهور پیش از انقلاب بود که برای اولین بار در سن ۲۲ سالگی به زندان افتاد و در آستانه انقلاب نیز ۲۸ ساله بود که در ستاد استقبال از حضرت امام (ره) حضور داشت. سپس به مدیریت زندان اوین رسید و در سن ۳۱ سالگی و فردای فاجعه ۷ تیر ماه، در زندان اوین ترور شده است. او عنوان اولین شهید عملیات های انتحاری سازمان منافقین محسوب می شود.

این پژوهشگر گفت: پس از شهادت کچویی پرونده ضارب وی در زندان یعنی محمد کاظم افجه ای بررسی شده و مشخص می شود وی با محمد رضا سعادتی نفر دوم سازمان که آن زمان  به دلیل جاسوسی برای شوروی دستگیر شده بود و مشغول طی گذران ۱۰ سال زندان خود در اوین بوده ارتباط گرفته وخط ترور کچویی و دیگران را از وی گرفته بود. با قطعی شدن نقش سعادتی در ترور کچویی، سعادتی مجددا توسط آیت الله محمدی گیلانی محاکمه شده و سرانجام در ۵ مرداد ۱۳۶۰ اعدام شد. سعادتی همان فردی است که در اردیبهشت ماه ۱۳۵۸ قصد داشت با نفوذی که سازمان منافقین در دادستانی تهران داشته پرونده تیمسار معدوم احمد مقربی را که به جرم جاسوسی برای کا.گ.ب توسط ساواک دستگیر شده بود و دی ماه ۱۳۵۶ اعدام شد، به سفارت شوروی منتقل کند که سرانجام در تهران دستگیر شد. پرونده مقربی و نحوه لو رفتن وی برای کا.گ.ب از اهمیت فوق العاده برخوردار بوده است و به همین دلیل شوروی ها به شدت به دنبال به دست آوردن پرونده وی از طریق منافقین در اولین روزهای انقلاب بودند که همین موضوع نشان می دهد این سازمان از همان ابتدای انقلاب با بیگانگان در ارتباط بوده و برای آنها جاسوسی می کرده است.

در ادامه برنامه، جواد منصوری معاون مرکز اسناد انقلاب اسلامی به بیان خاطراتی از محمد کچویی از سال ۱۳۴۸ تا پایان زندگی این شهید پرداخت و رمز موفقیت کچویی و امثال وی را خلوص و ثبات قدم در راه دانست. منصوری در پایان ابراز امیدواری نمود این اثر و اثرهای مشابه آن آغازی برای توجه بیشتر به شهدای دیگر انقلاب اسلامی همانند شهیدان لاجوردی و مهدی عراقی باشد.

در ادامه مراسم اکبر خلیلی به بیان خاطرات از محمد کچویی از دهه ۵۰ تا انتهای زندگی این شهید پرداخت. خلیلی با بیان اینکه یک رمان [ ترکه های درخت آلبالو] مربوط به زندگی محمد کچویی در سال های دهه ۶۰ نوشته که در همان سال ها برنده کتاب سال جمهوری اسلامی ایران نیز شده، کچویی را مجاهدی نامید که از بسیاری از مشاهیر مخلصانه تر مبارزه کرد اما یاد و نام وی در طی این سال ها به فراموشی سپرده شده بود.

وی افزود: اما این اثر می تواند آغازی برای مطرح شدن مجدد نام وی باشد. شناخت من از محمد کچویی از دوره روزنامه نگاری اش در روزنامه جمهوری اسلامی شروع شد و زمانی که برای تهیه گزارش در سال ۵۸ به زندان اوین رفته بودم. همان جا اولین بار با رئیس وقت زندان یعنی محمد کچویی آشنا شدم. او زندان را به خوبی مدیریت می کرد.

درویش کاشانی یکی دیگر از آشنایان و دوستان شهید کچویی نیز در این مراسم به خاطره گویی پرداخت و وی را جوانی معتقد و مبارز خطاب کرد که علی رغم مخالف خیلی ها در دهه ۴۰ و ۵۰ با مبارزات سیاسی وی علیه رژیم شاه اما او مقتدرانه به راه خود ادامه داد تا سرانجام در ۸ تیر ماه ۱۳۶۰ به شهادت رسید.

این دوست شهید کچویی گفت: کچویی در امامزاده یحیی، مغازه صحافی داشت و من هم پیش او کار می‌کردم. وقتی ساواک کچویی را بازداشت کرد، من بودم که مغازه صحافی کچویی را سرپا نگه داشتم.

محسن کچویی فرزند شهید کچویی و مدیر انتشارات صفحه سفید به عنوان سخنران بعدی این برنامه گفت: سید مهدی دزفولی به علاقه شخصی خودش این کتاب را تهیه و تدوین کرده است و پس از پایان کار و برای حفظ و نشر بهتر محتوای کتاب، انتشارات صفحه سفید پذیرفت آن را منتشر کند. او که باید روایت شود، همسر شهید و مادر اوست که پشت صحنه همه سال های مبارزه بوده است. علاقه‌مندم درباره زندگی مادرم فیلم تولید شود؛ زنی که در ۱۶ سالگی با پدرم ازدواج کرد و در زمان جوانی که پدرم به‌عنوان مرد سخت‌کوش و انقلابی در ۳۱ سالگی به شهادت رسید، با وجود همه سختی‌ها خسته نشد.

فرزند شهید کچویی در بیان خاطرات خود از پدرش گفت: من از کودکی علاقه زیادی به خوردن کَره داشتم. انقلاب که شد، کره کمیاب بود. در اطراف همسایه های ما برخی چهره ها  زندگی می کردند. در مراوده با بچه های آنها می شنیدم که آنها در خانه کره دارند. یک روز به پدرم گفتم، این دوستان همسایه ما کره دارند. پدرم جواب داد: وقتی همه مردم، کره ندارند بخورند، پس ما هم نباید داشته باشیم.

وی در ادامه گفت: روزی با پدرم به زندان اوین رفته بودم. پدر، رئیس زندان بود و من در فضای زندان می چرخیدم و بازی می کردم که ناگهان از محل تعاونی خوراکی های زندان سردرآوردم. وارد که شدم چشمم افتاد به کلی جعبه کره که تا سقف چیده بودند. مسئول تعاونی که مرا شناخت، به احترام پدرم پرسید، چه می خواهم. من هم گفتم: کره. او یک جعبه کره به من داد. اولی را که باز کردم همانجا بخورم، ناگهان پدرم رسید و پرسید این چیست؟ ماجرا را که فهمید، کره ها را از من گرفت و با مسئول تعاونی برخورد کرد و گفت: این کره ها برای زندانی ها تهیه شده است. مگر بچه من، زندانی است که کره بخورد.

سید محمد غرضی هم در بخشی از این برنامه، به بیان نکاتی پیرامون مبارزین انقلاب در قبل و بعد از انقلاب اسلامی پرداخت و گفت: همه ملت ما هرکدام یک کچویی اند و سرباز راه خدا و این سرزمین هستند.

غرضی در سخنانش به مشروطه، ملی شدن نفت، تحقق ۲۲ بهمن و خوار کردن قدرت طلبی آمریکایی ها در ایران گفت و همه را قدرت مسلمان موحد ایرانی خواند.

وی گفت: تاریخ ایران با تاریخ هیچ‌کجای دنیا قابل مقایسه نیست.

در پایان این مراسم  و با حضور مهمانان و حضار از کتاب «شهید روز هشتم» رونمایی شد.


لینک خبر(+)

ایران و آمریکا؛ گذشته شکست خورده

جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۵۴ ب.ظ

ایران و آمریکا؛ گذشته شکست خورده

مدتی است به دلیل کار بر روی مستندی درباره اواخر دوران جنگ و قطعنامه 598 و ما بعد قطعنامه، کتاب های زیادی را تورق کرده ام و همچنان مشغول مطالعه کتاب های دیگر هستم. یکی از جالب ترین و در عین حال جانبداراترین این کتاب ها، کتابی است با عنوان" ایران و آمریکا؛ گذشته شکست خورده و مسیر آشتی" نوشته دکتر سید حسین موسویان سفیر سابق ایران در آلمان از سال 1369 تا 1376 و سخنگوی تیم مذاکره کننده هسته ای ایران از سال 1382 تا 1384 که در سال 1392 این کتاب را در آمریکا منتشر کرده است و چند سال پیش نیز در ایران ترجمه و منتشر شده است و به مقاطع مهمی از تاریخ دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران در قالب خاطره و تحلیل اشاره کرده است.


این کتاب معطوف به سیاست خارجی ایران و آمریکا و ارتباط آن با یکدیگر است و سعی کرده مناقشه حدود 37 سال اخیر ایران و آمریکا را به طور جدی واکاوی کند و به نکات قابل توجه تاریخی نیز اشاره کرده است و در برخی از برهه ها به خصوص از سال 1369 به بعد که خود وی در متن قضایا بوده است توانسته است اطلاعات دست اول و خوبی را ارائه نماید. اتفاقاتی همانند ترورهای رستوران میکونوس، شروع آشتی ایران با اروپا، بازگشت به ایران و رفتن به مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت و ریاست کمیسیون سیاست خارجی این مرکز و بعد مناقشه هسته ای ایران و ... همه مواردی است که موسویان تلاش داشته نمایی کلی از آن ارائه نماید و تقریبا به خوبی هم توانسته است این کار را انجام دهد.


موسویان در کتاب خود نگاه ها به آمریکا در داخل ایران را به سه دسته تقسیم کرده است که به نظرم این سه دسته بندی از موارد مهم و کلیدی است که در سال های اخیر دائما در داخل کشور در حال نوسان و تغییر بوده است.


دسته و مکتب اول کسانی که به آمریکا خوش بین نیستند و مخالف مذاکره هم نیستند اما معتقد هستند مذاکره با آمریکا هیچ نفعی برای ایران ندارد و به نتیجه مشخص و مطلوبی نیز نمی رسد. موسویان آیت الله خامنه ای را نفر اول و برجسته این مکتب معرفی کرده است.


دسته دوم کسانی که به هیچ عنوان معتقد به مذاکره و خوش بینی به آمریکا نیستند و حتی معتقدند مذاکره با آمریکا رقص با شیطان و سراسر ضرر و خسارت است و موسویان نفر برجسته این طرز تفکر در داخل کشور را حسین شریعتمداری مدیر مسئول روزنامه کیهان معرفی کرده است.


دسته سوم نیز کسانی هستند که موسویان آنها را افرادی می داند که خیلی خویش بین به آمریکا نستند اما معتقدند در یک راهبرد صحیح و منطقی می توان بازی برد برد را برای آمریکا و ایران تصور کرد و به یک خوش بینی دو طرفه میان آمریکا و ایران در میان مدت رسید. نفرات برجسته این طرز تفکر را هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی معرفی می کند و نام آنها را میانه رو می گذارد و در سراسر کتاب خود به این طرز تفکر اشاره می کند و خود را به این طرز تفکر نزدیک می داند.


به نظرم این تقسیم بندی و نوع نگاه این افراد به موضوع مهم است. نگاهی که در سراسر دهه 70 تا به امروز وجود داشته است و دائما در طی این سالها کشمکش میان طرز تفکر اول و سوم وجود داشته است و اوج این تفکر را در دولت هاشمی و دولت کنونی مشاهده می کنیم که رهبری نیز از آن نگران بوده و هستند و دائما در موضع گیری ها و سخنرانی های خود تلاش دارند این نگرانی را ابراز کنند.


رابطه ایران و آمریکا از نظر فردی همانند موسویان گره کوری است که اگر باز شود بسیاری از گروه های مسائل سیاست خارجی و اقتصاد ایران نیز با آن باز خواهد شد و موسویان بارها در کتاب از قول وزرای خارجه سابق آلمان گرفته تا دیگر مقامات اروپایی و مقامات سیاسی داخلی ایران با خاطره و تحلیل آن را نقل می کند و حتی بیان می کند در دوران مسئولیت های خود سعی داشته است به این طرف گام بردارد و مسائل فی مابین را حل و فصل نماید اما ناکام بوده است.( به خصوص در دوره ماموریت در آلمان از سال 1369 تا 1376)


نگاه به آمریکا در دید افرادی همانند موسویان، نگاه بسیار استراتژیک و حیاتی برای ایران است. به دلیل اینکه اگر این مساله حل شود، ایران می تواند بسیاری از مسائل خود را نیز حل کند و به سرعت پیشرفت کند و راز عقب ماندگی های سیاست خارجی و اقتصادی ایران آن است که آمریکایی ها اجازه برخی از پیشرفت ها و تحرکات را به ایران نمی دهند و به طبع اروپا نیز از آمریکایی ها پیروی می کنند و در بزنگاه های مهم تاریخی جانب آمریکا را می گیرند تا ایران.


این نگاه و راهبرد همان نگاهی است که از سال 92 نیز در کشور حاکم شده است و به نظرم نقطه عطف مهمی است. بحث یک فکر کلیدی و مهم که اگر می خواهیم به طرف جهان پیشرفته و آزاد برویم باید از مسیر دوستی و مفاهمه با آمریکا عبور کنیم و همچنان اعتماد آفرینی کنیم و از مواضع خود کوتاه بیاییم تا اعتماد آمریکا جلب شده و دیوار بی اعتمادی فرو بریزد و ایران و آمریکا در کنار یکدیگر بتوانند تحولات مهمی را شکل دهند.


مطالعه این کتاب را به علاقمندان پیشنهاد می کنم و فکر می کنم برای افرادی که دوستدار این مباحث می باشند و تحولات این روزها برای آنها هم مهم است، مطالعه این کتاب مفید باشد. اگر می خواهیم در سال های آینده پشیمان نباشیم و به خوبی اتفاقات را رصد کنیم باید تفکرات مختلف در سیاست خارجی را که در ایران حضور دارند بشناسیم و به خوبی آنها را واکاوی کنیم تا بتوانیم وقایع را به خوبی تحلیل و پیش بینی کنیم. فراموش نکنیم اگر طرز تفکر دسته آخر در ایران نمایندگان جدی داشته باشد افرادی همانند حسن روحانی، جواد ظریف، حسین موسویان، سیروس ناصری و ... از نمایندگان و حامیان جدی آن هستند.


مصاحبه با دبیرخانه جشنواره فیلم عمار، به مناسبت ساخت مستند روزهای خرداد در سال 1393 (دوره پنجم جشنواره). برای مشاهده می توانید اینجا را کلیک نمائید.

اسناد طرح جوش

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۶ ب.ظ

چند روز قبل در مورد همکاری ساواک و موساد در قبل از انقلاب و طرح جوش مطلبی را نوشته بودم (+) که قرار بود در ادامه و بعدا در مورد طرح جوش و اسناد آن هم مطالبی را منتشر کنم که تلاش دارم در این مطلب این کار را انجام دهم.


طرحی به کلی سری با نام جوش


قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 طرح های مختلفی برای متوقف کردن انقلاب و همچنین نفوذ در سطح رهبران و مدیران پروژه انقلاب اسلامی توسط ساواک و رکن دوم ارتش (اداره اطلاعات ارتش) پیاده شد اما هر کدام به دلایلی ناموفق بود و تا شهریور 1357 رژیم پهلوی نتوانست کنترل انقلاب را به دست بگیرد.


17 شهریور 57 نقطه عطفی برای رژیم بود تا بتواند انقلاب را متوقف کند و یا مسیر آن را عوض نماید اما با سیل و موج دوم انقلاب مواجه شد و مجبور به کشتار عظیمی شد که همچنان پس از گذشت نزدیک به 38 سال همچنان اعداد و ارقام دقیقی از کشته شدگان آن واقعه در دسترس نیست و مشخص نیست دقیقا عاملان آن کشتار چه افراد و گروه هایی بودند.


به واقع 17 شهریور 1357 و وقایع پیرامونی آن همچنان با مراجعه به اسناد آن دوره با ابهامات زیادی مواجه است. اینکه چه افرادی در آن اتفاق نقش داشتند و چه گروه هایی تلاش نمودند تا کشتار عظیمی از مردم بکنند همچنان دقیق مشخص نیست. برخی نقش سرویس های اطلاعاتی اسرائیل را در حوادث آن روز پر رنگ می دانند و برخی دیگر نیز ( آنچنان که در کتاب پرونده مسکوت نوشته آقایان حسن روزی طلب و محمد مهدی اسلامی چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامی 1393 آمده است ) نقش عوامل نفوذی ساواک در آن ایام همانند حبیب الله داداشی و ... را بر جسته می دانند.


این طرح نفوذ که در اسناد آن ایام با نام جوش (جستجو و شکار) از آن نام برده شده است(+) مربوط به گروه ها و افرادی بوده است که در ابتدا تلاش داشتند انقلاب ار متوقف کنند اما بعد از ناکامی در این طرح به دستورات مقامات بالاتر در دستگاه های امنیتی همانند رکن دوم ارتش و ساواک دستور داده شد تا در انقلاب نفوذ کنند و از طریق نفوذ و ترور به انقلاب آسیب وارد کنند و بتوانند با گذشت چند سال انقلاب را از درون پوسیده کنند و انقلاب سرنگون شود. در واقع این طرح مکمل همان طرحی است که جناب آقای عبدالله شهبازی در مقالات خود در سال 1390 به آن اشاره کرده بودند و می توان طرح جوش را فاز دوم آن طرح نامگذاری کرد که افرادی همانند مسعود کشمیری و محمد جواد قدیری و حتی گروه هایی همانند فرقان به کار گرفته شدند تا بتوانند در انقلاب نفوذ کنند و با ترورهای گسترده انقلاب را فشل نمایند.

طرح جوش در کنار طرح هایی همانند خشایار و ... از طرح های به کلی سری و مخفی ( در قبل و بعد از انقلاب) بوده است که در ابتدای انقلاب و با کشف اسناد، نگاه کنجکاو برخی (دادستانی) از افراد همانند آیت الله قدوسی را به خود جلب می کند و همین کنجکاوی در آخر باعث شهادت این افراد می شود.


طرح جوش و طرح های همکاری ساواک با موساد را می توان طرح های مکملی دانست که عملا همان دستگیری ها و ضربه زدن هایی که ساواک قصد داشت در سال 1357 به انقلابیون وارد کند تا سال 1360 و 1361 به نیابت از ساواک به انقلاب اسلامی و نظام وارد کرد.


جوش و طرح های دیگر را می توان در این راستا دید اما چیزی که به نظرم مهم تر و با ارزش تر است نقش افرادی است که نام آن ها در آن طرح آمده یا به نوعی با آن طرح در ارتباط بودند اما دستگیر نشدند و همچنان در قید حیات هستند و به فعالیت ادامه می دهند و کسی با آنها کاری ندارد!


در ادامه برخی از اسناد مربوط به طرح جوش از نظر شما می گذرد.در آینده باز سعی می کنم بیشتر از این طرح و افراد مبهم و گروه های مبهم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بنویسم.



اسناد طرح جوش در دادستانی



اسناد طرح جوش در دادستانی


کودتای نوژه

روز گذشته خبر کودتایی در ترکیه منتشر شد که فعلا ناکام مانده است و شاید در روزهای آینده همانند کودتای 28 مرداد 1332 در ایران فاز دومی داشته باشد که فعال شود اما کماکان از آن اطلاعی در دست نیست. به دلیل مهم بودن این کودتا و تقریبا نزدیک بودن زمان آن با سالگرد کودتای نوژه ( 18 تیر 1359) که آخرین کودتای نظامی و البته ناموفق در ایران بوده است در ادامه مطالبی در مورد این کودتا را آورده ام.نکته جالب در مورد کودتاهای تاریخ معاصر در جهان این است که اکثر کودتاها در تابستان انجام می شود و این خود نشان از این دارد که شرایط آب و هوایی (برای عملیات هوایی) و پیش بینی پذیر تر بودن آن در فصلی همانند تابستان گروه های سیاسی و نظامی را تحریک می کند که برنامه خود را بیشتر در این فصل انجام دهند.


لازم به یاد آوری است که سال قبل نیز مصاحبه ای با آقای محمد علی عمویی( از اعضای شورای مرکزی حزب توده ایران) در مورد کودتای نوژه و جاسوس های بعد از انقلاب انجام دادم که در سایت تاریخ ایرانی هم منتشر شد و بازتاب قابل تاملی در سایت های داخلی و خارجی داشت که برای مطالعه آن مصاحبه هم می توانید اینجا را ببینید.


نوژه انقلاب ، نقاب ضد انقلاب!

در روز ۱۹ تیر ۱۳۵۹ به دنبال کشف توطئه گروهی از افسران نیروی هوایی برای کودتا به منظور سرنگونی نظام جمهوری اسلامی و بازگرداندن شاپور بختیار به قدرت، جمعی از کودتاگران بازداشت شدند.

 

این عملیات که قرار بود با پرواز چند فروند هواپیما از پایگاه هوایی شهید نوژه همدان آغاز شود بعد‌ها به «کودتای نوژه» مشهور شد. این کودتا چنان دقیق طرح‌ریزی شده بود که طراحان موفقیت آن را قطعی می‌دانستند و حتی اعلامیه‌های پیروزی آن آماده و در منازل برخی از کودتاچیان انبار شده بود. حجت‌الاسلام محمد محمدی ری‌شهری وزیر اسبق اطلاعات و رییس وقت دادگاه ارتش، در کتاب «خاطره‌ها» چگونگی اطلاع یافتن از نقشه کودتا را این‌چنین شرح می‌دهد: نزدیک غروب آفتاب روز ۱۳۵۹/۴/۱۷، آقای سعید حجاریان که با کمیته اداره دوم ارتش همکاری داشت به دفترم آمد و هیجان‌زده گفت کار خصوصی دارم. ظاهرا چند نفر در دفتر بودند، به من نزدیک شد و گفت: «امشب قرار است کودتا شود.» بدین سان با پیگیری کودتا کشف و خنثی شد.

 

نقشه کودتا بدین قرار بود که بختیار آخرین نخست‌وزیر رژیم پهلوی به همراه غلامعلی اویسی از نظامیان نزدیک به محمدرضا پهلوی با هماهنگی برخی عناصر در داخل کشور درصدد برآمدند نظر آمریکا را درباره طرح یک کودتا و ساقط کردن نظام نوپای جمهوری اسلامی جویا شوند.

 

تدارک کودتا، با اهداف و زمان مشخص، در دستور کار بنی‌عامری، رهبر شاخه نظامی این گروه قرار گرفت و سازمان نقاب (نجات قیام ایران بزرگ) برای مطالعه در خصوص بررسی راه‌های موفقیت کودتا در ستاد بختیار تشکیل شد. مثلث ریاست این سازمان به این صورت شکل گرفت که شاخه نظامی به رهبری بنی‌عامری، سیاسی به رهبری قادسی و تدارکات به رهبری منوچهر قربانی‌فر بود. اکثر اعضای شاخه سیاسی، اعضای حزب ایران و هواداران بختیار بودند. مهم‌ترین وظیفه این شاخه هموار کردن زمینه عملیات نظامی و نیز به دست گرفتن قدرت سیاسی پس از کودتا بود. افراد این شاخه به نظام مشروطه سلطنتی وفادار بودند. آنان همزمان با انجام اقدامات سیاسی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران، درصدد برآمدند برای کسب مشروعیت سیاسی، برخی رجال ملی و مذهبی را نیز با خود موافق سازند.


قرائت های مختلف کودتا

گازیوروسکی ( مورخ و نویسنده مشهور) در مقالۀ خود به توصیف فضایی می‌پردازد که تفکر کودتا در میان گروهی از نظامیان را شکل داد، فضایی که در آن «بنا به تخمین‌ها حدود ۶۰ درصد پرسنل نیروهای مسلح ترک خدمت کرده بودند» و «رهبران انقلاب با این دغدغه که مبادا لشکر افسران نیروهای مسلح سنگر ضد انقلاب باشد، دست به پاکسازی نظامی‌ها زدند اگرچه در برابر خواستۀ گروه‌های دست‌چپی برای انحلال کامل نیروهای مسلح مقاومت کردند.»

 

این اما پایان کار نبود. شهریور ۱۳۵۸ موج تازه‌ای از پاکسازی‌ها آغاز شد که در جریان آن «هشت تا ده هزار افسر» اخراج شدند و به خیل ناراضیان پیوستند. این در کنار بی‌قانونی‌ها و هرج و مرج چشمگیری که از سوی چریک‌های چپ‌گرا، طوایف مختلف، اسلام‌گرایان افراطی و مجرمان عادی دامن زده می‌شد، به افزایش نارضایتی بخش‌های تصفیه شده و گروهی از افسران سکولار که از تیغ پاکسازی در امان مانده بودند، انجامید.

 

از طرف دیگر در تصویری که گازیوروسکی ارائه می‌دهد، شرایط منطقه‌ای ایرانِ انقلابی نیز شرایط خوبی نبود: «خطر اصلی از جانب عراق بود که از تیر ۱۳۵۸، زمام صدارتش تمام و کمال به دست صدام حسین افتاد... مهر ۱۳۵۸ دولت ایران دیگر فهمیده بود عراق دارد مهیای حمله‌ای تمام عیار به این کشور می‌شود... در طول ماه‌های بعدی، نبردهای مرزی دیگر عادی شده بود و به نظر بسیاری تحلیلگران، جنگ حتمی و قریب‌الوقوع بود.»

 

در چنین فضایی بود که «گروه‌های کوچک از ایرانیان غیرنظامی و افسرانی نظامی شروع کردند به توطئه‌چینی علیه نظام اسلامی، هم درون و هم بیرون کشور... مهم‌ترین این گروه‌های مخالف را شاپور بختیار رهبری می‌کرد. از منتقدان دیرپای شاه و از شخصیت‌های کلیدی حزب ایران و جبهه ملی.» نخست‌وزیر دولت مستعجل ۳۷ روزه‌ای که نه تنها بار سنگین دشنام و شعارهای مخالفان رژیم که او را سازشکار می‌دانستند بر سرش فرود آمد که ناخواسته رییس دولتی انتقالی شد که فاصله میانِ خروج شاه از ایران تا انقلاب اسلامی را پر می‌کرد. او پس از انقلاب مدتی پنهان شد و «بعد در تیر ۱۳۵۸ دوباره سر و کله‌اش این بار در پاریس پیدا شد و اعلام کرد جنبشی مخالف را رهبری خواهد کرد با هدف سرنگونی نظام اسلامی.»

 

بختیار در این راه فعالیت‌های فراوانی کرد. از ارتباط گرفتن با کشورهای بیگانه‌ای چون ایالات متحده که البته به در بسته خورد تا جذب کمک‌های مالی از هر آن کس که در این هدف با او همراه بود: «اواسط مهرماه دیگر بختیار شروع کرده بود به دریافت کمک‌های مالی از خواهر شاه، اشرف پهلوی، و دیگر ایرانیان ثروتمند. جوری که حالا می‌توانست روزنامه‌ای منتشر کند و تشکیلاتی با مرکزیت پاریس راه‌اندازی کند. طی ماه‌های بعدی با عراق و دیگر دولت‌های ثروتمند عرب هم تماس گرفت و آن‌ها هم شروع کردند به دادن مقادیر بسیار بیشتری کمک‌های مالی به او. عراق همچنین تاسیساتی مخابراتی برای شبکه رادیویی او فراهم آورد: «رادیو ایران» که پخش برنامه‌هایش را از اردیبهشت ۱۳۵۹ آغاز کرد. این امکانات بختیار را به چهره‌ای محوری در مخالفت با نظام اسلامی ایران در آن دوره بدل کرد.»

 

 

مخالفان تبعیدی؛ جزیره‌هایی دورافتاده با اهدافی مشترک

جز بختیار که همچون رهبری خودخوانده در میانۀ مخالفان دم و دستگاهی برهم زده بود، دیگرانی هم بودند که سودای بازگشت داشتند. از جمله غلامعلی اویسی آخرین فرماندار نظامی تهران مشهور به «قصاب تهران» که «شروع کرد به همکاری با سرتیپ جواد معین‌زاده از نیروهای نظامی تبعیدی ایران و شبکه‌ای کوچک راه انداختند. آنان در اسفند ۱۳۵۸ به عراق رفتند و رهبران عراقی را دیدند که قبول کردند به آن‌ها پول، جا، سلاح و تاسیسات مخابراتی برای شبکه رادیویی «صدای آزاد ایران» بدهند.»

 

این دو نفر بعد‌ها شبکه‌ای از افسران و نیروهای نظامی ناراضی را سازماندهی کردند تا منطقه‌ای نزدیک مرز ایران و عراق را به تصرف درآورده و از آنجا به سازماندهی نیروهای مخالف نظام اسلامی بپردازند. به نوشتۀ گازیوروسکی «آن‌ها در اردیبهشت ۱۳۵۹ ادعا کردند مجموعه‌ای از ۷ هزار افسر نظامی بازنشسته و ۹۰ هزار داوطلب دیگر دارند که آماده‌اند نبردی مسلحانه را آغاز کنند. اگرچه شک هست که شبکه‌شان بیش از چند صد نفر عضو داشته است.»

 

جز این دو نفر، شهریار شفیق فرزند اشرف پهلوی هم در سودای برانداختن نظام انقلابی بود. او که از جمله افسران نیروی دریایی ایران به شمار می‌آمد با وقوع انقلاب و انسداد مسیر بازگشت به کشور، دست به توطئه‌چینی زد و نقشه‌ای برای حمله هوایی به ایران طرح‌ریزی کرد اما پیش از آنکه به هدفش دست یابد در آذرماه ۱۳۵۸ توسط گروهی که خود را فداییان اسلام می‌خواندند، کشته شد. جز او سید مصطفی پالیزبان هم «روابطی با اویسی برقرار کرد و گروه کوچکی از چریک‌های کُرد تشکیل داد. ارتشبد بهرام آریانا هم تشکیلاتی به اسم «آزادگان» درست کرد و در ترکیه نزدیک مرز ایران، پایگاهی راه انداخت برای اینکه از آنجا به ایران حمله کند.»

 

نظامیانی که محوریت کودتای نوژه را برعهده گرفتند اما هیچ‌کدام از این‌ها نبودند، نه اویسی، نه معین‌زاده، نه پالیزبان و نه آریانا. این سرهنگ محمدباقر بنی‌عامری از بازنشستگان ژاندارمری بود که به همراه دوست دیرینش سرهنگ عطاالله احمدی از افسران اطلاعات ارتش، برنامه‌ای نظامی برای سرنگونی نظام طرح‌ریزی کردند. آن‌ها ابتدا به این فکر افتادند که برای پیشبرد اهدافشان حمایت شاه را جلب کنند. این مهم اما به خاطر آوارگی آخرین شاه ایران در کشورهای مختلف هیچ‌گاه محقق نشد و احمدی که برای دیدار با شاه به خارج از کشور رفته بود، «چند ماهی را در اروپا گذراند و کوشید با شاه ارتباط بگیرد اما موفق نبود. شاه از ایران، اول به مصر و بعد به مراکش و باهاما و مکزیک رفت.» اینجا بود که احمدی از طریق فضل‌الله امیرفضلی از فعالیت‌های شاپور بختیار آگاهی یافت و به دیدار او رفت: «احمدی با بختیار دیدار کرد و از فعالیت‌های بنی‌عامری برای او گفت. بختیار خواستار دیدار با بنی‌عامری شد و این بود که در شهریور ۱۳۵۸، بنی‌عامری با هواپیما به پاریس رفت. بنی‌عامری و بختیار توافق کردند همکاری کنند. قرار شد بنی‌عامری طراحی و سازماندهی عملیات را انجام دهد و بختیار تامین مالی آن را به عهده بگیرد و اسمش را پای عملیات بگذارد و ارتباطات لازم را با دولت‌های خارجی حفظ کند.»

 

 

کودتای نوژه و یک آغاز ۳۰۰ هزار تومانی

 

بنی‌عامری که به ایران بازگشت با ابوالقاسم خادم از دوستان نزدیک بختیار و رهبر حزب ایران دیدار کرد و «خادم از طرف بختیار ۳۰۰ هزار تومان، معادل حدود ۳۰ هزار دلار آن زمان به بنی‌عامری داد» تا جنبشی مخفی در داخل ایران پایه‌گذاری کند. جنبشی که شاخه نظامی‌اش بنام «نظامیان وطن‌پرست ایران: نوپا» خوانده شد و زیر نظر بنی‌عامری به جذب نظامی‌های مخالف نظام می‌پرداخت و شاخه غیرنظامی‌اش توسط خادم مدیریت می‌شد.

 

افراد دیگری هم در جریان فعالیت این گروه بودند. از جمله جواد خادم، وزیر کابینه بختیار و فرزند ابوالقاسم خادم که خود در راه‌اندازی شاخه غیرنظامی پاریس فعال بود و یکی از دوستانش به نام رضا مرزبان را نیز برای یاری رساندن به تشکیل شاخه غیرنظامی داخل کشور به یاری پدر فرستاده بود.

 

همزمان شاخه نظامی هم به رهبری بنی‌عامری به جذب نیرو ادامه می‌داد و به نوشتۀ گازیوروسکی، «تا فروردین ۱۳۵۹ حدود سیصد نفر» نیرو از میان سربازان وظیفه و پرسنل نظامی بازنشسته جمع کرده بود. این دورانی بود که «بنی‌عامری و دیگر رهبران نوپا، برای حفظ امنیت اسم مستعار انتخاب کردند و برای نوپا ساختار به شدت تفکیک شدۀ سلولی‌ای چیدند که مطابق آن، اغلب اعضا فقط چند نفری از باقی را می‌شناختند...» ساختاری که باعث شد پس از شکست کودتا بسیاری از رهبران توطئه از برخورد امنیتی در امان بمانند. گازیوروسکی در جای جای گزارش از تزریق پول از سوی بختیار به شبکه نظامی نوپا سخن گفته است: «در این دوره بختیار حدود ۲ میلیون تومان معادل دویست هزار دلار آن زمان، به بنی‌عامری پول داد، برای اجارۀ خانه‌های امن و پرداخت هزینه‌های ارتباطات و رفت‌و‌آمد‌ها و خرید سلاح و ماشین و کامیون. بنی‌عامری کم‌کم شروع کرد به جمع‌آوری سلاح‌های سبک و مهمات: مقداری را از دلالان بازار سیاه ایران خرید و اعضای نوپا هم مقداری را از زرادخانه‌های نظامی دزدیدند. در همین دوره دو غیرنظامی به نام‌های سعید تیموری و پروین شیبانی هم شروع به فعالیت علیه نظام اسلامی کردند. تیموری یک شرکت بزرگ مهندسی داشت و شیبانی در وزارت امور خارجه دیپلمات بود. اگرچه هیچ یک از آن‌ها پیش از انقلاب فعالیت سیاسی نداشتند، بعد از سقوط شاه هر دو به حزب ایران پیوستند و از خط مشی ملی‌گرای سکولار دموکرات آن حمایت کردند. آن‌ها به سمت اعضای فعال‌تر حزب، از جمله ابوالقاسم خادم کشیده شدند...»

 

اعضای دو شاخه نظامی و غیرنظامی در این دوره از راه‌های مختلف به پیشبرد اهداف خود پرداختند؛ از توطئه‌چینی‌ها و نقشه‌های نظامی بنی‌عامری تا طراحی شورش‌های مردمی و ورود به کارزار انتخابات مجلس از سوی تیموری و دیوارنویسی و پخش نوارهای سخنرانی‌های بختیار از سوی تیمی شامل شیبانی، خادم و چند نفر دیگر. همین دوره بود که ناصر رکنی، ستوان نیروی هوایی هم که در حال راه‌اندازی جنبشی مخفی در مخالفت با نظام بود، به این جمع پیوست.

 

 

نقابی بر چهرۀ کودتاچیان «نوپا»

 

بهمن یا اسفند ۱۳۵۸ بود که ضربه‌ای مقطعی به کودتاچیان وارد شد. خادم و مرزبان که تا آن روز در سازماندهی شاخه غیرنظامی جنبش پیشرفت اندکی داشتند، به اتهام‌هایی نامرتبط با فعالیت‌هایشان بازداشت شدند. همزمان بختیار مسوولی دیگر برای بخش غیرنظامی کودتا برگزید. گروهی کوچک به رهبری پرویز قادسی، شهردار سابق آبادان که مدتی بود با عنوان «نجات قیام ایران بزرگ [نقاب]» فعالیت می‌کرد. این چنین بود که در پی دیداری که جواد خادم میان قادسی و شیبانی ترتیب داد همۀ اعضای شاخه غیرنظامی از جمله شیبانی، تیموری، تحت پوشش نقاب قرار گرفتند. از بنی‌عامری هم خواسته شد شاخه نظامی «نقاب» را تشکیل دهد و او نیز نوپا را در نقاب ادغام کرد.

 

به روایت گازیوروسکی، «قصد رهبران نقاب، برانداختن نظام اسلامی بود و روی کار آوردن دولتی انتقالی به رهبری بختیار: دولتی که قرار بود برای انتخاب حکومت تازه همه‌پرسی برگزار کند. به رغم گرایش‌های ملی‌گرایانه سکولار دموکرات رهبران نقاب، در این همه‌پُرسی ایرانی‌ها آزاد بودند سلطنت را انتخاب کنند، جمهوری اسلامی، یک جمهوری سکولار دموکرات یا هر نوع حکومتی که می‌خواستند.»

 

او درباره ساختار مدیریت این گروه نیز می‌نویسد: «نقاب را در ابتدا کمیته‌ای مرکزی شامل بنی‌عامری، شیبانی، قادسی و تیموری رهبری می‌کردند. بعد‌تر سیروس ادیب از حزب ایران و یحیی فیروزی و مهران کلبادی از دوستان خادم، به این کمیته مرکزی پیوستند... سازمان نقاب سه شاخه داشت... شاخه نظامی به سرکردگی بنی‌عامری شامل خود او، ستوان رکنی، آیت محققی، سعید مهدیون، هادی ایزدی، حسن گوهری، کورس آذرتاش و یکی از فرماندهان شهربانی که نامش هنوز فاش نشده است. شاخه غیرنظامی شامل کمیته‌ای برای جذب اعضا به مسوولیت تیموری و شیبانی، کمیته‌ای برای تهیه و تدارک اطلاعات به مسوولیت فیروزی، کمیته‌ای برای پخش این اطلاعات به مدیریت ادیب و کمیته حفظ ارتباط با رهبران طوایف و متنفذین بازار به مسوولیت قادسی... شاخه سوم نقاب هم مسوول تدارکات مالی و لجستیکی بود، از جمله خرید سلاح و ماشین و خانه‌های امن. مسوول این شاخه منوچهر قربانی‌فر بود: صاحب شرکتی کشتیرانی که بختیار به رهبران نقاب معرفی‌اش کرد... ستاد فرماندهی نقاب در دفتر شرکت مهندسی تیموری بود.»

 

بر اساس روایت تاریخ‌نگار آمریکایی «کمی بعد از تشکیل نقاب، بنی‌عامری دوباره به پاریس سفر کرد تا نقشه کودتا را برای بختیار و احمدی و امیرفضلی توضیح بدهد. بختیار نقشه را تایید کرد و پذیرفت ۱۲ میلیون تومان دیگر (حدود ۱ میلیون و ۲۰۰ هزار دلار) برای تامین باقی‌ماندۀ عملیات نوژه بدهد، شامل کمک‌های مالی محدود به خانواده‌های تعدادی از کسانی که در عملیات نقش داشتند و پرداخت به طوایفی که در عملیات شرکت می‌کردند و خرید تعداد دیگری ماشین و موتورسیکلت.»

 

 

پیشنهاد بختیار برای بمب‌گذاری رد شد

 

نقشه کودتای نظامی نوژه که توسط بنی‌عامری طراحی شده بود، نقشه‌ای حساب‌ شده و دقیق می‌نمود. نقشه‌ای که بختیار و برخی دیگر از کودتاچیان نظراتی درباره آن داشتند که از سوی طراح اصلی رد شد. از جمله مواردی که گازیوروسکی در گزارش خود به نقل از بنی‌عامری به آن اشاره می‌کند، درخواست بختیار برای انجام یک سلسله عملیات بمب‌گذاری در آستانۀ کودتا بود: «بختیار کوشید بنی‌عامری را مجاب کند مجموعۀ بمب‌گذاری‌های غیرمرگباری را درون ایران انجام دهند تا در سایه آشوب و هرج و مرج بیشتر، راحت‌تر بتوانند کودتا را پیش ببرند. رابط‌های عراقی بختیار او را به چنین کاری ترغیب کرده بودند و او، حتی در پاریس، برای بنی‌عامری قراری با یکی از افسران اطلاعاتی عراق گذاشته بود تا دربارۀ این قضیه حرف بزنند. بنی‌عامری مخالف این فکر بود، با این استدلال که چنین بمب‌گذاری‌هایی دولت ایران را بیشتر گوش به زنگ می‌کند و شاید باعث شود نقشۀ آن‌ها لو برود. سر آخر، بختیار و افسر اطلاعاتی عراقی مجاب شدند و در ارتباط با نوژه، چنین بمب‌گذاری‌هایی انجام نشد.»

 

 

آیت‌الله شریعتمداری پیامی در حمایت از کودتا ضبط کرده بود

 

رهبران نقاب در کنار جذب گروهی ۷۰۰ تا ۸۵۰ نفره از نظامیان و حدود ۴۰۰ نیروی غیرنظامی، تلاش کردند از میان برخی چهره‌های متنفذ سیاسی و مذهبی نیز حامیانی برای خود پیدا کنند. تلاش‌هایی که به گفته برخی کودتاچیان از جمله تیموری، شیبانی و قادسی، به حمایت آیت‌الله سیدکاظم شریعتمداری، مرجع تقلید از کودتا انجامید. گازیوروسکی می‌نویسد: «ظاهراً آیت‌الله شریعتمداری پذیرفت از نقشه پشتیبانی کند و سخنرانی‌ای در حمایت از آن ضبط کرد که قرار بود بعد از پیروزی عملیات از رادیو و تلویزیون پخش شود. احمد مدنی، دریادار بازنشسته‌ای که در دولت بازرگان وزیر دفاع و فرماندار خوزستان بود و در اسفند ۱۳۵۸ به مجلس راه یافته بود هم پذیرفت از نقشه حمایت کند: اگرچه اعتقاد داشت نظام اسلامی هنوز خیلی محبوب‌تر از آن است که بشود سرنگونش کرد. یحیی فیروزی به مسعود رجوی، رهبر مجاهدین خلق که از بستگانش بود، خیلی سربسته از نقشه‌شان گفت، اما گفت‌وگویشان بی‌نتیجه بود.»

 

به نوشتۀ گازیوروسکی، «اوایل تیرماه بود که کمیته مرکزی نقاب به این نتیجه رسید که عملیات را روز ۱۸ تیر اجرا کند، یکی، دو روز قبل از آغاز عملیات، کمیته به نیروهایی نظامی که قرار بود آغازگر عملیات باشند، گفت کی و کجا به همدیگر ملحق شوند. اعضای کمیته توافق کردند که تا پیش از انجام عملیات، هیچ جزئیاتی به دیگر کسانی که درگیر این نقشه بودند، چه در ایران و چه در پاریس بروز ندهند.»

 

 

توطئه‌ای که در نطفه خفه شد

 

گزارش مارک گازیوروسکی ابعاد مختلف توطئه کودتا را با جزییات روایت می‌کند. کودتایی که قرار بود در هفته‌های منتهی به ۱۸ تیر، با «شورش‌های گمراه‌کننده طوایف بختیاری، بویراحمدی‌ها، بلوچ‌ها و قشقایی‌ها» به منظور کشیدن واحدهای سپاه از تهران به بخش‌های دور از مرکز آغاز شود. پس از آن قرار بود در «شب ۱۸ تیر، گروهی حدوداً سیصد نفره از چتربازهای مشغول به خدمت و بازنشسته که در تهران مستقر بودند و سرگرد آذرتاش فرماندهی‌شان می‌کرد، در دسته‌هایی کوچک به سمت محل‌های تعیین‌ شده نزدیک پایگاه هوایی نوژه در همدان بروند. همزمان حدود بیست خلبان نیروی هوایی به سرکردگی سرتیپ محققی و ستوان رکنی، در پارک لاله تهران به همدیگر ملحق می‌شدند و می‌رفتند به سمت نوژه و می‌پیوستند به حدود سی خلبان دیگر که آنجا مستقر بودند. بعد خلبان‌ها مهار جنگنده‌های بمب‌افکن اف۴ و اف۵ موجود نوژه را به دست می‌گرفتند و سحرگاه به مجموعه‌ای از اهداف حمله می‌کردند، از جملۀ آن‌ها خانۀ آیت‌الله خمینی در تهران، مدرسه فیضیه در قم، مقر اصلی دادگاه انقلاب، دفتر نخست‌وزیر، واحد اطلاعات سپاه، دو پایگاه دیگر سپاه در تهران، چند پایگاه کمیته‌ها در تهران و باندهای فرودگاه‌های نیروی هوایی در تهران و چند شهر دیگر....»

 

جز این خلبانان مستقر در همدان، ستاد کودتا گروه کثیری از واحدهای زمینی نیز داشت که مسوول تصرف نقاط حساس شهر بودند: «قرار بود وقتی هواپیما‌ها به تهران رسیدند، یکی‌شان دیوار صوتی را بشکند و از این طریق به یگان‌های زمینی مستقر در آنجا به رهبری سرهنگ ایزدی، علامت دهند که کارشان را شروع کنند. قرار بود گروهی از حدود سیصد تکاور، شامل تکاورهای مشغول به خدمت و بازنشسته ارتش، به سرکردگی دریادار گوهری، مرکز تلویزیون را در تهران تسخیر کنند... گروهی مشابه از بیست تکاور هم قرار بود مرکز رادیو را بگیرند که حفاظت زیادی نداشت. مسوولیت یگان‌های دیگر، دستگیری و نه کشتن همه رهبران برجستۀ انقلاب بود و تسخیر اهدافی کوچکتر مثل تاسیسات مخابراتی و وزارتخانه‌های کلیدی. به محض اینکه این اقدامات شروع می‌شد، یگان‌هایی مسلح از لشکر یکم ارتش می‌رفتند مکان‌هایی استراتژیک را در سرتاسر تهران می‌گرفتند و یگان‌هایی از پادگان جی ارتش هم فرودگاه مهرآباد تهران را می‌گرفتند. این یگان‌ها با کمک یگان‌هایی از شهربانی، جلوی هر نیرویی از سپاه یا کمیته‌ها یا ارتشی‌های وفادار به حکومت می‌ایستادند که ممکن بود در برابر کودتا قد علم کنند و این نیرو‌ها را خلع سلاح می‌کردند. هلیکوپترهایی از پایگاه اصفهان هم در هر نبرد احتمالی، به کمک می‌آمدند. ظاهراً بنی‌عامری هماهنگی‌هایی هم کرده بود تا حدود دویست قصاب و هزار زن، از جنوب تهران به سمت مناطق مرکزی شهر راهپیمایی کنند و شعارهای ضد حکومت بدهند و بکوشند دیگر معترضان ضد حکومت را هم با خود همراه کنند. به یگان‌هایی از ارتش که قرار بود شهر را بگیرند هم دستور داد هر راهپیمایی دیگری را به هم بزنند.»

 

برنامه این بود که «بعد از تسخیر مراکز رادیو و تلویزیون، اعضای شاخه غیرنظامی نقاب آن‌ها را تحویل بگیرند و بیانیه‌هایی پخش کنند که حکومت نظامی اعلام شده است.» پیامی برای لشکر زرهی اهواز و یگان‌هایی از نیروی دریایی برای تصرف «تاسیسات نفت، پایگاه هوایی دزفول» و همچنین یگان‌هایی از ارتش برای تسخیر شهرهای اصفهان، مشهد و زاهدان.

 

 

دولت موقت بختیار و نقاب؛ رویایی که محقق نشد

 

بختیار و یارانش تصور می‌کردند با این نقشه دقیق می‌توان با سرنگونی نظام اسلامی، دولتی موقت به ریاست بختیار و هیات وزیرانی متشکل از اعضای نقاب تشکیل دهند و با تثبیت اوضاع مملکت به برگزاری همه‌پرسی تازه اقدام کنند. هر چند این برنامه روی کاغذ دقیق و حساب‌ شده به نظر می‌آمد ولی در عمل به بن‌بست خورد. با این حال هنوز هم با گذشت ۳۳ سال، چگونگی افشای این توطئه محل مناقشه است.

 

به گزارش «تاریخ ایرانی»، آنچنان که گازیوروسکی روایت کرده است: «شب ۱۸ تیر، چتربازهایی که قرار بود پایگاه هوایی نوژه را بگیرند، با ماشین راه افتادند به سمت محل قرارشان نزدیک پایگاه... حدود ساعت ۱۰ شب، گروهی کوچک از اعضای سپاه همدان نزدیک ورودی پایگاه، ایستی بازرسی برپا کردند و شروع کردند به دستگیری چترباز‌ها. خیلی زود سپاهیانی دیگر از شهر ساوه هم به این اعضای سپاه پیوستند. آن‌ها در طول شب، پنجاه، شصت نفر از چترباز‌ها را دستگیر کردند، از جمله آذرتاش را که قرار بود فرمانده حمله به پایگاه باشد و نیز یک مربی چتربازی را به نام حیدری... اواخر شب، بنی‌عامری که قرار بود از مقر پایگاه نوژه فرمانده کل عملیات باشد، داشت به پایگاه نزدیک می‌شد که چند نفر از چترباز‌ها را دستگیر شده دید. دور زد و وسط توفانی از گلوله، با سرعت دور شد.»

 

ناگفته پیداست با لو رفتن حضور چترباز‌ها در نزدیکی نوژه، باقی مراحل کودتا هم از پیش شکست خورده بود. چنانکه خلبانان مستقر در پارک لاله بی‌آنکه طبق برنامه راهی همدان شوند، به خانه برگشتند، دیوار صوتی هم نشکست و در نتیجه یگان‌های زمینی بعد از مدتی معطلی متفرق شدند و ستوان رکنی که از بسیاری از جزئیات اصلی نقشه با خبر بود بعد از رسیدن به خانه‌اش بازداشت شد.

 

به نوشتۀ گازیوروسکی «بر پایه اطلاعاتی که تعدادی از چترباز‌ها لو داده بودند، رکنی بازجویی و مجبور شد اطلاعات بیشتری در مورد نقشه لو بدهد. در نتیجه این بازجویی‌ها و بازجویی‌های بعدی، نهایتاً ۲۸۴ نفر از کسانی که در ماجرا دست داشتند دستگیر شدند از جمله چتربازانی دیگر، حدود سی خلبان، کسانی دیگر از پرسنل پشتیبان نیروی هوایی، ده، دوازده تن از تکاوران تهران، بیست، سی افسر لشکر زرهی اهواز، یک افسر پایگاه ارتش زاهدان، چندین تن از طوایف بختیاری، بیست، سی نفر غیرنظامی دیگر که نقش‌های جزیی داشتند و همه اعضای شورای نظامی غیر از بنی‌عامری و فرمانده شهربانی... با این حال، بیشتر از ۷۰۰ تا ۷۵۰ نظامی و ۳۰۰ تا ۴۰۰ غیرنظامی دخیل در ماجرا، هیچ‌گاه دستگیر نشدند. فقط چند نفری از دویست تکاور، از جمله دریادار گوهری و یک افسر از لشکر یک تهران، سرهنگ ایزدی و یک افسر از زاهدان دستگیر شدند. هیچ‌یک از افراد پادگان جی تهران، پادگان‌های ارتش در اصفهان و مشهد، شهربانی یا نیروی دریایی که در ماجرا نقش داشتند، دستگیر نشدند. هیچ‌یک از رهبران غیرنظامی «نقاب» نیز دستگیر نشدند. بعضی از خلبان‌ها و چترباز‌ها و تعدادی از کسانی که در اهواز در نقشه دخیل بودند، جان به‌در بردند. ساختار سلولی تفکیک شدۀ «نقاب»، هویت بسیاری از نقش‌آفرینان ماجرا را حفظ کرد و به دیگرانی امکان داد پیش از اینکه بتوانند دستگیرشان کنند، مخفی بشوند.»

 

 

پیروز حقیقی کودتای نوژه که بود؟

 

این چنین کودتای نوژه که توسط گروهی از نیروهای سیاسی ملی‌گرا و نظامیان سکولار طراحی شده بود، لو رفت و بسیاری از عوامل آن دستگیر شدند. اما افشای این توطئه چگونه صورت گرفت؟ رهبران ایران، بعد از شکست این توطئه روایتی خاص از آن ارائه دادند که در سال ۱۳۶۸ در کتابی به همین نام [نوژه] تکرار شد. بر اساس روایت آنان: یکی از خلبان‌های کودتاچی مستقر در تهران به خانه امام جمعه رفت و جزئیاتی کلیدی از عملیات را لو داد. گویا چند ساعت بعد‌تر، یکی از افسران غیرکادری هم که در عملیات نقش داشت، با مراجعه به یکی از کمیته‌های تهران اقدامی مشابه انجام داد. روایتی دیگر که گازیوروسکی به آن اشاره کرده و از خلال تحقیقات کودتاچیان درباره عوامل شکستشان به دست آمده، این است که «دو نفر از اعضای کمیته مرکزی نقاب، اواخر بعدازظهر روز ۱۸ تیر، سرخود و بی‌اجازه به بختیار و یکی از اعضای گروهش در پاریس تلفن کردند و فاش کردند نقشه کی و از کجا شروع می‌شود: اطلاعاتی که کمیته تصمیم گرفته بود پیش از آغاز عملیات به بختیار و گروهش ندهد. آن‌ها معتقدند یکی از مخاطبان این تماس‌ها، اطلاعات را به کسی دیگر داده و بعد هم او، بی‌آنکه مخاطب تماس بداند، آن‌ها را به دولت ایران رسانده و همین منجر به شکست نقشه شده است.» هر کدام از این روایت‌ها درست باشد، در اینکه کودتاچیان شکستی سخت را متحمل شدند، شکی نیست. کمی بعد از لو رفتن این توطئه، رهبر انقلاب اعلام کرد «هر کس در ارتباط با این ماجرا اعلام شده است، باید اعدام شود.» در نتیجه، ۱۴۴ نفر از عاملان ماجرا بعد از محاکمه به اعدام محکوم شدند.

 

در طول دو سال بعد از ناکامی کودتا، رهبران جان‌به‌در برده نقاب به همکاری با بختیار ادامه دادند و از جمله بنی‌عامری، تیموری و شیبانی تلاش‌هایی را برای سازماندهی کودتایی دیگر و جلب حمایت مالی بختیار آغاز کردند که به شکست انجامید. آنان یک به یک از مجموعه جدا شدند و هر یک عملیات‌ها و فعالیت‌هایی ناکام را در جهت سرنگونی نظام به کار بستند که هیچ یک به جایی نرسید.

 

مارک گازیوروسکی، تاریخ‌نگار آمریکایی در جمع‌بندی گزارش خود هرچند اذعان دارد که «نقشۀ نوژه تهدیدی مهم برای نظام اسلامی نوپای ایران بود» اما معتقد است حتی «اگر در شب ۱۸ تیر روند نقشه نوژه متوقف نشده بود و فردای آن روز، خلبان‌ها و نیروی زمینی دخیل در نقشه هم به اهداف برنامه‌ریزی‌شده خود می‌رسیدند، باز با مقاومتی حسابی و چشمگیر از سوی یگان‌های نظامی وفادار به حکومت و نیروهای سپاه و کمیته‌ها مواجه می‌شدند که نه تنها عمیقا سرسپرده نظام اسلامی بودند بلکه در جنگ چریکی شهری هم بی‌‌‌نهایت مهارت داشتند. او همر‌استا شدن نیروهای سکولار را از دیگر نکات مهم در جریان کودتای نوژه می‌داند. ملی‌گرایانی که در سال ۱۳۳۲ دولت مورد حمایتشان توسط گروهی از ارتشیان سرنگون شده بود، در جریان کودتای نوژه با دشمن سال‌های پیش خود یعنی ارتشیان سکولار هم‌پیمان شدند و این اتفاقی بود که تنها در آن مقطع و با هدفی مشترک یعنی پس زدن انقلابیون مسلمان امکان داشت.» تصفیه گسترده در ارتش و تضعیف موقعیت اسلام‌گرایان میانه‌رو از جمله دیگر تبعات کودتای نوژه بود که تاریخ‌نگار آمریکایی این چنین از آن یاد می‌کند که همان قدر که «نقشه نوژه تهدیدی جدی و مهم برای نظام اسلامی بود، شکست نقشه بسیار به سود انقلابیون حاکم تمام شد و مخالفان آن‌ها را تضعیف کرد. مخالفان میانه‌روی نظام اسلامی، بعد از نوژه، دیگر عملاً هیچ‌گاه نتوانستند تاثیری جدید داشته باشند.»

 

بزرگترین پیروز این کودتا را اما نه در میان نیروهای سیاسی داخلی که باید خارج از مرز‌ها و در همسایگی غربی ایران جست‌وجو کرد. رژیم صدام حسین با حمایت از شاپور بختیار در جریان کودتای نوژه یک بازی برد- برد را آغاز کرد. اگر نوژه به نتیجه می‌رسید، عراق با کشوری از هم گسیخته و متشتت روبه‌رو بود که بسیار ساده‌تر می‌توانست از آن با عنوان هدفی مناسب برای حمله بهره ببرد. اما شکست کودتا هم برای صدام شکستی در برنداشت زیرا آنچنان که گازیوروسکی به خوبی تحلیل کرده است «دستگیری‌ها و اعدام‌ها و تصفیه‌های متعاقب کودتا، توان و روحیه نیروهای مسلح ایران را در آستانۀ حمله شهریور ۱۳۵۹ عراق تحلیل برد... نیروی هوایی ایران و لشکر اهواز برای دفاع از ایران در برابر حمله عراق حیاتی بودند: اما در چند هفته نخست نبرد، تقریبا نقشی نداشتند و همین به عراق امکان داد در خاک ایران پیشروی کند. اگر اجبار حکومت به دستگیری‌ها و اعدام‌ها و تصفیه متعاقب نوژه نبود، ایران قطعاً می‌توانست زود‌تر و موثر‌تر جلوی حمله عراق را بگیرد...»

 

بر اساس تحلیل تاریخ‌نگار آمریکایی «عراق و رهبر آن صدام حسین» را می‌توان «بزرگترین پیروز ماجرای نوژه» قلمداد کرد. به عقیده گازیوروسکی، با توجه به حمله بعدی عراق به کویت که تنها برای دستیابی به منابع نفتی آن کشور بود، اگر این تحلیل را بپذیریم که «عراق حتی در صورت موفقیت نقشۀ نوژه نیز عزم داشته به ایران حمله کند، پس فقط می‌توانیم نتیجه بگیریم بختیار در طلب حمایت از عراق بسیار خام و ساده‌لوحانه عمل کرده است... حقیقت این است که اگر طرح نوژه پیش‌تر از این رفته و به جایی رسیده بود، حمله شهریور ۱۳۵۹ عراق، برای ایران احتمالا بسیار ویرانگر می‌بود، نه آنچنان که در واقعیت اتفاق افتاد.»


در ادامه تصویر برگه های بازجویی برخی از عوامل کودتا ( همانند مرزبان و مهدیون) را مشاهده می نمائید.



اسناد کودتای نوژه


اسناد کودتای نوژه



اسناد کودتای نوژه


اسناد کودتای نوژه

نفوذی ها ، ساواک ، موساد و طرح جوش

شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۴ ب.ظ

مدتی قبل مشغول پژوهش بر روی مطالب نفوذی های (و جاسوسی های) اول انقلاب بودم تا برای گردآوری و انتشار کتاب آنها را آماده کنم که مجموعه مقالاتی از دکتر عبدالله شهبازی که در سال 1390 در سایت خبرآنلاین منتشر شده بود را پیدا کردم و در 2-3 ساعت تمامی آن را که بالغ بر 48 صفحه بود خواندم.



تیمسار نعمت الله نصیری( رئیس وقت ساواک) در کنار مامور موساد در یک مهمانی


پیش از این درباره طرح مخفی جوش ( مخفف جستجو و شکار) که درباره نفوذی های ساواک در بدنه انقلابیون در آستانه انقلاب اسلامی و طرح های دیگر همانند خشایار و ... چیزهایی خوانده بودم و منتشر کرده بودم اما مطلب عبدالله شهبازی از نظر پیوستگی با طرح جوش و خشایار قابل تامل و تعمق است. شهبازی درباره قبل از انقلاب اسلامی و طرح های ساواک در آن ایام برای نفوذ در گروه های فلسطینی و کمک به موساد مقاله نوشته و منتشر کرده است و طرح جوش و طرح های جاسوسی دیگر برای استانه انقلاب اسلامی و نابودی انقلاب از درون تنظیم و تهیه شده بود که اگر اینها را کنار هم بگذاریم مانند یک پازل به یک طرح کلی تر خواهیم رسید که بسیار قابل تامل است.


برای مطالعه مقالات دکتر شهبازی به صورت یکجا می توانید دریافت را کلیک کنید و سعی می کنم در مطالب بعدی اسناد طرح جوش و خشایار را نیز منتشر کنم و درباره ارتباط آنها با مجموعه نوشتارهای دکتر شهبازی و همچنین طرح های دیگر در آستانه انقلاب اسلامی و بعد از آن تا اواسط دهه 60 بیشتر بنویسم.



سندی از ارتباط ساواک و موساد در دهه 30 ، سال های ابتدایی تاسیس ساواک


پ.ن: سال قبل در مصاحبه با محمد علی عمویی ( از افسران نامدار حزب توده ایران) از وی شنیدم و در اینجا نیز منتشرش کردم که تهران قبل از پیروزی انقلاب یکی از پایتخت های مهم جاسوسی و اطلاعاتی در جهان بود که بعد از انقلاب بسیاری از این جاسوسان غیب شدند و به پشت پرده رفتند. نوشتن درباره این جاسوسان و طرح های امنیتی می تواند برای علاقمندان جذاب و خواندنی باشد و قفل های بسیاری را در مورد ترورها و اتفاقات سال های اول انقلاب اسلامی باز کند.

این به نظرم اشتباه بزرگی است اگر هوشمندی و طرح های ساواک برای متوقف کردن انقلاب بعد از پیروزی را در نظر نگیریم و گمان کنیم از صبح 23 بهمن 1357 روسای ساواک و سازمان های نامی جاسوسی منطقه همانند سازمان های اطلاعاتی اسرائیل و ترکیه بیکار نشسته و صرفا تماشاگر پیروزی انقلاب مردم ایران بودند.

جریان تحول خواه تمامیت خواه

يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۲ ب.ظ

ابوالحسن بنی صدر ، 1358

تاریخ معاصر ایران به خصوص بعد از انقلاب اسلامی سال 1357 جریانات و گروه های متعددی را به خود دیده است با تفکرات و گفتمان های مختلف که برخی از آنها در همان سال های ابتدایی فعالیت حذف شدند و برخی در قالب های فکری دیگر به حیات خود ادامه دادند.

جریان روشنفکری ابوالحسن بنی صدر از جمله جریانات نوع دوم است که به رقم حذف شدن از داخل کشور اما همچنان نوع مشی سیاسی و تفکر خود را در میان برخی از افراد حفظ کرده است.

بنی صدر از نیروهای وابسته به جبهه ملی بود که در خارج از کشور خبرنامه جبهه ملی را منتشر می کرد و رفاقت نزدیکی با چهره هایی همانند حسن حبیبی ، عبدالکریم سروش ، ابراهیم یزدی ، مصطفی میر سلیم ، مهدی بازرگان و ... داشت و سعی در قرائتی از اسلام داشت و دارد تا به کام دین داران مدرن خوش بیاید. قرابت فکری شریعتی و بنی صدر در این مورد قابل توجه بود و هست اما عملکرد بنی صدر از اوایل دهه 50 و به خصوص با پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 57 به نظرم قابل توجه بوده و هست. بنی صدر در پاریس به امام (ره) نزدیک بود و با پرواز انقلاب نیر در 12 بهمن 57 به ایران بازگشت و سریعا در شورای انقلاب عضو شد. به ظاهر در آن روزها با دولت موقت اختلاف نظر داشت اما همکاری های محدودی را هم انجام می داد. پس از از واقعه اشغال سفارت آمریکا رفتاری انتقادی ، حمایتی را در پیش گرفت و با نزدیک شدن به انتخابات ریاست جمهوری دائم تلاش خودش را افزایش داد تا به ریاست جمهوری برسد و آنگونه که در مصاحبه با افرادی همانند جواد اژه ای و برخی دیگر از فعالان سیاسی دهه 50 شنیدم گویا از قبل از انقلاب برنامه هایی را در نظر داشت تا بتواند بعد از انقلاب امور را در دست بگیرد و بارها و بارها این را بر زبان آورده بود که من اولین رئیس جمهور ایران خواهم بود!

پس از رسیدن به ریاست جمهوری به شدت اختلافات را در میان نیروهای انقلاب همانند حزب جمهوری اسلامی ، سازمان مجاهدین انقلاب  سپاه پاسداران ، مجمع مدرسین حوزه علمیه قم و ... افزایش داد و گروه بندی خود را تغییر داد و تا قبل از ریاست جمهوری که منتقد مجاهدین خلق بود اما آنها را به جرگه یاران خود نزدیک کرد و با نهضت آزادی بیش از پیش رابطه حسنه برقرار کرد.
در سال های 59 و 60 تا بدان حد اختلافات اوج گرفت که روحانیت مبارز در مقابل روحانیت حزب جمهوری اسلامی و ... قرار گرفتند و در اوایل سال 60 کوه آتشفشان بود که افروخته شد و تا سالها بعد جامعه را تحت تاثیر خودش قرار داد.

بنی صدر در مرداد 1360 برای همیشه از ایران رفت امام میراث دار مدل حکومتی شد که روشنفکری را ترویج می داد اما زمان در دست گرفتن قدرت تمامیت خواهانه عمل کرد و اختلافات را به اوج رساند و باعث انشقاقات فراوان در جامعه ایران شد که سم مهلک آن را در سال 60 شاهد بودیم.

بنی صدر تجربه تاریخی مهم و اساسی برای جمهوری اسلامی ایران بود و هست که به نظرم می تواند در آینده هم تکرار شود اگر از تجربه تاریخی درس گرفته نشود.

بنی صدر درس های فراوانی دارد و ای کاش بتوان بهتر و بیشتر بر روی 16 ماه ریاست جمهوری بنی صدر کار و پژوهش کرد و اثری در خور توجه را ارائه کرد.


خسرو قنبری تهرانی در جلسه بررسی 30 خرداد



خسرو قنبری تهرانی معروف به خسرو تهرانی از چهره های امنیتی و اطلاعاتی مهم اواخر دهه 50 و اوایل دهه 60 بود که سرانجام بعد از سال ها سکوت و حاشیه نشینی روز یکشنبه 30 خرداد 95 در جلسه ای عمومی برای بررسی وقایع 30 خرداد 1360 حاضر شد و حضور وی در جلسه به شدت مورد توجه علاقمندان قرار گرفت.


خسرو تهرانی حرف های زیادی برای گفتن دارد، اما خواسته یا ناخواسته کمتر حرف می زند و شاید دلیل این امر پرونده انفجار دفتر نخست وزیری باشد که سال ها قبل در دهه 60 به شدت خسرو تهرانی و دوستانش همانند سعید حجاریان و بهزاد نبوی و بیژن تاجیک و حبیب الله داداشی و علی اکبر تهرانی و ... را مساله دار کرد که همچنان بعد از 35 سال نتوانسته اند از حواشی آن دور شوند.


حضور خسرو تهرانی در یک محفل عمومی به خودی خود مهم و با ارزش است اما اینکه وی درباره چیزهای به شدت معمولی و دست چندم در مورد سازمان مجاهدین خلق صحبت کند و پاسخگوی عملکرد خود و دوستانش به خصوص در سال 60 و دوستی با مسعود کشمیری نباشد عجیب و تاسف آور است. اینکه حتی فردی همانند رضا گلپور و دیگر افراد از وی سوال کنند و وی با تمامی اتفاقات این سال ها باز هم سکوت کند و حاضر به شفاف سازی نباشد این هم تاسف آور و غیر قابل توجیه است.


اینکه چرا اصلاح طلبان امروز در دهه 60 و در زمان حاکمیت جریان چپ خط امامی عملکرد مشکوکی داشتند و چرا ریشه های انحراف در این جریان به آن زمان و عضویت برخی از آنان در حزب جمهوری اسلامی و ارتباط برخی دیگر آنان با سازمان مجاهدین خلق باز می گردد و سوالات بسیار دیگر از نکاتی است که خسرو تهرانی به هیچ وجه قصد پاسخگویی به آنها را نداشته و ندارد و وی و دوستانش همواره تلاش داشته و دوست دارند درباره مسائل دست چندم صحبت کنند.


شاید هم زمانی خبر چند وقت پیش دستگیری مسعود کشمیری و بعد تکذیب آن و عیان شدن خسروی خوبان! خسرو تهرانی اتفاقی باشد اما می تواند این نوید را هم دهد که در ماه ها و سال های آینده بازخوانی تاریخ انقلاب در اوایل دهه 60 جدی تر پیگیری شود و اطلاعات خوب و با ارزشی از آن سال ها منتشر شود و عده ای از آن چهره های مشکوک و مشهور همانند خسرو تهرانی به مجامع عمومی آمده و پاسخگوی شبهات و سوالات فروان باشند تا یک بار برای همیشه انبوه سوالات درباره آن سالها و آن شخصیت ها پاسخ درخوری بگیرد.