برای مشاهده این گزارش در سایت خبرگزاری فارس می توانید اینجا را کلیک نمائید.
پس از علی صولتی به عنوان شاهد زنده آن ماجرا و خلبان پرواز، نوبت به فرزندان شهید موسی نامجو رسید تا درباره آن حادثه و ابعاد مختلف آن صحبت کنند.
سید ناصر نامجو فرزند شهید نامجو
سید ناصر نامجو به عنوان فرزند ارشد شهید موسی نامجو با بیان اینکه برای خانواده شهدای آن حادثه همچنان پس از 36 سال نقاط مبهم فراوانی وجود دارد بیان کرد: من در آن زمان در حدود 5 سال سن داشتم، اما قسمتی از اتفاقات آن روزها را به خاطر دارم و حتی من هم برای دیدن صحنه حادثه به محل رفته بودم. عموی من نیز در آن حادثه به شهادت رسید و من کامل به خاطرم هست که بخشی از وسایل پدر و عموی من در محل سانحه دیده شد که باقی مانده بود، وسایلی همانند کیف و حوله دست و رو و ... .
وی افزود: پس از آن حادثه تلاش شد تا مشخص شود که علت سقوط هواپیما چه بود و چرا این هواپیما سقوط کرد اما شخصا ما به نتیجه مشخصی نرسیدیم و کسی هم به ما پاسخ روشنی نداد. به هر حال در آن حادثه به دلیل اینکه افرادی از وزارت دفاع و نیروی هوایی و ستاد مشترک ارتش و سپاه به شهادت رسیده بودند باید گزارشی تهیه می شد و به نهادهای مربوط داده می شد و اینها باید موجود باشد اما چیز خاصی به ما به عنوان خانواده آن شهدا داده نشده است و صرفا به ما گفته شده است که پرونده این شهدا پس از تشکیل وزارت اطلاعات در سال 1362، به این وزارت خانه منتقل شده است و بدون نتیجه مشخصی مختومه اعلام شده است.
البته حالا آقای دزفولی می گویند که در اختیار ارتش است و آنها هم گفته اند که پرونده را خمیر کرده اند و دیگر موجود نیست، که البته من این را نشنیدم.
نامجو ادامه داد: در تمامی این سال ها هم ما روایت های متعدد و متخلفی شنیده ام. مثلا سال 1394 که یادبودی گرفته شد و آقای صولتی هم در آن مراسم بودند و در همان منطقه کهریزک بود، افراد محلی هم حضور داشتند. من قبلا هم توسط همان افراد محلی که مثلا در آن ایام سال 1360 به کشاورزی و دامداری مشغول بودند شنیدم که برخی ها می گفتند ما نوری را دیدیم که از طرف پائین به بالا شلیک شد و دقایقی بعد صدای مهیبی به گوش رسید که متوجه شدیم هواپیما سقوط کرده است و یا در مورد بمب گذاری در هواپیما روایت هایی وجود دارد که البته آقای صولتی این ها را نفی کردند. روایت آقای صولتی هم جای توجه دارد اما هیچگاه به این ها توجه نشد و گزارش رسمی هم منتشر نشده است.
وی گفت: این جای سوال است که چرا وقتی هیات پاکستانی و هیات های دیگر از کشورهای مختلف آمدند و گزارشی درباره این حادثه دادند اما هیچ وقت این ها رسما اعلام نشد و بدون نتیجه هم پرونده ختم شد.
نامجو تصریح کرد: شهید نامجو از درجه داران ارتش بود که سال های قبل از انقلاب می توانست ارتقا پیدا کند اما به دلیل اینکه مذهبی بود و خط امام را از قبل انقلاب در ارتش پیگیری می کرد در پرونده ایشان درج شده بود که مسئولیت های حساس در ارتش به ایشان داده نشود.
وی گفت: چنین فردی بعد از انقلاب به وزارت دفاع رسید در مهرماه 1360 شهید شد. این یعنی اینکه اصلا افراد عادی و ساده ای در این حادثه به شهادت نرسیدند و همه فرماندهان از افراد شاخص بودند که قبل از انقلاب مجاهدت ها کرده بودند و کارنامه کاملا مشخصی هم دارند.
نامجو ادامه داد: من یک نکته ای هم اینجا بگویم که شاید جالب توجه باشد. امام (ره) می گفتند خواب حجت نیست و من هم همین اعتقاد را دارم اما نکته جالب در تمامی این سال ها این است که افراد مختلف در زمان های گوناگون بدون اینکه ارتباطی با هم داشته باشند خواب شهید نامجو را دیده اند که بالاتفاق می گویند ایشان گفته است که این حادثه دسیسه ای بوده است اما تلاش نکنید که آن را کشف کنید که به نتیجه ای نخواهید رسید.
من یک نکته ای هم اینجا بگویم که شاید جالب توجه باشد. امام (ره) می گفتند خواب حجت نیست و من هم همین اعتقاد را دارم اما نکته جالب در تمامی این سال ها این است که افراد مختلف در زمان های گوناگون بدون اینکه ارتباطی با هم داشته باشند خواب شهید نامجو را دیده اند که بالاتفاق می گویند ایشان گفته است که این حادثه دسیسه ای بوده است اما تلاش نکنید که آن را کشف کنید که به نتیجه ای نخواهید رسید.
وی گفت: به هر حال من از آقای دزفولی و براتی برای این کار تشکر می کنم. این دوستان سعی کرده اند مسیر تاریخ را عوض کنند و این اصلا چیز کمی نیست. به هر حال تا الان درباره این حادثه حرف های زیادی زده شده است و نتیجه خاصی هم مشخص نشده، اما این فیلم دارد حرف جدیدی را مطرح می کند که این قابل توجه است.
عملیات ثامن الائمه یکی از عملیات بزرگ و مورفق ارتش بود
سرهنگ محمد علی شریف النسب
در ادامه مراسم سرهنگ محمد علی شریف النسب نیز به صحبت پیرامون فیلم پرداخت و با بیان اینکه عملیات ثامن الائمه بزرگترین عملیات موفق و فراگیر ایران در 1 سال اول جنگ بود خاطرنشان کرد: در این عملیات نزدیک به 2000 اسیر از عراق گرفته شد و تعداد کمی شهید دادیم که این قابل توجه است. عملیات از حیث برنامه ریزی و اجرا دقیق بود و این جای تقدیر از ارتش را دارد. اما سانحه سقوط این هواپیما 2-3 روز بعد از عملیات موفق ثامن الائمه باعث شد تا آن موفقیت ها تا حدی به حاشیه برود. به هر حال این چیز کمی نبود که در یک روز جانشین ستاد مشترک، وزیر دفاع، قائم مقام سپاه و فرمانده نیروی هوایی به شهادت برسند و این ضربه سختی به پیکره ارتش بود.
وی افزود: پیرامون نفوذی هایی هم که در فیلم اشاره شد که در دل ارتش بودند این نفوذی ها همگی بعد از انقلاب وارد شدند و به هر حال سعی داشتند ارتش را ضربه پذیر کنند. کودتای نوژه از همین جنس بود برای ضربه پذیر کردن ارتش که خدا می داند چقدر از نیروهای دلسوز و مردمی از ارتش اخراج شدند و یا چه تعداد بیگناهی به بهانه های واهی توسط همین نفوذی ها و مسعودکشمیری که در فیلم اشاره شده است اعدام شدند. به هر حال به ارتش ظلم های زیادی شد اما همچنان ارتش ایستاده و به راه خود ادامه می دهد و در دوران جنگ هم خدمت و ایثار ارتش کاملا مشخص شد.
ایزدی: برخی از نکات و موارد استقلال سازندگان فیلم را زیر سوال می برد
یدالله ایزدی
در ادامه مراسم، یدالله ایزدی نویسنده جلد 15 روزشمار جنگ که به عملیات ثامن الائمه اشاره دارد، با تقدیر از ساخت این فیلم مستند و اشاره به حوادث پیرامون آن عملیات و سقوط هواپیمای فرماندهان ارتش و سپاه در 7 مهرماه 1360 گفت:فیلم به نکات قابل توجهی همانند کودتای نوژه در سال 1359 ، عملیات آمریکایی ها در طبس و همچنین به نفوذی ها در ارتش اشاره می کند که اینها درست است اما مثلا اینکه برای اینها از آقای ابراهیم یزدی فکت آورده شود فکر می کنم کمی مخدوش باشد. بالاخره خود آقای ابراهیم یزدی فرد بی طرفی نبوده است و بدون جهت گیری صحبت نمی کرد یا اینکه از حرف های آقای توتیایی و یزدی برای زدن سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی استفاده شود نشان می دهد که فیلم بدون جهت گیری نبوده است و اینکه گفته می شود سازندگان فیلم و خود فیلم مستقل است کمی زیر سوال می رود.
وی ادامه داد: در هر حال من به عنوان یک مخاطب از سازندگان فیلم تشکر می کنم اما ایراداتی در کار دیده می شود که به بخش هایی از آن اشاره کردم و ای کاش سازندگان مستند اینها را در نظر می گرفتند و با افراد بیشتری که اطلاعات بیشتری هم دارند مصاحبه می کردند. به هر حال در خود ارتش کسانی هستند که درباره این موارد صحبت کنند اما گویا سراغ اینها نرفته اند و یا حالا اگر رفته اند آن افراد پاسخی نداده اند اما جای این حرف ها هم خالی است، اما به هر حال برای شروع یک پرونده و واکاوی آن بعد از 36 سال به نظرم اتفاق خوبی است و من از آقای دزفولی و دوستان ایشان تشکر می کنم.
در پایان مراسم، با تقدیر از عوامل فیلم و پرسش و پاسخ های کوتاه حضار پیرامون فیلم، مراسم به پایان رسید.علاقمندان برای مشاهده این مستند می توانند به سایت سینمامارکت به آدرس زیر مراجعه نمایند.
برای مشاهده این مصاحبه در سایت تاریخ ایرانی می توانید اینجا را مشاهده نمائید.
علی صولتی خلبان پروازی است که در تمامی این سالها راز سقوط آن همچنان مغفول واقع شده است؛ خلبانی که خاطره تلخی از شب سقوط دارد و همواره در طی این سالها تلاش کرده با بیان خاطره آن شب اجازه فراموشی آن حادثه را ندهد. در گفتوگوی مفصلی که در آبانماه سال ۱۳۹۳ با وی انجام دادیم به بررسی سقوط هواپیمای سی-۱۳۰ ارتش در ۷ مهرماه ۱۳۶۰ پرداختیم و جزئیات را از زبان شاهد اصلی حادثه شنیدیم؛ اینکه چه کسانی هواپیما را دستکاری کرده بودند، چگونه هواپیما سقوط کرد و چرا تنها تعداد اندکی در آن پرواز جان سالم به در بردند.
***
آقای صولتی ابتدا معرفی مختصری از خودتان بفرمایید تا وارد بحث بشویم.
خلبان علی صولتی، متولد سال ۱۳۳۰ هستم؛ دارای یک فرزند. در سال ۱۳۵۱ علیرغم مخالفت خانواده که دوست نداشتند به محیط نظامی وارد شوم، برای آموزش خلبانی به مرکز آموزشها مراجعه کردم. دوره مقدماتی را در تهران گذراندم و در سال ۵۲ برای دوره تخصصی به آمریکا اعزام شدم.
پس از طی دوره خلبانی هواپیمای شکاری T-37 و T-38، در سال ۵۴ به تهران برگشتم. در همان سال به علت نیاز کادر پروازی هواپیمای سی-۱۳۰ به اتفاق یکی از دوستانم، شهید پدرام راد، متقاضی شرکت در کلاس سی-۱۳۰ شدیم. دوره آموزشی در تهران به پایان رسید و بنا بر تقاضای شخصی خودمان درخواست کردیم به شیراز برویم، سی-۱۳۰ آن زمان دو پایگاه در تهران و شیراز داشت. با توجه به تجربیات پرواز ما، دوستان خیلی علاقهمند بودند که ما را در تهران نگه دارند؛ اما ما علاقهمند بودیم اوایل خدمت به شیراز برویم و بعد از آن به تهران برگردیم.
در شیراز مشغول خدمت شدم. همان سال هم ازدواج کردم. حاصل ازدواجمان فرزندی به نام امید بود که ۷-۶ ماه بعد احساس کردیم عقبماندگی ذهنی و جسمی دارد. در سال ۵۸ تقاضای انتقال به تهران کردم. در تهران یک هواپیما از نوع سی-۱۳۰ بود و فقط ۳ نفر مجاز به پرواز با آن بودند. هواپیمای سی-۱۳۰ امکانات زیادی داشت و پرواز با آن نیز بسیار حساس و در شرایطی بسیار خطرناک بود. ما بعضی اوقات ساعتها با این هواپیما پرواز میکردیم.
یادم است یک بار ۱۴ ساعت روی هوا بودیم و در مناطق مختلف مرزی پرواز میکردیم. در آن زمان افرادی بودند که اطلاعاتی را جمعآوری میکردند و ما آنها را گزارش میکردیم. یکی از گزارشها مبنی بر این بود که فعالیتهایی از قبیل سنگرسازی و... در مرز انجام میشود؛ اما خب متاسفانه مسئولان بر اساس حسن نیت یا خوشبینی، به این نوع گزارشها توجه نمیکردند و میگفتند ما با کسی مشکل و جنگ نداریم. متاسفانه اتفاقی که نباید میافتاد، افتاد و در ۳۱ شهریورماه ۱۳۵۹ تمام پایگاههای ما مورد هجوم قرار گرفت.
وقتی فرودگاه مهرآباد بمباران شد، من اولین کسی بودم که خودم را به پایگاه رساندم. در بمباران مهرآباد تعدادی از دوستان بر اثر اصابت ترکش از بین رفتند، تعدادی هواپیما دچار آتشسوزی شدند و تلاش شد پرسنل را از آتشسوزی حفظ کنیم. همکاران و پرسنل ترابری گمنام ماندند، خیلی تلاش کردند هواپیما را نجات دهند، حتی کسانی که تخصص کافی نداشتند سعی میکردند اینها را نجات دهند که دو نفر جانشان را از دست دادند. یک هواپیما هم صدمه دید. خود من با وجود یک بچه معلول که جابجاییاش برای همسرم مشکل بود، از لحظه آغاز بمباران مهرآباد به مدت ۱۸ شبانهروز در حال جابهجایی و دور کردن نیروها و هواپیماها از تیررس بمباران بودم، حتی اطلاع نداشتم همسرم چطور بچه را از آن منطقه که هر روز بمباران میشد، دور کرده بود.
بعد از انقلاب یکی از اهداف نفوذیها، ارتش و به ویژه رکن ۲ نیروی هوایی بود. برجستهترین فرد نفوذی در رکن ۲ نیروی هوایی مسعود کشمیری بود که در ۸ شهریورماه ۶۰ در دفتر نخستوزیری بمبگذاری و فرار کرد. شما فکر میکنید نقش نفوذیها و خائنان در نیروی هوایی در دوران جنگ چطور بود و چطور به ما آسیب زدند؟
به طور کلی یکی از دلایلی که موجب شد این مسائل برای ما اتفاق بیفتد نابسامانی سیستم در اوایل جنگ بود. بالاخره عوامل نفوذی یا کسانی که تعصبی نسبت به ارتش یا بغض و کینهای از آن داشتند از جنگ بهره بردند. این عوامل و افراد خواسته یا ناخواسته خودی یا غیرخودی در ارتش نفوذ کردند و آن را به هم ریختند یا زمزمه انحلال ارتش را به وجود آوردند.
بُعد بعدی نفوذ به این صورت بود که به بسیاری از پرسنل، افراد شایسته و خلبانان زبده ما انگهای مختلفی زدند و آنها را از ارتش دور کردند؛ حالا به اسم عقیدتی - سیاسی یا هر چیز دیگر اینها را زده و اخراج کردند. این خود ضربهای به ارتش و نیروی هوایی بود که برای خود در منطقه قدرتی داشت. وقتی اعلام میشود که ارتشی میتواند در نزدیکترین مکان به خانوادهاش زندگی کند، خب این ارتش متلاشی میشود.
ارتش ما متلاشی بود و صدام از این بهره برد و در این بلبشو کارش را انجام داد. البته جای بسی خوشحالی است که خلبانان عراقی مهارت چندانی نداشتند، چون در غیر این صورت یکی از پایگاههای ما را هم سالم نمیگذاشتند و همه هواپیماهایمان را با خاک یکسان میکردند؛ ولی آنها در اوایل جنگ هیچ تبحری در پرواز نداشتند. من شاهد بودم بمبها را از سر ترس رها میکردند و میرفتند، در صورتی که اگر مهارت داشتند پایگاه مهرآباد را با آن همه هواپیمای مستقر در آن، با خاک یکسان میکردند.
بلبشوی ارتش ایران در آن مقطع ناشی از این بود که ندانسته یکسری از پرسنل ارتش را تارومار کردند. این امر ضربه بسیار سنگینی به ارتش وارد کرد؛ نیروهای متخصصی که واقعا حقشان نبود از ارتش اخراج شدند. اگر اینها خائن به این مملکت بودند قبل از جنگ که حسابوکتابی نبود خودشان میتوانستند بروند نه اینکه شما بیایید با این وضعیت این همه خلبانان شکاری و سی-۱۳۰ را با یک انگ از خدمت تعدیل کنید. تا ارتش آمد خود را بازسازی کند و جانی بگیرد خب زمان برد و عراقیها از این قضیه بهره بردند.
بعد از تابستان ۶۰ و اتفاقاتی که در آن مقطع رخ داد، ارتش و سپاه در پی طرحریزی عملیاتی برای شکست حصر آبادان بودند. آن برهه با توجه به شهادت رجایی و باهنر، اتفاقات جنوب لبنان، انتخابات ریاستجمهوری و نیز اجرای عملیات ثامنالائمه، برههای بسیار حساس و مهم بود. شما هم قاعدتا در آن فضا حضور داشتید و متوجه بودید که شرایط طبیعی نیست. در مورد آن شرایط توضیح بدهید و اینکه چطور در ۷ مهر سال ۶۰ قرار شد از تهران به اهواز و از آنجا به بوشهر پرواز کنید و چرا این پرواز در آن روز انجام شد؟
تجدید خاطرات آن پرواز برایم آزاردهنده است؛ در آن زمان عملیات ثامنالائمه در حال اجرا بود. ما در طول اجرای این عملیات، در جریان نبودیم که در پس پرده چه خبر است. من علاقه داشتم کمک کنم و پرواز انجام دهم، عملیات ثامنالائمه هم جز عملیاتهایی بود که دوستان ما و بچههای سی-۱۳۰ که الان همه فراموش شدهاند، در آن خدمات زیادی انجام دادند. سی-۱۳۰ مرغ عروسی و عزاست. در عروسی و عزا سر میبرند و وقتی مسائل تمام میشود یادشان میرود که وجود داشته است. من با توجه به علاقه شخصیام و اینکه هیچوقت نمیگفتم این پرواز را انجام نمیدهم یا این پرواز را جابهجا کنید، بیشترین ساعت پرواز را در عملیات ثامنالائمه داشتم.
در مورد تاریخ ۷ مهرماه، مسائلی که در سایتها و جاهای مختلف گفته شده، ضدونقیض است. برای خودم جای سوال است که خلبانی که هست و میتوان از خودش شنید چرا باید نقلقول کرد! من در ششم مهرماه به منظور جابهجایی نیرو و تخلیه مجروح، پروازی به ماهشهر و اهواز داشتم. بعد از مراجعت از پرواز وقتی برای قرار دادن وسایل پرواز در کمد، به گردانهای پروازی رفتیم، سرهنگ خلبان شهید اکبر همتیان افسر عملیات آن شب گردان، ضمن خسته نباشید و... گفت «به علت اینکه پرواز زیاد داریم اگر ممکن است شما فردا پرواز را انجام بده.» گفتم «من در این مدت به پروازی نه نگفتهام و همه را انجام دادهام، اگر اجازه بدهید و نیرو داشته باشید من میخواهم فردا استراحت کنم. یک دلیل استراحتم این است که فردا سالگرد ازدواجم است و چندین روز است بیرونم، اجازه دهید این روز را خانه باشم.» اما ایشان اصرار کردند که نیاز داریم. در نهایت من خواهش کردم پرواز مشخصی را به من بدهند و اینطور نباشد که استندبای (آماده) بمانم. ایشان هم به من ابلاغ کردند که فردا ساعت ۸٫۳۰ - ۹ صبح برای آوردن تعدادی مجروح به اهواز پرواز کنم. شماره پرواز را یادم نمیآید ولی هواپیما شماره ۵۰۵ بود.
صبح به گردان مراجعه کردیم، پیرو پرسش قبلیتان در مورد شرایط ارتش، وارد گردان که شدم دیدم پچپچی برپاست و گردان به هم ریخته است. سوال کردم ماجرا چیست؟ گفتند لیستی تهیه کرده و میخواهند تعدادی از کارکنان را تعدیل کنند، گفتم خب تصمیمی است که توسط ستاد کل گرفته شده. آماده شدیم برای پرواز اما اعلام کردند منتظر بمانید، گفتیم خب حتما هواپیما آماده نیست یا مجروحان اهواز آماده نیستند. این استنباط خودم بود. همهمه ادامه داشت. من کنجکاو شدم و به فرمانده گردان گفتم «اگر پرواز ما برای اینکه میخواهند تصمیماتی بگیرند منتظر مانده بگویید. من حتی اگر اسمم جز این لیست باشد ناراحت نمیشوم. من میخواستم خدمت کنم اگر الان نیاز نمیبینند نمیکنم.» گفت: «شما چرا این حرفها را میزنید! این صحبتها را نکن.» گذشت، همهمهها همچنان ادامه داشت، همه بیتفاوت شده و منتظر بودند. حدود ساعت ۹ گفتند «بروید و پرواز را انجام دهید.» ما آماده شدیم، وقتی خواستیم از گردان بیرون برویم دوباره گفتند «منتظر بمانید.» گفتیم «جریان چیست؟» گفتند «قرار شده هواپیمایی از شیراز بیاید و ماموریت پرواز شما را انجام دهد که در این صورت پرواز شما کنسل میشود.» ما باز نشستیم، نیم ساعت، سه ربع که گذشت گفتند «نه خودتان انجام میدهید». دوباره آمدیم آماده شویم، گفتند «نه هواپیما از شیراز میآید.» مقداری نسبت به این قضیه آشوب داشتیم که چرا آنقدر ما را اینور آنور میکنند!
چه کسانی به شما میگفتند پرواز را انجام دهید یا نه؟
از طریق ستاد و گردان به ما ابلاغ میشد. اینگونه نبود که گردان پروازی تصمیمگیرنده باشد.
مافوق گردان پروازی کجا بود؟
عملیات مربوط به تیپ ترابری و مافوق آن فرمانده تیپ ترابری بود و مافوق آن ستاد فرماندهی. تصمیمات پروازی از بالا ابلاغ میشد.
یعنی فرمانده گردان تصمیمگیرنده نبود؟
فرمانده گردان تصمیمگیرنده در مورد ابلاغ و اجرا بود. به هر حال این قضیه گذشت. بعد از فرازونشیبهای بسیار حدود ساعت ۱۱ گفتند پرواز شما کنسل شده و از طریق شیراز انجام میشود. ما وسایلمان را داخل کمد گذاشتیم، چند قدمی از گردان دور شدیم که دوباره سمت ما آمدند که قرار است پرواز را خود شما انجام دهید، دوباره برگشتیم. گفتند «این دفعه قطعی است.» ما هم رفتیم پای پرواز. گفتند «به شما ابلاغ شده که دو نفر پیک ویژه را همراه خودتان ببرید، میروید اهواز مجروحان را سوار میکنید، از آنجا میروید بوشهر و برمیگردید.» من بر سر این قضیه مقداری با گردان بحث داشتم؛ آقایان با ستاد صحبت میکردند که خلبان میگوید این ماموریت اشتباه است. بحث من این بود که «مشکل است با مجروح از اهواز بلند شوم و به خاطر دو پیک ویژه به بوشهر بروم؛ اگر هواپیما دچار نقص فنی شود شاید ستاد تخلیه و بیمارستان آنجا آمادگی پذیرش این بیماران را نداشته باشند.»
پیشنهادم این بود که ابتدا این پیکهای ویژه را در بوشهر پیاده کنیم، سپس به اهواز برویم و مجروحان را به تهران بیاوریم. بگومگوها به جایی رسید که در ستاد کل با آقای میرسلیم صحبت و پیشنهادم را به ایشان ارائه کردم؛ گفتم از نظر مراحل امنیتی این روش بهتر است. در نهایت آنها پذیرفتند و ما پرواز را به سمت بوشهر انجام دادیم، این دو پیک را با موتور روشن در بوشهر پیاده کردیم، سپس به سمت اهواز رفتیم.
یکی از این پیکها رئیس مالی سپاه و یکی پیک سیاسی بود؟
به ما ابلاغ نمیکردند که اینها چه کسانی بودند. معمولا نامهها و طرحهای مربوط به جنگ با سی-۱۳۰ جابهجا میشدند. به هر حال اینها را در فرودگاه بوشهر پیاده کردیم و از مسیر شیراز به سمت اهواز به پرواز درآمدیم. در آسمان شیراز بودیم که اعلام کردند وضعیت منطقه اهواز قرمز است و ۹ فروند هواپیمای عراقی در حال حمله به این شهر هستند؛ بنابراین در منطقه ایستایی ماندیم. از پست فرودگاه شیراز درخواست کردم آنجا بنشینیم تا وضعیت عادی شود، در جاهایی گفته شده که ما در شیراز نشستیم؛ اما به ما اجازه فرود ندادند. گفتند همان جا در منطقه ایستایی بمانید تا وضعیت عادی شود. از ما اصرار از آقایان انکار.
حدود ۴۵ دقیقه در منطقه ایستایی دور خودمان میچرخیدیم تا اینکه گفتند وضعیت عادی شده است. به سمت فرودگاه اهواز برگشتیم و در آنجا فرود آمدیم. بعد از پارک هواپیما مسئول ستاد تخلیه فرودگاه اهواز به ما مراجعه کرد که «جناب سروان اگر ممکن است هرچه بیشتر این مجروحان را با خودتان ببرید.» گفتم «تا جایی که امکانش باشد میبریم.» بعد گفت «آقایان تصمیم گرفتهاند اصلا مجروح نبرند.» گفتم «چرا؟» گفت «گفتهاند دوباره برای مجروحان هواپیما درخواست میکنیم.» گفتم «ماموریت من جابهجایی مجروح است.» در این فاصله مسئول فرودگاه آمد و به من گفت «شما مجروحان را نمیبرید، یک تیم ویژه هست که شما اینها را میبرید!» گفتم «ماموریت ما حمل مجروح است.» گفت «نه، همین که ما میگوییم.» گفتم «بسیار خب، تیم چه کسانی هستند؟» گفت: «تیمسار فلاحی، جهانآرا، فکوری، کلاهدوز و تیم همراهشان.» گفتم «خب اینها میتوانند یک هواپیمای اختصاصی درخواست کنند. میشود این مجروحانی را که کنار رمپ هستند، جابهجا کرد. من هم ماموریتم این است.» گفت «نه گفتهاند به این صورت باشد.» گفتم «بسیار خب این آقایان تعدادشان زیاد نیست اگر اجازه دهید ما یک تعداد مجروح هم کنار اینها ببریم.»
شخصا به تیمسار فلاحی مراجعه کردم. ایشان همراه تیمسار فکوری کنار رمپ قدم میزد، احترام نظامی گذاشتم و ایشان با محبت بسیاری پاسخ داد. گفتم «ماموریت من حمل مجروح است اگر اجازه دهید در کنار شما تعدادی مجروح هم ببریم.» هر دو گفتند «هیچ اشکالی ندارد. ما مسئلهای نداریم، حتی اگر شده شما مجروحان را ببرید ما یک هواپیمای دیگر درخواست میکنیم، عجلهای هم نداریم.» گفتم «نظر آقایان به این صورت است.»
آقایان دقیقا چه کسانی بودند؟
مسئول فرودگاه اهواز.
ایشان تصمیمگیرنده بود؟
بله از طریق ستاد تخلیه فرودگاه اهواز به ایشان ابلاغ میشد و مسئولیت با ایشان بود که بگوید جابهجایی چگونه انجام شود.
مافوق ایشان چه کسی بود؟
ستاد نیروی هوایی. به هر حال ما به ستاد مجروحان اعلام کردیم تعدادی از مجروحان را آماده کنند که ببریم. دوباره مسئول فرودگاه آمد گفت «نه شما فقط این آقایان را ببرید، ما برای مجروحان هواپیما درخواست میکنیم.» گفتم «بسیار خب هر طور صلاح میدانید.» تیمسار فلاحی و اعضای تیمشان گفتند «هیچ اشکالی ندارد مجروح بیاید، بالاخره جزئی از ماست و...» چند بار صحبت شد و ما بالاخره قبولاندیم که تعدادی از مجروحانی را که توانایی نشستن دارند با خود به تهران بیاوریم. بین اینها دو نفر برانکاردی هم بودند.
حدود ۱۰ روز قبل از این قضیه، به خاطر رفتوآمد پرسنل خلبان به مناطق جنگی از ستاد کل اعلام کرده بودند که پرسنل خلبان میتوانند کلت کمری را که تحویل گرفته بودند، همراه خود ببرند، اما مجددا یک هفته قبل از این قضیه دوباره بخشنامه داده بودند که اسلحهها را جمع کنید. این مسئله را برای اتفاقی که پای این پرواز افتاد، عرض میکنم. مجروحان را سوار کردند. وقتی آقایان تیمسار فلاحی، فکوری، کلاهدوز و جهانآرا تشریف آوردند پای پرواز، اسلحههایشان را گرفتند و تحویل من دادند. تیمسار فلاحی پای پرواز اسلحهاس را به من داد، گفتم «تیمسار واقعا خندهدار است.» چون ایشان رئیس ستاد ارتش بود. گفت «چطور؟» گفتم «طبق بخشنامه خود شما، ابلاغ شده که اسلحهها را از گروه پروازی بگیرید در حالی که الان اسلحههای شما را تحویل من میدهند!» ایشان خندید و گفت: «برو پسرم اسلحهات ایمانت باشد.» از آقایان درخواست کردم تشریف بیاورند بالا. گفتند نه ما همه یک تیم هستیم و همین پایین مینشینیم، به هر حال آقایان نشستند و ما هم پرواز را انجام دادیم.
به خاطر تاخیرهای صورتگرفته پرواز به شب خورد. پرواز در شب خودش یک مخاطره و به صورتی است که در یک محدوده در حیطه مرکز کنترل هستید. هنگام پرواز تقاضای کم کردن ارتفاع کردیم و به ما اجازه کاهش ارتفاع را تا ۱۳ هزار پا دادند. شروع کردیم به پایین آمدن سمت مسیر پرواز؛ مسیری که از طریق دستگاه «اندیبی» به ما میدادند؛ اول کهریزک، بعد به سمت آلفا یعنی کوه بیبیشهربانو و بعد فاینال باند برای نشستن بود. طرح را اعلام کردند و ما شروع کردیم به کم کردن ارتفاع. در ارتفاع ۱۳ هزار پا، برج مراقبت در منطقه کهریزک ما را مجاز به ارتفاع ۷ هزار پایی برای فرود کرد و بعد از قطع ارتباط با برج مراقبت، در حال انجام کارهای فرود بودیم که صدای انفجار مهیبی، مانند جرقههای ولتاژ، از سمت راست هواپیما همه ما را شوکه کرد. همزمان با آن انفجار، برق هواپیما، سیستم موتور و همه متعلقات آن از کار افتاد. هواپیما مانند یک تکه سنگ در حال افتادن به زمین بود.
در این شرایط تنها چیزی که به همکارانم از جمله خلبان دوم محمود خرمدل، مصطفی ایزدیفر، شهید تهرانی، مهندس پرواز، معلم پرواز احمد حسینی، رود مستر پرواز جمشید کوزهگری و ناوبر آقای آلهاشم اعلام کردم این بود که کمربندها را قفل کنند؛ سپس شروع کردم به کنترل هواپیما، چراغ قوه را از کیفم درآوردم - در سایتی گفته شده آقای فکوری چراغ قوه آوردند که چنین چیزی نیست - گذاشتم بین پاهایم تا سیستم اینسترومنت را به اتفاق معلم پرواز چک کنم، دیدم کلیه گیچهای اینسترومنت روی صفر آمده. موتورها را عقب جلو کردیم، دیدم جواب نمیدهد، ریاستارت کردیم جواب نمیداد.
هواپیما با شیرجه با دماغ پایین میآمد. در قسمت جلوی سی-۱۳۰ جایی حالت دستگیره وجود دارد که هنگام استراحت پاها را آنجا میگذارند، پاهایم را آنجا گذاشتم و شروع کردم به کشیدن فرمانهای هواپیما با زور، چون هیدرولیکی وجود نداشت تا از فرود ناگهانی هواپیما جلوگیری شود. هدفم این بود که بتوانم سرعت اولیه را نگه دارم و با طی کردن این فاصله زمانی به فرودگاه برسم. در ظلمات بسیار بدی بودیم و جایی دیده نمیشد.
در این اثنا که داشتیم فعالیت میکردیم، شهید فکوری آمد پشت سر من و گفت «چی شده؟» گفتم «نه برق داریم، نه هیدرولیک داریم. این هواپیما احتمال سانحهاش صد درصد است.» ایشان که خودش خلبان بود و میدانست عوض شدن صدای موتور به چه معناست، چراغ قوه را از من گرفت و چند بار دسته موتورها را عقب و جلو کرد. احساس کرد که دیگر کاری از پیش نمیرود. زد روی شانه من و گفت «جوان خونسرد باش.» من گفتم «خونسردم، آن اتفاق که باید بیفتد میافتد، تلاشم بر این است که هواپیما را به یک جایی برسانیم.» روی من به سمت کنترل پرواز بود؛ اما بعدا دوستان گفتند که شهید فلاحی بر سرش زده و گفته «همهمان مردیم» و رفته بود پایین.
تنها چیزی که در آن لحظه گفتم این بود که «خواهش میکنم کمربندتان را ببندید و بالا بمانید.» به پرسنل دستور دادم که بروند پایین و سعی کنند درها را باز کنند؛ چراکه هنگام اصابت به زمین یا هر جایی، دیگر نمیتوانستیم هیچ قفل و دری را باز کنیم. بچهها رفتند کارشان را انجام دهند، من هم کارم را انجام میدادم. تلاشم بر این بود که هواپیما به سمت پالایشگاه تهران منحرف نشود؛ برای همین حدود ۱۵-۱۳ درجه مسیر هواپیما را به زور عوض کردم. با توجه به شناخت موقعیت محلی، تنها نیروی باقیمانده از هواپیما انرژی باتری بود که در آن فاصله زمانی اجازه میداد با دیسپچ مکالمه داشته باشیم.
من با سرگرد صانعیفر مسئول عملیات آن شب، تماس گرفتم و گفتم شرایط ما به این صورت است و خودمان را به اینجا منحرف کردهایم. گفتم «اگر میتوانید هرگونه امکاناتی از قبیل هلیکوپتر، نیروی کمکی و... بفرستید. سانحه ما صد درصد است. برق نداریم، هیدرولیک نداریم. تلاشم این است که هواپیما را تا یک جایی هدایت کنم که بتواند بنشیند.» مرتب با ایشان در تماس بودم، نه اینکه دائما صحبت کنیم؛ اما کنترل هواپیما را داشتیم چون باتری روشن بود. ارتفاع را میدیدم، چراغ قوه را انداخته بودم روی ارتفاع و سرعت را یک مقدار کم و زیاد میکردم که از طریق نوزدان یک مسافتی بیایم و بتوانم به صورت فورسلندینگ، بدون چرخ در منطقهای بنشینم. نه منطقه و نه ارتفاع دیده نمیشدند، فقط بر اساس تجربیات و آشنایی که به منطقه داشتم پیشبینی کردم باید در این ارتفاع جایی بعد از ۵ هزار پا به زمین اصابت کنیم.
لحظات سختی بود. خاطرهاش برایم خیلی سنگین است. لحظه اصابت درست در ارتفاع ۴۲۲۰ پا بود. اصابت کردیم و من برای یک لحظه متوجه نشدم چه اتفاقی افتاد. البته این لحظه خیلی کوتاه بود، یک لحظه به خودم آمدم دیدم از سمت چپ هواپیما آتش بالا میآید. مهندس پرواز کمربندش را قفل نکرده بود؛ هنگام ضربه با سر به کابین خورده بود، بلندش کردم دیدم متاسفانه تمام کرده است.
در لحظه آخر قبل از فرود ۱۳ هزار پا آقای خرمدل و ایزدیفر جایشان را عوض کردند. آقای ایزدیفر تجربهاش بیشتر بود، به همین خاطر من با این جابهجایی موافق نبودم. آقای خرمدل هم حق داشت، تجربه کافی نداشت و میشود گفت مقداری گیج شده بود. آن لحظه آخر که فکر میکردم اصابت میکنیم یک حرف رکیک به ایشان زدم که «بکش پشت دسته، بازوهایم ترکید» که این اتفاق افتاد. بعد از چند ثانیه احساس کردم آتش دارد بالا میآید و ناوبر هواپیما سر جایش نیست. او هم کمربندش را نبسته بود و با ضربه از پلهها به پایین پرت شده و تمام کرده بود. فقط آقای ایزدیفر سر پا ایستاده بود. گفتم سعی کنید از پنجره سمت راست هواپیما به پایین بپرید. خودم سمت چپ پنجره را باز کردم. الان که فکر میکنم آن پنجره طنابی در سمت بالا و راه و روش خاصی برای خارج شدن دارد؛ ولی اینکه چطور من و دو همکارم در آن شرایط با آن سرعت از پنجرهها بیرون پریدیم، خب بحث جان و این مسائل در میان بود. حدودا ده متری از هواپیما فاصله نگرفته بودیم که کابین منفجر شد. صدای ضربه هواپیما و انفجار کابین اهالی محل را سراسیمه به بیرون کشاند و صدای شلیک ژ-۳ و اسلحههای مختلف بلند شد که به سمت ما شروع به تیراندازی کردند. در آن شرایط که سرم شکسته و خون جلوی دیدم را گرفته بود، با دادوفریاد فهماندم که هواپیما خودی است؛ چون اینها فکر کرده بودند دشمن است. خلاصه توانستیم به آنها بفهمانیم که هواپیما خودی است. هواپیما در هم پیچیده بود؛ برای باز کردن در و پیکر آن از افراد آنجا درخواست کردم اگر میتوانند تراکتوری چیزی بیاورند. رفتند و آوردند؛ اما متاسفانه درها باز نشد؛ چون در زمان ایتپک فشار هواپیما باعث میشود درها باز نشود.
بعد از اینکه از هواپیما فاصله گرفتیم، سراسیمه به دنبال این بودیم که اگر بتوانیم کسی را نجات دهیم؛ چون هواپیما را تقریبا به حالت نشسته درآورده بودیم. اگر آن آتشسوزی نبود شاید اتفاقی نمیافتاد. سمت راست هواپیما با زمین اصابت کرده بود؛ اما نمیشد فهمید؛ چون در آن شب با آن هیاهو، فقط سعی داشتیم بتوانیم عدهای را نجات دهیم. من از حفرهای که سمت راست ایجاد شده بود با وجودی که آتش داشت به آن سمت میآمد، رفتم داخل هواپیما، تنها کاری که میتوانستم بکنم این بود که اگر کسی زنده بود و تحرکی داشت بگویم بیاید به این سمت که بتوانیم نجاتش بدهیم، واقعا خاطره بدی بود، صدای ناله و شیون... هنوز صداها در گوشم است.
در این ماجرا ۲۸ نفر را بیرون کشیدیم. شخصی بسیار چاق بود و لای شکاف به وجود آمده در سمت راست گیر کرده بود، یک تکه از آهن چرخ در سمت چپ ران راستش فرو رفته بود و فقط داد میزد من را بکشید بیرون. هر طور تلاش کردیم که او را بیرون بکشیم نمیشد، داد میزد که اگر شده پای من قطع شود من را بکشید بیرون. خلاصه با هزار زحمت این کار را کردیم. افراد محلی بعد از اینکه فهمیدند هواپیما خودی است خیلی زحمت کشیدند. هلیکوپتری که برای کمک آمده بود نیز به خاطر گردوخاک حاصل از گردش پرههایش، احتمال داشت دچار سانحه شود. در آن شرایط سعی کردم از سانحه هلیکوپتر جلوگیری کنم. سروان رازی از پرسنل کادر پروازی منطقه مهرآباد میگفت، من [صولتی] حال و هوای خاصی نداشتم، فقط سعی میکردم تعداد بیشتری را نجات دهم.
در آن هواپیما حدود ۴۰ جنازه داشتیم، میشود گفت اگر آن جنازهها نبودند اینطور نمیشد؛ برای همین بعد از این حادثه و گزارشهای آن، دیگر حمل جنازه ممنوع شد؛ چون ضربه باعث شده بود جنازهها آزاد شوند و این باعث از بین رفتن تعداد زیادی از سرنشینان شد.
طبق مصاحبههای مردم محلی انگار من آخرین نفری بودم که سردار رازی و مردم به زور از هواپیما بیرونم آوردند و با هلیکوپتر به بیمارستان منتقل کردند. آقای احمد حسینی، جمشید کوزهگری، آلهاشم و تهرانی از پرسنل این پرواز بودند که شهید شدند؛ اما در هیچ جا از آنها و خانوادهشان یادی نشد. سی-۱۳۰ گروهی بسیار مظلوم بود که در همه جا از آن استفاده شد و هیج جا مورد لطف قرار نگرفت.
در آن اثنایی که داشتیم جابهجا میشدیم، آقای پهلوان، کروشیف پرواز، به من اعلام کرد که «جناب سروان قبل از پرواز دو نفر آمده بودند همان قسمتی را که انفجار اتفاق افتاد، باز کردند.» گفتم «چرا این را قبل از پرواز به من نگفتی؟!» چون معمولا هواپیما در اختیار کروشیف پرواز است و برخی مسائل فنی ربطی به خلبان ندارد. وظیفه خلبان بازدید از اطراف و داخل هواپیما و چک سیستم موتور است؛ اما اینکه این در را چه کردند و... در حیطه اختیارات خلبان نیست، بلکه در حیطه وظایف کنترلر و رمپکنترل است. گفت «فکر نمیکردم.» گفت «دو نفر های لول (High Level) متخصص برق از شعبه آمده بودند آن در را باز کردند. من به آنها گفتم که چرا اینجا را باز میکنید؟ گفتند به ما گفتهاند اینجا را بازرسی کنیم که خلبان اسلحهای قایم نکرده باشد!» این گذشت و به بیمارستان منتقل شدیم، دوستان را برای پانسمان بردند. من سرم شکسته و زانو و کمر و به طور کل سمت راست بدنم صدمه دیده بود. به هر حال کارهایی که در بیمارستان باید انجام میشد انجام دادیم، سروان کاتوزیان همسایه ما که مسئول ایمنی پرواز بود هم پای پرواز آمده بود و هم به بیمارستان آمد. من از ایشان خواهش کردم که به خانه بروم. گفت حتما باید بمانی، گفتم «مسئله خاصی ندارم. در عکسهایی که گرفتهاند مشکلی ندارم و باید بروم خانه همسرم نگران این قضیه است.» با سروکله باندپیچی به منزل آمدیم.
همسر من هیچ وقت عادت نداشت تماس بگیرد و پروازهایم را بپرسد؛ چون به ایشان گفته بودم رفتنم با خدا و برگشتم با خداست؛ اما آن شب هنگام حادثه ناخودآگاه با دیسپچ تماس گرفته بود. آقای صبوری مسئول دیسپچ میگفت ما شوکه شدیم و نمیدانستیم چه جوابی بدهیم. گفتیم چیزی نیست دارد میآید. وقتی به خانه آمدم به همسرم گفتم خب دیدی که آمدم؛ اما ماجرا را شرح ندادم. صبح روز بعد، با سروکله باندپیچی به گردان رفتم، همه متعجب شدند، تعدادی خبر نداشتند و تعدادی تازه خبر را شنیده بودند. در این فاصله گروهی از پرسنل نیروی زمینی آمدند و در کلاسی که من آنجا داشتم، نشستند، به اصطلاح بریفینگ کمیته بررسی سانحه بود. آنها شروع کردند به صحبت کردن که این حادثه چطور بوده و... سروان کاتوزیان به عنوان ایمنی پرواز گفت «خلبان آن پرواز در بین شما نشسته است. اجازه دهید از زبان خودش بشنویم.» من به پشت تریبون رفتم و گفتم جریان از این قرار بوده و اینطور شده. بعد ماجرایی را برای من تعریف کردند که نسبت به قضیه مشکوک شدم که اگر قضیهای هست و تیمی میخواهد پای آن پرواز برود من هم باید با آن بروم، چون تلاشم این بود که بتوانم این هواپیما را با چرخ یا بدون چرخ سالم بر زمین بنشانم. میخواستم ببینم چه چیزی باعث شد که با وجود آن تلاشها این اتفاق بیفتد، از من اصرار و از آنها انکار. همان جا یک سروان بلند شد و با لحن خیلی بدی به من گفت «شما چرا در آن لحظه از موتور اضطراری استفاده نکردی؟» از ایشان سوال کردم «ببخشید شما خلبان هستید؟!» گفت «بله». پرسیدم «خلبان چه هواپیمایی؟» گفت «هلیکوپتر». گفتم «ببخشید بروید داکیومنتها و کتاب این هواپیما را مطالعه کنید ببینید امکانات این هواپیما چیست، بعد از من سوال کنید. من جواب شما را نمیدهم، این هواپیما موتور اضطراری و برق اضطراری ندارد.» سروان کاتوزیان به ایشان گفت «همین را میخواستی بشنوی؟» سکوت حاکم شد و مقداری صحبت از این طرف و آن طرف، بعد هم رفتیم پای پرواز.
زمانی که پای پرواز رسیدیم روز بود و من دیدم منطقه پروازی که ما پیشبینی میکردیم به صورت فلت در آن بنشینیم، پستی و بلندیهای بسیاری داشته است. شنیدم حتی خود شهید فکوری در این شرایط کمک میکرد چرخ را پایین بیاورد، چرخ سمت چپ پایین آمده بود؛ اما سمت راست نه و این اختلاف سطح باعث شده بود طرف چپ ما به حالت یک اهرم در داخل قنات بیفتد. آن طرف به زمین گرفته و همین اختلاف سطح باعث شده بود بال سمت چپ کنده شود. آقایان همه سمت چپ بودند. من صبح که منطقه را دیدم با خودم گفتم شاید اگر آن قنات نبود، این اتفاق نمیافتاد. به هر حال جای بسی تاسف است. فرماندهان ما در این سانحه جانشان را از دست دادند. ای کاش کسی دیده بود و میگفت چه اتفاقی افتاده و این حرفهای ضدونقیض را نمیزدند.
به هر حال از فردای آن روز کندوکاو وضعیت هواپیما آغاز شد. گروهی از پرسنل فنی هواپیمای سی-۱۳۰ تلاش میکردند وضعیت را بررسی کنند، کمیسیونهای مختلفی تشکیل دادند. معمولا بررسی سوانح هوایی مربوط به یک ارگان خاص، در خود آن منطقه بررسی میشود؛ ولی خب این چه چیز خاصی داشت؟ گروه بررسیکننده اکثرا پرسنل نیروی زمینی بودند، گاهی از پرسنل نیروی هوایی و فنی نیز دعوت میشد. من هم که مرتب شرکت میکردم. یکی از نکاتی که در این کمیسیون مطرح میکردند این بود که بعد از تلاوت آیاتی از قرآن میگفتند ذهن مسئولانی که در این جلسه نشستهاند را از بحث خرابکاری دور کنید. هر قدر کروشیف پرواز و من در کمیسیونهای مختلف اعلام کردیم که قبل از پرواز چنین اتفاقی افتاده هیچ کس پیگیر نشد که آن دو نفری که هواپیما را دستکاری کردند چه کسانی بودهاند؟ هیچ کس از کروشیف نخواست که اگر اسم آن دو نفر را نمیداند دستکم چهرهشان را شناسایی کند، هر جا هم صحبت شد هیچ کس از این قضیه حرفی نزد.
به هر حال صحبتهای مختلف پیش آمد و ما به جلسات مختلف رفتیم. مشخص شد که سیستمهای پروازی این هواپیما و آنچه به برق و هیدرولیک مربوط میشود را متخصصین فنی پیگیری کرده بودند. برای بررسی یک سانحه هوایی یکسری از بقایای هواپیما را جمعآوری میکنند، بقایایی که هر کدام در زمان خاصی باید کارایی خود را داشته باشد. در نهایت تیم بررسی سانحه، قطعی برق و هیدرولیک و غیره را تایید اما علت سانحه را نامشخص اعلام کردند.
گروهی پاکستانی هم آمدند، آنها هم به همان نتیجه رسیدند که احتمالا هواپیما موتور داشته اما خلبان متوجه نشده است، در صورتی که در ذیل تمامی صحبتهایشان همه اینها را در صورت بسته بودن تایید کرده بودند؛ حتی در جلسهای گفتم «با توجه به اینکه میگویید این بسته بوده و آن بسته بوده پس بفرمایید یک امداد غیبی از بالا با قطرهچکان در موتور هواپیما بنزین میریخته و موتور هواپیما را میگردانده؛ اما ما متوجه نشدیم!» گفتم «شهید فکوری و مهندس پرواز هم چک کردند و در نهایت راه به جایی نبردند.»
یکی دو سالی درگیر این پرونده بودیم و مرتب میرفتیم و میآمدیم علیرغم اینکه ۶ ماه بعد از این حادثه درخواست پرواز کردم، در همان زمان من را به عملیاتهای مختلف اعزام کردند. میخواستند پایگاه مشهد را راهاندازی کنند، به عنوان سرپرست به آن پایگاه رفتم، رمپ آنجا را راهاندازی کردیم، به خاطر جابجایی لشکر ۷۷ و بازسازی هویزه یکسری هواپیما را در پایگاه مشهد مستقر کردیم. علیرغم آنکه میرفتیم و میآمدیم، بعد صحبتهایی شد که پرونده را به دادگاه انقلاب منتقل کردند.
معمولا وقتی در تشخیص علل سوانح هوایی به بنبست میرسند، برای اینکه زودتر تمامش کنند و پرونده را ببندند میگویند خبط خلبان بوده است. حرف آخر من این بود که «اگر دنبال این هستید که مسئله را گردن کسی بیندازید من گردنم را میآورم جلو ختم غائله کنید، اما اگر میخواهید بگویید فلان کسی که شهید شده کاری کرده من زیر بار نمیروم چون کنترل پرواز را داشتم، معلم پرواز آنجا بود، همه چیز چک شده بود و هیچ کس کار اشتباهی در این قضیه انجام نداد.» به هر حال پرونده رها شد.
آقای کاپیتان شهبازی به این اشاره کردند که همیشه گفته میشد هواپیمای سی-۱۳۰ در ایمنی به عنوان یکی از نمادهای صنایع هوایی آمریکا شناخته میشود و میگفتند «ما همیشه به شوخی میگفتیم از مادر زاده نشده کسی که بتواند از قصد این هواپیما را زمین بزند.» آیا از کار افتادن هر ۴ موتور هواپیمای سی-۱۳۰ هفتم مهر سال ۶۰ در یک لحظه عادی بود؟
در یک کلام خیر، من خودم معلم پرواز بودهام؛ ما باید تکتک موتور هواپیماهایی را که به عنوان تست میبردیم خاموش میکردیم، حتی باید با یک موتور پرواز میکردیم. فقط در یکی، دو مورد بر روی اقیانوس به علت آبی که داخل بنزینها بود، موتورها به صورت مقطعی از کار افتادند؛ اما دوباره کار کردند؛ این وقفه کوتاه به خاطر لحظهای بود که آب جای بنزین را گرفته بود وگرنه موردی نداشتیم که هر ۴ موتور این هواپیما با هم از کار بیفتد مگر اینکه به جایی متصل شده و سیستمهایی باشند که کل اینها را از کار بیندازند.
آیا مشابه چنین حادثهای قبل یا بعد از آن در جهان رخ داده است؟
خیر.
شما فرمودید یکی از گروه پرواز شما آن دو نفر را دیده بود، اسم ایشان چیست؟
کروشیف پرواز آقای پهلوان.
الان هستند؟
ارتباطی با ایشان ندارم ولی در قید حیاتاند.
اسم کاملشان؟
حسن یا علی پهلوان؛ کروشیف پرواز و درجهدار بود. ایشان از پرسنل رمپ پرواز بود و مسئولیت هواپیما قبل از پرواز بر عهدهاش بود.
آیا شما بعد از انفجار محلی را که ایشان گفتند آن دو نفر دستکاری کرده بودند، دیدید؟
چیزی باقی نمانده بود. آن قسمت درست پنل سمت راست هواپیما و قسمت خلبان دوم بود. بیشترین سیستمهای هواپیما و تمام برق و فیوزهای اصلی در آن قرار گرفته است.
قاعده این است که کمیته تحقیق نتیجه را اعلام کند؟
نه اینها نتیجه را فقط به صورت یک بولتن به ستاد نیروی هوایی اعلام میکنند. به هر حال صحبتهای ضدونقیضی در مورد این حادثه شده است.
علت اینکه از همکار شما آقای پهلوان پیگیری نکردند، چه بود؟
نمیدانم شاید هم پیگیری کردند؛ اما در آن مدتی که در تماس بودیم هیچ وقت از ما نخواستند که مثلا برویم این آقایان را شناسایی کنیم...
به گزارش خبرنگار تاریخ خبرگزاری فارس، نشست رونمایی از مستند معمای سی ـ 130 در خبرگزاری فارس
با حضور مهدی دزفولی کارگردان مستند معمای سی ـ 130 سعید براتی دستیار
کارگردان، کاپیتان علی صولتی خلبان هواپیما سی ـ 130 ، سرهنگ دوم محمد علی
شریف النسب و سید ناصر نامجو فرزند شهید نامجو برگزار شد. مهدی دزفولی: ابهام زدایی از برخی حوادث تاریخ انقلاب نیاز امروز ماست مهدی دزفولی نوسنده و کارگردان مستند طی سخنانی
اظهار داشت: عملیات شکست حصر آبادان قرار بود هفتم و هشتم شهریور ماه 1360
انجام شود که به دلیل انفجار دفتر نخست وزیری به وسیله عامل نفوذی مسعود
کشمیری و شهادت محمد علی رجایی رئیس جمهور و حجتالاسلام محمد جواد باهنر
نخست وزیر به یک ماه بعد منتقل شد. وی افزود: عملیات ثامن الائمه برای شکست حصر آبادان
پنج مهر ماه 1360 آغاز شد. نخستین عملیات بزرگ و گسترده ایران در اوایل جنگ
بود که اتفاق خوبی در کشور رقم زد. دو روز بعد از عملیات، هواپیمای سی ـ
130که حامل پنج تن از فرماندهان بزرگ کشور بود سقوط کرد. دزفولی ادامه داد: برای من این پرسش ها ایجاد شدند
چرا هواپیما سقوط کرد و چرا این مسئله پیگیری نشد؟ چرا گزارش سقوط این
هواپیما اعلام نشد؟ چرا پنج تن از فرماندهان در این هواپیما حضور داشتند؟
تازه قرار بود افراد بیشتری از جمله تیمسار سرلشکر قاسمعلی ظهیرنژاد و مهدی
چمران در این هواپیما باشند که به دلایلی سوار نشدند. سعید براتی و مهدی دزفولی وی با بیان اینکه بعد از عملیات موفق شکست حصر
آبادان، قرار بود طرح ریزی برای فتح خرمشهر در همان پاییز صورت بگیرد که
انجام نشد. گفت: سقوط این هواپیما عملیات را به چند ماه بعد منتقل کرد.
مضافا بر این تمام این افرادی که در سوار این هواپیما شدند افراد برجسته و
فرماندهان طراز اول این مملکت بودند. قرار بود خدمت امام برسند و برای فتح
خرمشهر فکر کنند. این مستند ساز گفت: سرلشکر جواد فکوری نظامی
تحصیلکرده در آمریکا بود طراح اصلی عملیات مهم و برجسته کمان 99 است که
هنوز هم در دنیا جز عملیات مهم شناخته میشود. صدام برای سر شهید فکوری
جایزه گذاشته بود. سرلشکر سید موسی نامجو از موسسین دانشکده افسری بودند و
بعد از انقلاب هم وزیر دفاع انتخاب شده بودند. وی ادامه داد: سرلشکر ولیالله فلاحی بعد از انقلاب
ماجرای پاوه نقش برجستهای داشتند. سرلشکر یوسف کلاهدوز قبل از انقلاب و
عضو گارد بودند. بعد از انقلاب از بنیانگذاران سپاه بودند و از ارتش به
سپاه منتقل شده بودند. محمد جهان آرا نسبت فرمانده سپاه خرمشهر بودند و
احتمالا اگر به شهادت نمی رسید در بازپس گیری خرمشهر نقش کلیدی داشت.شهادت
بزرگترین فرماندهان کشور شوک سنگینی بود. این مستند ساز با بیان اینکه در تاریخ انقلاب و
تاریخ جنگ این حادثه آنگونه که باید به آن پرداخته نشده است تصریح کرد: هر
سال یک یادبود محدودی برگزار میشود و بعضی سالها هم فراموش میشود. هیچ
کس سراغ افرادی مانند کاپیتان صولتی خلبان این هواپیما و آقای پهلوان و
خرمدل نرفت.با آنها صحبتی نشده است. وی ادامه داد: این حادثه برای خانواده این عزیزان
مبهم بوده است. ما از سال 1393 سعی داشتیم اطلاعاتی را از نیروی هوایی و
مرکز اسناد انقلاب اسلامی اطلاعاتی و مرکز پژوهشهای سیاسی به دست بیاوریم
متاسفانه به نتیجه نرسیدم. دزفولی گفت: دوستان مربوطه حتی به آقای براتی که
اطلاعات را جمع آوری میکردند یادآور شدند ارتش قانونی دارد که بعد از 30
سال اسناد را چون نگهداری آن هزینه بر است. مکانی نیز برای نگهداری ندارد
از بین میبرد. وی ادامه داد: نیروی هوایی به او گفته بودند شما
دنبال چیزی میگردید که اصلا وجود ندارد. فرماندهان نیروی هوایی حاضر
مصاحبه نشدند گفتند سراغ حادثهای رفتید که طبیعی بوده است. اما ما با
مطالعهای که کردیم متوجه شدیم به احتمال زیاد این حادثه مشکوک بود و طبیعی
نیست. دزفولی گفت: خانواده این عزیزان نیز ابهاماتی دارند
حداقل باید ابهام زدایی بشود. بله ما در سال 1360 در گیر جنگ بودیم.
بالاخره مساله کلیدی کشور ما جنگ بود. تا 7 سال بعد مسئله کلیدی کشور جنگ
بود ولی الان که ما یک فصلی دیگر را پشت سر گذاشتیم. سی و اندی سال گذشته
است. افراد خیلی راحتتر میتوانند صحبت کنند. وی افزود: در تاریخ انقلاب حوادث مبهم زیادی است که
ابعاد گوناگون آن پرداخته نشده است. از جمله کودتای نوژه یا نقاب که در سال
1359 اتفاق افتاد. هنوز مجعول باقی مانده است. خیلی از وقایع منتهی به
انقلاب مانند طرح جوش، انفجار در دفتر نخست وزیری و حزب جمهوری اسلامی،
قضیه مک فارلین ما سعی کردیم با ساخت مستند معمای سی ـ 130 راهی را آغاز
کنیم. تا ابعاد حوادث دیگر نیز شناخته و به آنها پرداخته شود. این مستند ساز ابراز امیدواری کرد: دوستانی که در
سپاه و ستاد مشترک ارتش هستند. بعد از 36 سال از سقوط سی ـ 130 نسبت به این
پرونده شفافیت سازی کنند . چرا در یک روز 5 تن از فرماندهان نظامی ما به
شهادت میرسند. نه کتابی در این زمینه منتشر شد نه فیلمی ساخته شد نه کسی
صحبتی میکند نه گزارش سانحه منتشر شد. براتی: مستند معمای سی ـ 130 ساخته شد تا در تاریخ بماند سعید براتی مشاور و دستیار کارگردان مستند معمای سی ـ
130 اظهار داشت: خانواده بازماندگان آن هواپیما نسبت به برخی مسائل از
جمله اینکه آقای صولتی خلبان هواپیمای سی ـ 130 که در حادثه زنده ماندند
هیچ وقت راضی به مصاحبه نشدند اما با شما مصاحبه کردند.گله داشتند. اما ما
در ابتدای سال 93 با ایشان گفتوگوی زیادی کردیم تا بلاخره ایشان را متقاعد
شد تا گفتوگو کند. ضمن اینکه در مورد برخورد نیروی هوایی با خودشان فکت
هایی دادند. وی ادامه داد: ما با روابط عمومی نیرو هوایی ارتش
مراجع کردیم که یک سرهنگی بودند میخواستیم از ایشان اطلاعات بگیریم. وی
حادثه سقوط هواپیما سی ـ 130 را خیلی بدیهی میدانستند و معتقد بودند خیلی
پروازها تا مرز سقوط رفتهاند و این اتفاق نیفتاد. اتفاقی که درباره پرواز
550 افتاد اتفاقی طبیعی بوده است و خیلی پروازها تا مرز حادثه رفته و خدا
کمک کرده تا این حادثه اتفاق نیفتد. وی افزود: نیروی هوایی در ساخت این مستند و ارائه
اطلاعات و گزارش از پرواز 550 همکاری مناسبی با ما نداشت. دهها بار به
ستاد فرمانده نیروی هوایی و روابط عمومیشان مراجعه کردیم که جواب به ما
ندادند حتی برای ساخت مستند و ساخت ماکت هواپیما خواستیم که وارد هواپیما
شویم که این درخواست هم توسط آنان رد شده است. دستیار کارگردان ادامه داد: علت عدم همکاری نیروی
هوایی هم این بود که چون مدت زمان زیادی از این حادثه گذشته بود و همچنین
کارهای روزمرهای که داشتند نخواستند با ما همکاری کنند و دغدغهای هم نسبت
به این مسئله وجود نداشت. پیگیریهای من و آقای دزفولی برای تهیه این
مستند منجر به تولید این مستند شده است پشت تهیه این مستند دغدغهای وجود
داشته است که بازخوانی نسبت به این حادثه صورت گیرد. براتی گفت: ما تکههای پازل و حلقههای این حادثه را
که اسناد آن را داشتیم کنار هم گذاشتیم. این کار با سرمایه شخصی انجام شده
و عقبه مالی و سفارش کار نداشته است، دهها مورد مثل این است که کار نشده
است. وی افزود: هر کس هم فکرمیکند که بخشهایی از این
مستند نامشخص است میتواند به دنبال اسناد برود و بتواند این پازل را کامل
کند. صحبت با آقای صولتی خلبان هواپیما سی ـ 130 یکی از حلقههای مهم و
ستون فقرات کار بود. تنها دلیلی که در این مستند ما توانستیم جلو بریم.
فکتهایی است که تا حدی ما جمع آوری کردیم. متوجه شدیم که این حوادث جا
برای بازپرداخت دارد. اگر در این حوادث اسناد و مستنداتش وجود داشته باشند و
بازماندگانش گفت و گو کنند. براتی ادامه داد: این مستند ساخته شد تا در تاریخ ما
بماند شاید این پرونده هیچ وقت رونمایی نشود، ولی شواهد و قراینی که در
این مستند و فیلم به آن اشاره شده است، جزو ستونهایی است که نمیشود
کتمانش کرد. متأسفانه نتایج مشخصی از پرونده سقوط بهدست ما نرسیده است. ما
بضاعتمان همین بود و میپذیریم در بخشهایی نتوانستیم حق مطلب را ادا
کنیم. علی صولتی خلبان هواپیمای سی ـ 130 علی صولتی خلبان بهعنوان شاهد اصلی این پرونده گفت:
بعد از حادثه تا دو سال من درگیر این پرونده بودم. در رفت و آمد به دادگاه
بودم. اما نتیجه این مستند را دیدم بهتر بود اسم این مستند معمای نفوذ بود
تا معمای سی ـ130 بود چون زمانی از معمای مستند نام می بریم. باید بدانیم
علت سقوط حادثه چه بوده است. زمینه بروز حادثه چه عواملی بودند. یا احتمالا
چه کسانی در حادثه دست داشتند. وی افزود: اگر میخواستند در این مستند معمای سی ـ
130 را مشخص کنند، کل جزییاتی که من درباره معمای سی ـ 130 صحبت کردم را
عنوان مستند میگذاشتند. که چه اتفاقی افتاد و به کجا رسید. زمانی که این
پرواز انجام شد. نیروهای ارتش در حال تعدیل شدن بود من جزو کسانی بودم که
فکر میکردم جزو تعدیلیها باشم زمان پرواز مدام در حال تغییر بود. دچار
تردید شدم. صولتی ادامه داد: به فرماندهام گفتم اگر من جزو
تعدیلیها هستم به من اطلاع دهید. فرمانده ام با ناراحتی گفت از این حرفها
نزن تو جز تعدیلی ها نیستی. وی با بیان اینکه ارتش و تکاوران نیروی دریایی در
اوایل آغاز جنگ، بدون داشتن اسلحه و مهمات با جان و دل سعی کردند خرمشهر
سقوط نکند. گفت: چرا نباید این افتخارات ارتش را بگوییم. چرا تیم بررسی
سوانح نیروی هوایی از نیروی زمینی انتخاب شد. این نخستین اشکال بررسی این
حادثه بود. پرتقال فروش را از اینجا پیدا کنید. خلبان هواپیمای سی ـ 130 ادامه داد: دو سال من برای
ارائه توضیحات به دادگاه انقلاب رفتم درنهایت کار به جایی رسید که آقای
سلیمی یکی از ماموران پرونده به من گفت فکر نمیکنید کارشناس پرواز شما
موتورها را خاموش کرده است و من گفتم چنین امکانی وجود نداشت چون باید
تکتک موتورها خاموش میشد. وی ادامه داد: همیشه در سانحههای هوایی خلبان نیز
کشته میشد و من در آن حادثه جان سالم به در بردم و نمیتوانستند بگویند که
علت سقوط هواپیما اشتباه خلبان بوده است. بر حسب اتفاق این دفعه خلبان
زنده بود و حرف زد. من در حین بررسی این پرونده گفتم اگر قصد دارید پرونده
را ببندید به گردن من بیندازید و گردن من از مو باریکتر است. صولتی اشاره کرد: من از زمانی که از آمریکا به ایران
برگشتم با شهید فکوری در پست فرماندهی کار میکردم و ایشان را میشناختم.
هیچیک از خانواده فرماندهان تقاضای مصاحبه با من را نکردند. دو سال پیش در
محل سانحه کهریزک قرار بود همایشی برگزار شود، من گمان کردم که تندیسی
قرار است ساخته شود، اما یک تابلوی وایتبرد آورده بودند با 5 اسم و یک
جعبه شیرینی. وی افزود: من به آنجا رفتم و صحبت کردم و گفتم این قدردانی
برای شهدای بزرگی که در سقوط هواپیما به شهادت رسیدند مناسب نیست و باعث
شرمندگی است و این همایش شبیه به بزرگداشت و همایش نبود. وی سپس با اشاره به حادثه گفت: من با زحمت بسیار
هواپیما را در منطقه کهریزک نشاندم به امید اینکه یکی از این بزرگواران
زنده بماند اگر یکی از آنها زنده میماند شهادت میداد که من چه تلاشی کردم
و هواپیما را با آن وضعیت توانستم در کهریزک فرود بیاورم. صولتی ادامه داد: هواپیمای آتشگرفت. با آنکه مصدوم
بودم سعی کردم افراد را از داخل هواپیما بیرون بیاورم شاید اگر در کشور
دیگری بود، قدردانی از من میشد و مقامی به من داده میشد، حتی دریغ از یک
ریال پول. وی افزود: برخیها از جمله آقای پهلوان که مهندس
پرواز بودند گفتند که در داخل هواپیما بمبگذاری شده بود. این در حالی است
که کروچیف پروازی قبل از پرواز هواپیما را بازرسی می کند و به به خلبان
تحویل میدهند و بعد از آنکه قرار است پرواز انجام شود خلبان به بازرسی
هواپیما میرود. صولتی ادامه داد: دو نفر از قبل از پرواز آمدند و
هواپیما را بازرسی کردند و گفتند قصدشان این است که ببینند خلبان اسلحه
مخفی نکرده باشد. آن موقع رسم شده بود عوامل خودی گروه ضربت تشکیل میدادند
و آن دو نفری که آمده بودند گفته میشود گروه ضربت بودند که آمده بودند،
کسی اجازه ندارد که اجزای هواپیما را باز کند مگر آنکه فرم پر کرده باشند
که فلان قسمت هواپیما را باز کند. وی افزود: این دو نفر احتمالا جزو
متخصصین هواپیما بودند ولی عضو گروه ضربت بودند. در جلسات هم گفتم آقای
پهلوان را پیدا کنید برود در جلسات فنی و این دو نفر را پیدا کنید. من نه
از نتایج گزارش باخبر نشدم. علاقمندان تهیه مستند در این لینک میتوانند این مستند را تهیه کنند. (اینجا)
http://cinemamarket.ir/fa/Shop/product/معمای سی ـ 130
برای مشاهده این مصاحبه در سایت تاریخ ایرانی می توانید اینجا را مشاهده نمائید.
دکتر ابراهیم یزدی از چهرههای شناختهشده و سرشناس سیاسی بود که به دلیل سمتهایی که در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی در دولت موقت و شورای انقلاب و بعدا در مجلس اول شورای اسلامی داشت، از نزدیک با جریانات سیاسی آشنا بوده و در جریان امور قرار داشته است. به همین دلیل در یکی از روزهای شهریورماه ۱۳۹۳ به منزل وی رفتیم تا درباره جریانهای نفوذی، به ویژه نفوذ در نیروهای مسلح در ابتدای انقلاب سوالاتی بپرسیم. آنچه در ادامه میخوانید، بخشی از این گفتوگوست که در مستند بازخوانی سقوط پرواز ۵۰۵ امرای ارتش در ۷ مهرماه ۱۳۶۰ مورد استفاده قرار گرفته است:
***
اگر اجازه دهید بحث را از بهمنماه ۱۳۵۷ آغاز کنیم. زمانی که انقلاب به پیروزی رسید چقدر فضای سیاسی را متشنج دیدید و تا چه اندازه گمان میکردید گروههای مختلف بخواهند از شرایط جدید سوءاستفاده کنند؟
زمانی که انقلاب پیروز شد، شرایط بسیار آشفته و به هم ریخته بود. ما گمان میکردیم که هر کدام از گروهها بخواهند برنامههای خود را پیش ببرند که اینگونه هم شد. حزب جمهوری اسلامی که نزدیک به حاکمیت بود یک چیز میگفت، مجاهدین خلق چیز دیگر، حزب توده، چریکهای فدایی و... هم همینطور. به هر حال تازه انقلاب شده بود و هر کس تلاش میکرد خط خود را پیش ببرد. این غیرطبیعی نبود. اتفاقات زمانی غیرطبیعی شد که برخی از گروهها تلاش کردند خط کشورهای خارجی را در داخل پیش ببرند و حالا که انقلاب شده است از شرایط جدید سوءاستفاده کنند. اینها مهم است و چیزهایی است که به آنها کمتر توجه شده است.
گمان میکردید نفوذ اتفاق افتاده؟ مثلا در ماجرای سعادتی چه واکنشی داشتید؟
بله من در همان اسفندماه ۱۳۵۷ در جلسه شورای امنیت کشور که ریاستش با مهندس بازرگان بود، سه سناریو مطرح کردم: اول جریان جنگ بود؛ ما از همان زمان پیشبینی میکردیم که عراق کاندیدای حمله به ایران است. سناریوی دوم ایجاد بیثباتی در کشور بود؛ در سالهای نخست انقلاب جایی در کشور نبود که ناآرامش نکرده باشند، مثل کردستان، آذربایجان و جنوب و... سوم هم جریان نفوذ بود. ما در دو سناریوی اول شکست نخوردیم و به پیروزی رسیدیم؛ اما در مورد جریان نفوذ باختیم.
همان ایام، آیتالله طالقانی درباره دستگیری محمدرضا سعادتی از رهبران سازمان مجاهدین خلق موضعگیری کرده و به کنایه گفته بود: «چرا هر جاسوسی در ایران دستگیر میشود، چپ است، مگر آمریکا و انگلیس در ایران جاسوس ندارند؟» نظر شما در این باره چیست؟
بله آقای طالقانی این سخن را گفته بودند، این هم تا حدی طبیعی بود. متاسفانه دفتر آقای طالقانی تا حدی در اختیار نیروهای چپ و نزدیک به مجاهدین خلق قرار گرفته بود و اینها هم گاهی ایشان را تحریک میکردند. آن مرحوم نیز تحت تاثیر القائات آنها قرار میگرفت. این حقیقت است که شوروی به ویژه در روزهای بعد از انقلاب به شدت در داخل کشور فعال بود و توسط نیروهای نزدیک و یا همفکر خود، چه کمونیست و چه افرادی همانند مجاهدین خلق میکوشید شرایط را به نفع خود پیش ببرد.
آقای محمدعلی عمویی، از اعضای حزب توده گفته برایش همیشه این سوال مطرح بود که تهران و بیروت که به پایتخت جاسوسان در خاورمیانه معروف بود، این جاسوسان بعد از پیروزی انقلاب کجا رفتند؟
من یک سوال دیگر میکنم؛ آیا آمریکا، انگلیس و اسرائیل که ۲۵ سال در کشور ما حضوری فعال و تعیینکننده داشتند، بعد از پیروزی انقلاب گفتند که چون انقلاب شما مذهبی و رهبر آن یک مرجع تقلید است، دیگر کاری به کارتان نداریم، ایران را رها کردند و رفتند؟ اینطور نیست. نقش جریان نفوذی را دستکم نگیرید. ما از جریان نفوذی شکست خوردیم. از روز بعد از پیروزی در انقلاب نفوذ کردند. رئیس ساواک مهاباد عضو کمیته منطقه هفت تهران شد. کلاهی، کشمیری و سعید امامی چه کسانی بودند؟ مسعود کشمیری دبیر شورای عالی امنیت بود و به تمام اسناد محرمانه دسترسی داشت. آقای نیازی گفت سعید امامی (اسلامی) برای موساد کار میکرد. خط نفوذی نمیگذارد مملکت سروسامان بگیرد.
روسها اصطلاحی به نام القای ایدئولوژیک داشتند. لزومی ندارد کسی مستقیما برای موساد کار کند. من اعتقاد ندارم که کشمیری متعلق به سازمان مجاهدین خلق بود. اصلا الان کجاست؟ کارش بسیار حرفهای بود. این کار از یک مجاهد ساده دورهندیده آن هم بعد از انقلاب برنمیآید.
شما در نامهای که پیش از انقلاب به بازرگان نوشته بودید نیز تاکید کردید که تغییر ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین خلق کار محسنها و بهرامها نیست و حتما جریانی پشت این ماجرا بوده است. با این نگاه خیلی از اتفاقات را باید مدام به خارجیها مرتبط کرد.
این تحلیل در نامه به بازرگان نبود، در سرمقاله روزنامه «پیام مجاهد» ارگان نهضت آزادی ایران در خارج از کشور، در همان سال ۱۳۵۵ بود. در آن تحلیل نشان داده شده است که تحولات درون سازمان از زمان فرار از زندان ساری آغاز شده است. به هر حال نمیخواهم سادهلوح باشم و تصور کنم که چون ما انقلاب کردیم آنها رفتند پی کار خودشان. حسین فردوست در ایران چه کار میکرد؟ چه نقشی ایفا میکرد؟ همیشه گفتهام که باید لابهلای خاطراتش را خواند. او افسر عالیرتبه MI6 بود. انگلیسیها که با شاه عقد اخوت نبسته بودند. فردوست مسئول کنترل و هدایت شاه بود. او قطعا با نظر انگلیسیها در ایران مانده بود و کار میکرد.
اینکه میگویید او مامور MI6 بود، مبتنی بر چه دلیلی است؟
در خاطراتش نوشته است.
ولی در خاطراتش نگفته که به توصیه MI6 در ایران مانده است؟
من ناگفتهها را میخوانم و درباره آنها سوال میکنم.
اما طبیعیتر این است که بگوییم فردوست پیر بود و نمیتوانست از ایران برود، پیشبینی هم نمیکرد این اتفاقات بیفتد.
فردوست آن اندازه پیر و از کار افتاده نبود که نتواند از ایران خارج شود. حوادث ایران را همه پیشبینی میکردند، حتی به هویدا گفتند بیا برو که جانت در خطر است اما گفت من کاری نکردهام که بروم. در این مورد من با شما موافق نیستم. آیا آنها دست از سر ما برداشتند؟
آمریکاییها؟
آمریکا، انگلیس و اسرائیل... من معتقدم که روشنفکران ما به این مسئله توجه نکردند.
به نظر نمیرسد هیچ انقلابی نبوده که تحت تاثیر حمایت یک کشور خارجی شکل گرفته باشد.
من بارها گفته و نوشتهام که انقلاب اسلامی ایران را اصیل میدانم. دانشگاه هاروارد از من برای سخنرانی دعوت کرد، از سلطنتطلبها هم به جلسه سخنرانی آمده بودند و از نقش آمریکا و انگلیس در انقلاب ایران حرف زدند. گفتم انقلاب اصیل بود اما در خلأ صورت نگرفت، آنها هم موش خود را دواندند. بعد مثال زدم فرض کنید من داخل ماشین نشستهام و رانندهام. هر جا بخواهم سرعت میگیرم و هر جا بخواهم میایستم یا میپیچم؛ اما من تنها راننده بزرگراه نیستم. در چهار طرف من هم چهار ماشین در حال حرکت است و اینطور نیست که کاری به کار من نداشته باشند. تمام توجه آنها به رانندگی من است. یکباره سر راه من میپیچند و اگر حواسم جمع نباشد یا به ماشین پهلویی میزنم یا به ته دره پرتاب میشوم. انقلاب در خلأ که اتفاق نیفتاده است. انقلاب ایران در اوج جنگ سرد اتفاق افتاد. در افغانستان روسها حضور داشتند و در خاورمیانه عراق و سوریه دو متحد نظامی شوروی بودند. در یمن جنوبی سربازان کوبایی و ارتش شوروی در شاخ آفریقا بودند، در چنین شرایطی آمریکا نگران است اگر شاه برود چه خواهد شد؟ برژینسکی میگوید تنها راه نجات ایران از دام سقوط به دامن کمونیسم، ائتلاف بین ارتش و روحانیون است. این دیدگاه در فعل و انفعالات بعدی موثر بود. از دید خودش درست میگفت؛ اما ما کار خودمان را میکنیم و آنها هم کار خودشان را. مثلا در قضیه اشغال لانه جاسوسی، دانشجویان عامل آمریکا نبودند؛ ولی شرایط به گونهای شد که دانشجویان حتما باید این کار را میکردند.
من نقش عوامل خارجی را در انقلاب ایران اصلی و پررنگ نمیدانم؛ اما نقش مخرب آنها را در حوادث بعد از پیروزی انقلاب میبینم، واقعبینانه نگاه میکنم. کار من پاتولوژی است. در پاتولوژی یک برش میدهند، بافت را زیر میکروسکوپ میگذارند و وضعیت آن را توصیف میکنند. من جامعه را برش میدهم و نگاه میکنم.
شما که این نگاه را داشتید بعد از انقلاب چه اقداماتی برای ردیابی و کوتاه کردن دست اسرائیل انجام دادید؟
بعد از جدا کردن سپاه از دولت موقت، من ارتباطم را با برخی از واحدها و فرماندهان حفظ کرده بودم. دو نفر از اعضای این واحد، آقایان کاظمی و رضا طباطبایی بعضا برای مشورت به دیدن من میآمدند. رضا طباطبایی، برادر مرحوم دکتر طباطبایی، از اعضای فعال انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا، واحد شیکاگو و عضو نهضت آزادی شاخه آمریکا بود. بعد از انقلاب، بلافاصله به ایران آمد و به سپاه پیوست.
مرحوم کاظمی را نمیشناختم، توسط رضا طباطبایی با او آشنا شدم. در یکی از اولین دیدارها به آنها توصیه کردم که دنبال نخود سیاه نروند. توضیح دادم که عوامل اسرائیل در رویدادهای بعد از انقلاب، از جمله در کردستان، نقشی جدی دارند. بروید شبکه آن را شناسایی کنید، اولین قدم مطالعه پرونده موساد در ساواک است. توضیح دادم که شاه از یک تاریخ معین به ساواک دستور داده بود فعالیت موساد را بدون آنکه مزاحم آنها شوند، زیر نظر بگیرند و گزارش تهیه کنند. ساواک اطلاعات مکتوب جالبی از فعالیت موساد در ایران جمعآوری کرده بود؛ بنابراین برای شروع به کار، مطالعه این پرونده ضروری بود.
بعد از آنکه با تصویب شورای انقلاب مسئولیت ساختمان و مرکز اسناد ساواک از دولت موقت گرفته شد و زیر نظر یکی از اعضای شورا قرار گرفت، مسئول جدیدی گمارده شد. او با این گروه همکاری نمیکرد و آنها را راه نمیداد؛ اما نمیدانم بالاخره چگونه به پروندهها دسترسی پیدا کردند، از جمله اسامی هیات مرکزی شبکه موساد در ایران را به دست آوردند. آنها بعد از پیگیری متوجه شدند که بعد از انقلاب تمام اعضای مرکزی موساد، ایران را ترک کردهاند و تنها یک نفر در ایران مانده که مسئولیتش یارگیری از میان ایرانیان برای همکاری با موساد بوده است. در سوابق مکتوب او آمده بود که سالها در عراق بوده و به زبانهای عبری، فارسی، عربی و انگلیسی تسلط کامل دارد. او سالها به عنوان جاسوس اسرائیل در عراق زندانی بوده، سپس زمانی که بسیاری از ایرانیان مقیم عراق، به دنبال فشار دولت این کشور، عراق را ترک کردند و به ایران آمدند، او نیز به عنوان معاود عراقی به ایران آمده و به عنوان صراف، در جلوی بازار مشغول به کار شده است.
ماموریت این فرد، عضویت در شورای رهبری شبکه موساد در ایران و توسعه آن بود. با این اطلاعات، دو نفر از واحد اطلاعات سپاه به محل کار او مراجعه و به بهانه کشف یک پرونده ارز قاچاق و ادای توضیحات دستگیرش میکنند. او میپذیرد و همراه آنان به راه میافتد. پس از آنکه او را سوار ماشین میکنند و به راه میافتند، دستور میدهند که سرش را پایین بیندازد. او را به بازداشتگاه لویزان میبرند و در یکی از سلولها زندانی میکنند. روز بعد هنگامی که بازجویی از او شروع میشود، به علت اصلی بازداشتش پی میبرد و در سومین شب بازداشت، به طرز خاصی در زندان خودکشی میکند.
آنچه برای من تعریف کردند این بود که او یک رشته نخ ضخیم نظیر یک ریسمان باریک از الیاف در دسترس در پتو و غیره درست کرده، سپس کفشهایش را در آورده و پابرهنه این نوار ریسمانی را به دور گردن خود پیچیده است. قلم یا مدادی هم به سر این ریسمان باریک قلاب کرده بود که مانع از برگشتن و باز شدن نخ از دور گردنش، در هنگام خفگی و بیهوشی شود. فردی که در سلول مجاور بازداشت بوده به ماموران گزارش میدهد که در طول شب، صداهای عجیبوغریب نظیر پایکوبی یک اسب، از سلول او میشنیده است. به هر حال خودکشی و مرگ این فرد، مطالعه برای شناخت شبکه موساد را از طریق او منتفی کرد. جنازه او را با زحمت زیاد میبرند و پشت در پزشکی قانونی قرار میدهند. جنازه به مدت سه ماه، به عنوان ناشناس در سردخانه نگهداری میشود. در نهایت همسرش از ماجرای خودکشی باخبر میشود و به پزشکی قانونی مراجعه و جسد را شناسایی میکند و تحویل میگیرد.
ولی شما بالاتر از این معتقدید که اسرائیل، آمریکا و انگلیس در زمان پهلوی در ردههای بالای حکومت نفوذ پیدا کرده بودند.
مگر نبودند؟ شک دارید؟ اخیرا آقایی نزد من آمد و گفت با یکی از فرماندهان ارشد ارتش در زمان شاه به نام شقاقی دوست بود. او در سال ۵۵ خودکشی میکند. این فرد در نامهای که در کنار آن قرآن و عکس شاه بود، درباره علت خودکشی خود نوشته بود: «ما پنج نفر بودیم و سوگند خوردیم تا جایی که میتوانیم از شاه حمایت کنیم. سه نفر خیانت کردند. فردوست، قرهباغی و نصیری...» آن فرد گفت رفتم بالای جسدش، نامه را خواندم اما مامور عالیمقام ساواک که آنجا بود نامه را برد و گفت هیچ جا مطرح نشود. یعنی چه که خیانت کردند؟ این ماجرا و نام این افسر را برای اولین بار میشنیدم. شاید بررسی شقاقی، نامه خودکشی او و نقش این سه نفر در جریان انقلاب مفید باشد. نصیری زمانی که تیمسار رحیمی فرماندار نظامی بود به دستور شاه دستگیر شد. قرهباغی رئیس ستاد مشترک و کسی بود که ارتش را وادار کرد در برابر انقلاب اعلام بیطرفی کند. نظریه برژینسکی درباره ائتلاف بین روحانیت و ارتش نیز قابل بررسی است.
به نظر شما نقش این جاسوسان در وقایع سالهای ۵۹ تا ۶۱ چه بوده است؟ مجاهدین جاسوسها و نفوذیهای دیگری هم در ارگانهای مختلف نظام داشتهاند که سر بزنگاهها به نفع آنها و علیه نظام اقداماتی را انجام دادهاند؛ همانند محمدرضا کلاهی و یا مسعود کشمیری که در تابستان سال ۶۰ دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخستوزیری را منفجر کردند و باعث شهادت افرادی همانند شهید بهشتی، دکتر باهنر و شهید رجایی شدند و یا شهادت آقای قدوسی هم به همین نحو بوده است...
شما فکر نکنید آمریکا ما را به حال خود رها کرده و گفته بود خب ببخشید ما ۲۵ سال شما را بدبخت کردیم و به خاک سیاه نشاندیم، حالا که یک روحانی جلیلالقدری انقلاب کرده است و شما پشت سر او حرکت میکنید، ما دیگر با شما کاری نداریم. خیر! این خبرها نبوده است. آمریکاییها و نیروهای آنها به طور جد در داخل کشور به دنبال این بودهاند که افراد را در سیستم نفوذ دهند، موفق هم شدند. زمانی که در مجلس بودیم نماینده آباده شخصی به نام رضوانی بود که ریاست دادگاه کودتای نوژه را هم بر عهده داشت. او زمانی که متوجه شد کشمیری نفوذی و عامل انفجار دفتر نخستوزیری بوده دیوانه شد! در مجلس راه میرفت و با خودش حرف میزد! من همان زمان به آقای هاشمی که رئیس مجلس بود گفتم آقا این کاری است که دیگر شده شما بروید پرونده نوژه را دوباره بررسی کنید، ببینید کشمیری چه افراد بیگناهی را کنار دیوار گذاشته و تیرباران کرده و چه خائنانی را فراری داده است. چون کشمیری مسئول بررسی پرونده کودتای نوژه بود. اینطور نمیشود که شما به هر کسی اعتماد کنید و در هر جایی به او سمت بدهید. این کار را کردید میشود کلاهی، کشمیری، سعید امامی. مگر سعید امامی چطور در سیستم جمهوری اسلامی نفوذ کرده بود؟ سعید امامی در آمریکا توانسته بود یک کار موفقی برای آقایان انجام دهد و نظرها را جلب کند. بعد هم اینها به او سمت دادند و آنقدر در سیستم رشد کرد که شد معاون وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی ایران!
همان زمانی که مشخص شد سعید امامی خائن بوده است به آقایان پیام دادم که بروید افرادی را که امامی وارد سیستم کرده است، دوباره بررسی کنید. مطمئن باشید بسیاری از افرادی که توسط سعید امامی به سیستم وارد شدند، جاسوس و خائن بودهاند. او توانسته بود با اعتباری که به دست آورده بود، آنها را وارد سیستم کند. من بسیاری از اتفاقات دهههای ۶۰ و ۷۰ را زیر سر همین جاسوسهایی میدانم که داخل سیستم شدند. شما وقتی به اتفاقات آن سالها نگاه میکنید متوجه میشوید که خیلی اتفاقات غیرطبیعی و غیرعادی رخ داده است که اکثر آنها زیر سر همین نفوذیها بوده است.
به طور مشخص در مورد نفوذ در نیروهای مسلح ایران بعد از انقلاب چه نظری دارید؟
قطعا اینها در نیروهای مسلح ما هم حضور داشتند. قصد داشتند برنامه خود را به پیش ببرند و انقلاب را زمین بزنند. نمونهاش حمله آمریکاییها به طبس که نیروی هوایی ما واکنش نشان نداد یا کودتای نوژه.
در مورد سقوط مشکوک هواپیمای ارتش در ۷ مهرماه ۱۳۶۰ چطور؟
در این مورد نظر خاصی ندارم. حرفها و حدسهایی زده شده بود، اما من چون اطلاعی ندارم صحبتی نمیکنم. این هم میتواند کار جریانهای نفوذی باشد. پروندهای است که درست بررسی نشده و مورد بازخوانی قرار نگرفته است. این پروندهها را باید خواند و تلاش کرد به نتیجه درستی برسد. البته زمان زیادی هم سپری شده است اما همچنان این جریان خزنده نفوذی وجود دارد.
برای مشاهده این مصاحبه در سایت تاریخ ایرانی می توانید اینجا را مشاهده نمائید. کاپیتان
هوشنگ شهبازی خلبان هواپیماهای مسافربری است. در سال ۱۳۹۰ به دلیل سالم
نشاندن هواپیمای حامل کارشناسان اتمی روسیه که از مسکو عازم تهران بودند و
هواپیما با سانحه فاصله زیادی نداشت، به صدر اخبار آن روزهای کشور رفت و
بارها از طرف مسئولین ارشد مورد تقدیر و تشکر قرار گرفت. شهبازی در ابتدای
پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته بررسی سوانح هوایی کشور حضور داشت، به همین
دلیل اطلاعات خوب و دست اولی از سقوط هواپیماها در سالهای بعد از انقلاب
دارد. به همین مناسبت در یکی از روزهای آبانماه
سال ۱۳۹۳ با وی به گفتوگو نشستیم تا سقوط هواپیمای ارتش در ۷ مهرماه ۱۳۶۰
را مورد بررسی و بازخوانی مجدد قرار دهیم. *** آقای کاپیتان شهبازی بحث را از اوایل پیروزی انقلاب اسلامی آغاز کنیم. وضعیت صنعت هوایی کشور در ابتدای انقلاب اسلامی چگونه بود؟ در سال ۱۳۵۷ که انقلاب به پیروزی رسید، به
نسبت آن ایام ایران از نظر پیشرفت صنعت هوایی در منطقه خاورمیانه پیشرو
بود؛ چراکه به کمک آمریکاییها ناوگان خود را مجهز کرده بود و در صنعت
هوایی چه در ارتش و نیروی هوایی و چه در ناوگان مسافربری هوایی مشکلی
نداشت. ما از این جهت در جهان آن روز سرآمد بودیم. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، ارتش دستخوش تحولاتی شد و جنگ هم که سال ۱۳۵۹ و کمتر از ۲ سال بعد از پیروزی انقلاب آغاز شد. مجموع این اتفاقات تا چه میزان بر قدرت هوایی ما تاثیر گذاشت؟ با آغاز جنگ، طبیعتا نیروی هوایی ارتش نیز
درگیر شد. البته جنگ باعث فرسایش تجهیزات و نیروهای ما شد. ناوگان هوایی
هم تحت تاثیر جنگ قرار گرفت؛ اما خب این کمتر نمود داشت. ۷ مهرماه ۱۳۶۰ هواپیمایی در اطراف تهران سقوط کرد که ۵ تن از مسئولان نظامی کشور در آن حضور داشتند. نوع سقوط این هواپیما عادی نبوده است. به نظر شما سقوط هواپیما تا چه حد میتوانست خرابکاری و یا عادی باشد؟ کشور در آن روزها شرایط ویژهای داشت.
روزهای بعد از عزل بنیصدر بود، انتخابات ریاستجمهوری برگزار شده و
رئیسجمهور منتخب شهید رجایی یک ماه قبل از سقوط این هواپیما، به دلیل
بمبگذاری در نخستوزیری، شهید شده بود. شهید هاشمینژاد و حداد عادل هم
ترور و شهید شده بودند. اسرائیل در حال آمادگی برای حمله به جنوب لبنان
بود. خب معلوم است که دشمن در چنین شرایطی ساکت نمینشیند و به دنبال منافع
خودش است تا بتواند ما را تضعیف کند. اینها همگی نشان میدهد که آن سقوط
نمیتوانست طبیعی باشد. در مورد سقوط هواپیما از نظر فنی چه نظری دارید؟ اینکه ۴ موتور یک هواپیما شبیه به سی-۱۳۰
همزمان از کار بیفتد عملا امکانپذیر نیست. این هواپیما شاهکار صنعت هوایی
آمریکاست و آنقدر کارایی بالایی داشت که در ایران هم مورد استفاده قرار
گرفت. ما به شوخی میگفتیم این هواپیما آنقدر خوب و امن است که کسی از قصد
هم نمیتواند آن را ساقط کند و زمین بزند. عملا امکانپذیر نیست که ۴
موتور هواپیمایی با این مشخصات که مستقل از هم کار میکنند، خاموش و یا
فلیمآوت شود. ممکن است یک موتور از کار بیافتد، بعد از چند دقیقه موتور
دیگر و سپس موتورهای دیگر از کار بیافتند؛ اما همزمان در یک لحظه عادی
نیست. من در همان ایام در ستاد بررسی سوانح هوایی کشور بودم و این سقوط
برایمان جای سوال داشت. قاعدتا باید بررسی و علت سقوط مشخص شده باشد. ما چند ماهی است درگیر این پرونده هستیم و تا جایی هم که میدانیم گزارش رسمی منتشر نشده است. به هر حال باید بررسی شده و ارتش اطلاعاتی در این باره داشته باشد. شاید به شما چیزی نداده باشند. ما حقیقتا زیاد پیگیری کردیم؛ هم از
طریق نیروی هوایی و هم تماس با افراد مختلف اما گزارشی به ما داده نشد، حتی
تلویحا گفته شد پیگیری نکنید که جوابی نخواهید گرفت. پس از بررسی سقوط هواپیماها، نتیجه طی
گزارشی ارائه میشود. این فرایند در تمامی سقوطها طی میشود؛ نمیشود
هواپیمایی آن هم در این سطح سقوط کند و دلیل آن اعلام نشود. دلیل اعلام
شده اما منتشر نشده است؛ شاید به دلیل ملاحظاتی که برای امنیت کشور مهم
بوده است. البته این را فراموش نکنید که کشور در آن برهه شرایط خاصی داشت.
ما درگیر جنگ بودیم، خاک کشور ما اشغال شده بود. مخالفان انقلاب هر روز
برای زمین خوردن انقلاب، کارشکنی میکردند و... در تمامی این شرایط، مشخص
است که نمیتوان همه چیز را دقیق بررسی و منتشر کرد. در آن ایام شاید طبیعی
بوده است، اما حالا که ۳ دهه سپری شده، نوع دیگری به موضوع نگاه میشود و
برخی نقاط مشکوک و مبهم وجود دارد. جمعبندی شما چیست؟ به نظر من طبیعی نیست و کاملا مشکوک است.
در همین حد. باید حتما اسناد، شواهد و مدارک را بررسی کرد و به گزارشی
رسید. اینکه هواپیمای حامل سران نظامی کشور، بدون دلیل مشخص سقوط کند،
گزارش رسمی نیز منتشر نشود و محرمانه بماند همه اینها حکایت از این دارد
که ایراد و مشکلی بوده است و الا باید گزارش منتشر میشد و میگفتند سانحه
بود و چیز خاصی نیست نگران نباشید! در صورتی که این اتفاق رخ نداده و حادثه
محرمانه باقی مانده است. در آن دوره خرابکاریها زیاد بود، مسائل منطقهای
فراوان داشتیم و در میان این همه مشکل، هواپیمای نظامی حامل مقامات نظامی
سقوط میکند. این یعنی عادی نبوده است. البته من در اینجا باید از خلبان آن
پرواز تقدیر کنم که توانسته طوری هواپیما را زمین بنشاند که چند نفر زنده
بمانند. این نشانگر مهارت خلبانهای ماست که واقعا در دنیا در بالاترین سطح
قرار دارند. آقای صولتی با مهارت بالایی توانسته این کار را انجام دهد که
باید از ایشان تقدیر شود.
برای مشاهده متن این مصاحبه در سایت تاریخ ایرانی می توانید اینجا را مشاهده نمائید.
حسن عباسی از چهرههای جنجالی جناح اصولگراست؛ چهرهای که تحقیقات و مطالعات اصلی وی در حوزه مسائل استراتژیک است و به دلیل حضور در سپاه پاسداران در سالهای دهه ۶۰، همواره درباره قدرت نظامی و دفاعی ایران سخنان مختلفی را بیان میکند. به منظور بازخوانی سقوط هواپیمای ۵۰۵ ارتش در ۷ مهرماه ۱۳۶۰ با وی به گفتوگو نشستیم تا این حادثه را از نظر سیاسی و امنیتی مورد بررسی قرار دهیم. بخشهایی از این گفتوگو که در مستند بررسی سقوط این پرواز آمده را میخوانید.
***
اگر اجازه دهید خیلی صریح به سراغ اصل موضوع برویم. ۷ مهرماه ۱۳۶۰ هواپیمای نظامی ارتش در حوالی کهریزک تهران سقوط کرد، در حالی که سرنشینان آن جمعی از فرماندهان جنگ از جمله فلاحی، فکوری، نامجو، جهانآرا و کلاهدوز بودند. هیچگاه در این ۳۶ سال دلیل سقوط این هواپیما در اوج حوادث سال ۶۰ و جنگ مشخص نشد. به نظر شما چقدر احتمال خرابکاری در این حادثه وجود دارد؟
برای ورود به این بحث باید به ابتدای پیروزی انقلاب بازگردیم. سیستم امنیتی ما در سالهای نخست انقلاب بسیار آشفته بود؛ انقلاب تازه به پیروزی رسیده بود و تعداد بسیاری از وابستگان گروههای خاص به نهادهای امنیتی وارد شده بودند. برخی از این افراد نیز به اداره اطلاعات ارتش (رکن دوم) وارد شده، آنجا را طبق میل خود پالایش کرده و اطلاعات مهم کشور را منتقل کرده بودند. در دوره بنیصدر نیز افراد نزدیک به وی همین بلا را بر سر نهادهای امنیتی و نظامی آوردند. این موضوع در دو مقطع قابل مشاهده است: یکی در اوایل جنگ و یکی هم در سقوط هواپیماهای آمریکایی در طبس، سال ۱۳۵۹. بعد از عزل بنیصدر و فرار وی از کشور بازماندههای این جریان همچنان وجود داشتند و برنامههای خود را پیش میبردند.
یعنی شما درباره حادثه سقوط هواپیما معتقد به خرابکاری هستید؟
نمیتوانم به طور قطعی چیزی بگویم؛ چون درباره آن سند و مدرکی منتشر نشد و مسکوت ماند.
اما جمعبندی شما این را میگوید؟
حقیقت امر این است که ارتش و بعد سپاه در سالهای ابتدایی انقلاب هدف بسیاری از گروههای ضدانقلاب بودند. در آن زمان نفوذیها به وفور در نیروی دریایی ارتش حضور داشتند؛ افضلی و مدنی نمونههایی از آنها هستند. در نیروی هوایی و زمینی نیز حضور داشتند. ما در سپاه هم شاهد نفوذ بودیم که به مرور آشکار شد، اما در مورد برخی هرگز مشخص نشد و همچنان نیز حضور دارند.
نفوذیهای همانند کودتای نوژه؟
بله، کودتای نوژه هم بود که داستان مفصلی دارد. جمعبندی مسائل میگوید که نفوذیها در سیستم اطلاعاتی و نظامی ما فراوان بودند. اینها قابل انکار هم نیست. ما اول انقلاب حقیقتا هوشیار نبودیم. بخشی از این عدم هوشیاری به دلیل شرایط اول انقلاب و بخشی هم مغرضانه بود. در سالهای نخست انقلاب، برخی از افراد در جاهایی قرار داشتند که بعدا مشخص شد برخی نفوذیها زیردست آنها بودند، خط سیاسی این افراد در سالهای اخیر مشخص شده است. نمیتوان گفت اینها صرفا سادهلوحی و ندانمکاری بوده است.
پس به طور مشخص در مورد سقوط هواپیما معتقد به خرابکاری هستید.
هواپیما در غروب ۷ مهرماه ۱۳۶۰ سقوط کرد. چند ماه پیش از آن بنیصدر عزل شده و شهید بهشتی و دیگر اعضای حزب جمهوری اسلامی هم به شهادت رسیده بودند. در ۸ شهریورماه نیز رجایی و باهنر به شهادت رسیدند. در فاصله این یک ماه تا سقوط هواپیما چه اتفاقی افتاد؟ در آن زمان انتخابات ریاستجمهوری و نیز عملیات ثامنالائمه در حال اجرا بود. این عملیات توانست حصر آبادان را بشکند که موفقیت چشمگیری برای ایران به شمار میآمد؛ اما سقوط این هواپیما نگذاشت شیرینی آن عملیات به کام مردم بنشیند.
با عملیات موفق بعدی، فتح بستان، یک ماه فاصله داشت. این عملیاتها همینطور تا بهار سال ۶۱ یعنی عملیات طریقالقدس و سپس فتح خرمشهر، ادامه یافت. اگر این هواپیما سقوط نمیکرد و جمعی از فرماندهان ارتش و سپاه به شهادت نمیرسیدند قطعا مسائل به گونهای دیگر رقم میخورد. قرار بود فتح خرمشهر زودتر انجام شود و بعید نبود در پاییز یا زمستان سال ۱۳۶۰ این امر رخ دهد. پس از آن هم سرنوشت جنگ میتوانست به گونهای دیگری رقم بخورد؛ اما به هر حال سقوط آن هواپیما معادلات را تغییر داد. به نظر من هم این حادثه باید کامل و درست بررسی شود. اینکه صرفا هر سال یادبود سادهای گرفته شود، فینفسه خوب است، اما نباید به همین بسنده کرد، باید حادثه را به دقت مورد بررسی قرار داد.
نکته دیگر در مورد نفوذیهای ارتش و سپاه است که هیچگاه به درستی بازخوانی نشد. به هر حال آن مقطع حساس تاریخ ما بود. دوره اول انقلاب و بعد هم جنگ بود. کشور عملا ۱۰ سال پس از پیروزی انقلاب آنچنان درگیر بود که نمیتوانستیم مسائل را به خوبی بررسی کنیم؛ اما بعد از آن دوران دیگر لازم بود و هست که این جریانها به طور کامل بررسی شود.
به هر حال جریانهای نفوذی همیشه و در همه حال وجود داشته و دارند و باید به دقت آنها را زیر نظر داشت. اینکه چه گروهها و افرادی، با چه اهدافی دست به جاسوسی میزدند، در کجاها نفوذ داشتند و چه اقداماتی انجام دادند، بسیار مهم است. شناسایی و پیگیری بازماندهها و بقایای آنها نیز مسئله مهمی است.
نفوذ در سالهای اول انقلاب به نظر شما تا چه میزان جدی بود و به ما صدمه زد؟
بحث نفوذ کاملا جدی بود. همین نفوذیها
رهبران سیاسی ما از جمله شهید بهشتی، شهید رجایی، شهید باهنر و... را ترور
کردند. پس نفوذ کاملا جدی بوده و ضربات جدی هم به ما وارد کرده است. این هم
که گفته میشود نفوذ جزء برنامههای اصلی دشمن بوده کاملا درست است. به هر
حال وقتی جنگ رخ داد و نتوانستند ما را زمینگیر کنند به نفوذیها و حذف
فیزیکی روی آوردند. اتفاقا تا حدی هم موفق شدند. نفوذ در نیروهای مسلح ما
نیز نمود داشت. در دوره جنگ برخی از عملیاتها را همین نفوذیها لو دادند؛
عملیات کربلای ۴ مشهورترین عملیاتی است که جاسوسی دشمن باعث لو رفتن آن شد و
صدمه زیادی هم به ما وارد کرد. ما دورهای را پشت سر گذاشتیم که دوره نفوذ
جدی جریانهای مخالف نظام بود. این جریانها تا جایی که توانستند نفر وارد
سیستم کردند تا آن را با حذف فیزیکی و خرابکاری از کار بیندازند. در دوره
بعد از دفاع مقدس بود نیز کوشیدند عقلانیت و سیستم فکری نظام را مختل کنند.
این به مراتب از نفوذ اولی خطرناکتر بوده، هست و خواهد بود. مواجهه ما در
حال حاضر و آینده بیشتر از این جنس است.
برای مشاهده مطلب در سایت تاریخ ایرانی می توانید اینجا را مشاهده نمائید.
سرهنگ دوم بازنشسته محمدعلی شریفالنسب از نیروهای قدیمی ارتش در قبل از انقلاب است؛ فردی که در متن ارتش و نیروی زمینی حضور داشته و در روزهای پس از پیروزی انقلاب شاهد و ناظر اتفاقات مهم آن ایام بوده است. به دلیل بازخوانی ماجرای سقوط هواپیمای C-130 ارتش در ۷ مهرماه ۱۳۶۰ در حوالی کهریزک تهران، با وی به گفتوگو نشستیم. آنچه در پی میآید، بخشهای مفصل مصاحبه با وی است که در مستند بررسی سقوط این پرواز نیز مورد استفاده قرار گرفته است.
***
آقای شریف اجازه بدهید از روزهای نخست انقلاب اسلامی بحث را شروع کنیم. گویا شما با تیمسار قرنی، رئیس ستاد مشترک ارتش، از پیش از انقلاب آشنا بودید و بعد از انقلاب هم در همان یکی دو ماه، همکاری نزدیکی داشتید. از ارتش بعد از انقلاب و تیمسار قرنی بگویید.
۲۲ بهمنماه که انقلاب به پیروزی رسید، تیمسار ولیالله قرنی به سرعت به سمت ریاست ستاد مشترک ارتش منصوب شد. ما هم که ایشان را میشناختیم، برای تبریک به دفترشان رفتیم. او چندین نفر را به خط کرده بود تا خود را معرفی کند، من بودم و جمعی از دوستان دیگر. البته یکی از این افراد سابقه خوبی نداشت و به دلیل همکاری با رژیم شاه، توسط آقای قرنی حذف شد. ما خودمان را معرفی کردیم و تیمسار هم از ما تجلیل کرد و شرایط بعد از انقلاب را توضیح داد. قرنی انسان واقعا متدین و دلسوزی بود.
یک روز در دفتر کار ایشان بودم، گفت: «میدانی برای چه به من میگویند قرنی؟» گفتم: «نه! فقط میدانم فردی بود که علاقه زیادی به پیامبر(ص) داشت و از یمن به دیدار پیامبر آمده بود، مادرش حتی گفته بود از روی شتر پیاده نشو، پیامبر را سریع ببین و بازگرد. او نتوانست پیامبر را ببیند و بازگشت اما به شدت به پیامبر علاقهمند بود و پیامبر با اینکه وی را ندیده بود فرمود شمیم بهشت از جانب یمن به مشامم میرسد.» قرنی در پاسخ من گفت: «احسنت. برای همین فامیلی من قرنی است. من در جوانی، هم چهره خوبی داشتم و هم خانوادهام ثروتمند بودند. روزی که پدرم این داستان را برای من تعریف کرد من جا خوردم و به خاطر حفظ اعتبار و آبروی فامیلی خودم، عهد کردم که کار ناشایستی انجام ندهم. شریفالنسب فامیلی خوبی داری قدر فامیلیات را بدان!» قرنی با اینکه مقام و رتبه بالایی در ارتش قبل از انقلاب داشت، اما مطلقا انسان فاسدی نبود، بر عکس از شایستگان و متشرعین ارتش زمان شاه محسوب میشد.
ماجرای اختلافات ایشان با شاه و کنار گذاشته شدن محترمانهاش چه بود؟ قصد کودتا علیه شاه از درون ارتش را داشت؟
در این باره چند نقلقول وجود دارد: یکی اینکه قصد داشت شاه را کنار بگذارد. یکی هم اینکه ظاهرا با سفیر آمریکا دوست بود و یک بار او را به اطراف تهران برده، حلبیآبادها را نشانش داده و گفته بود اگر میخواهید شاه باشد دستکم بگویید به وضع مملکت برسد. شاه هم فهمیده و ترسیده بود که آمریکاییها را بر ضد او بشوراند، به همین دلیل محترمانه او را کنار گذاشته بود. ما در ستاد مشترک ارتش با هم همکار بودیم. مدتی گذشت و اختلافات قرنی با مهندس بازرگان و دولت موقت اوج گرفت، به همین دلیل قرنی را کنار گذاشتند. اینها گذشت تا اینکه تصفیههای جدی در ارتش شروع شد و عدهای تصمیم به پاکسازی گرفتند.
منظورتان کودتای نوژه است؟
قبل از کودتای نوژه هم عدهای تصمیم داشتند ارتش را ضعیف کنند، به شدت به دنبال این هدف بودند. کودتای نوژه که پیش آمد تصفیهها و خصومتها با ارتش کاملتر شد. سال ۵۹ که کودتای «نقاب» یا «نوژه» پیش آمد، ارتش تحت تاثیر قرار گرفت. دو ماه بعد که جنگ شروع شد، ارتش با اینکه ضعیف شده بود، مقابل تهاجم عراق ایستاد و مبارزه کرد. کاری که ارتش کرد واقعا شبیه به معجزه بود. ارتش بعد از انقلاب ناملایمات زیادی دیده بود، اما ایستادگی کرد، کوتاه نیامد و باعث شد استقلال کشور حفظ شود. چند روز بعد از کشف کودتا و حدود یک ماه مانده به جنگ، تعدادی از متهمان را با لباس زندان به میدان صبحگاه لشکر میآورند و در مقابل چشم همرزمانشان به رگبار میبندند. یکی از آنان در حال فوران خون از بازوانش فریاد کرده «به خدا قسم ما خائن نیستیم.» با این برخورد خشونتبار نه تنها روحیه لشکر که تمامی ارتش درهم میشکند.
اگر آمریکا، شوروی و صدام عقلهایشان را روی هم میگذاشتند، نمیتوانستند چنین سناریوی ویرانگری را پیاده کنند. به راستی اگر امام در پیامشان نفرموده بودند: «امروز ارتش، ارتش اسلامی است. اینها برادرهای شما هستند. تعهد دارند که برای مملکتشان، برای اسلامشان فداکاری کنند. به آنها محبت کنید. کسی حق اهانت به آنها را ندارد.» عوامل پیگیری کودتا در خوزستان چه میکردند؟
گردانندگان اصلی کودتا با خود گفتند، کار نیروی هوایی ارتش ایران تمام شده و برتری هوایی مطلقا با عراق است. لشکر ۹۲ زرهی هم که زخم خورده و ناتوان است. لشکر ۲۱ حمزه و سایر لشکرها هم کموبیش از کودتا خسارت دیده و یا با مشکلات درونی و کمبودها دستوپنجه نرم میکنند. نیرویهای ویژه هم که باید سریع خودشان را به مناطق بحران برسانند.
از سال ۱۳۵۷ تا سال ۱۳۵۹ بحث نفوذ در ارتش چقدر جدی بود؟
نفوذ ذر ارتش وجود داشت و انکارناپذیر هم بود. بالاخره احزابی چون توده و مجاهدین خلق طیف وسیعی بودند و تلاش داشتند تا در نظام و نهادهای نظامی نفوذ کنند و تا حدی هم موفق شدند.
ارتش در شروع جنگ چه اقداماتی انجام داد؟
شامگاه روز ابتدای جنگ و بامداد روز بعد خلبانان شجاع و غیرتمند ما با ۱۴۰ فروند هواپیما، تاسیسات حساس و حیاتی عراق را از کار انداختند که به عملیات «کمان ۹۹» معروف شد. این عملیات، نخستین عکسالعمل درخشان و توانمند ارتش ایران بود که در کمال ناباوری دشمن، او را غافلگیر کرد. لشکر خوزستان هم با هزاران زخم عمیقی که از دوست و دشمن بر تن داشت خونش به جوش آمد و با حداقل نفرات و امکانات، مانند شیری خروشان و خشمگین در برابر تهاجم ارتش عراق و حامیان قدرتمندش ایستادگی کرد.
روز دوم مهر، دانشجویان دانشکده افسری که در تابستان همان سال در کردستان به آنان آموزش داده بودم به اتفاق سرهنگ موسی نامجو فرمانده دانشکده افسری و سرگرد حسنی سعدی فرمانده تیپ دانشجویان با روحیهای عالی با هواپیما وارد اهواز شدند و به عنوان رزمنده و مربی، خطوط مقدم جبهههای نبرد را تقویت کردند. حضور به موقع دانشجویان، برای فرماندهان پشتوانهای قوی و موثر بود، به ویژه در مقاومت خرمشهر از چهارم تا بیستوچهارم مهر که خود شاهد بودم درخششی کمنظیر داشتند.
نیمهشب روز سوم جنگ، حضرت آیتالله خامنهای به اتفاق دکتر چمران و سرهنگ فروزان، فرمانده ژاندارمری به اتاق جنگ آمدند، گویی سه لشکر قدرتمند به ما پیوسته است. سرهنگ قاسمینو هم فرمانده لشکر شد و کارها کمکم روی غلتک افتاد. شامگاه هر روز گرداگرد حضرت آیتالله خامنهای در استانداری اهواز جمع میشدیم و فرماندهان در حضور ایشان حوادث و اتفاقات روزانه را بررسی و برای متوقف کردن پیشروی دشمن به چارهاندیشی میپرداختند. عراقیها در جنگلهای «دب حردان» یعنی پشت اهواز مستقر بودند. حملات هوایی و موشکی عراق جای خود را داشت؛ ستاد لشکر و اتاق جنگ در برد خمپارههای دشمن بود. ستون پنجم و گروهکها نیز فعال بودند. سلاح، مهمات و اقلام دارویی که به فرودگاه میرسید، گاه در نقاطی نامعلوم تخلیه میشد.
مرزنشینان برای دریافت کمک نظامی به اتاق جنگ میآمدند و با دادوفریاد میگفتند، جان و مال و ناموس مردم در خطر است، ما را مسلح کنید. خبرها وحشتناک و ناگوار بود و اهواز هر لحظه در معرض سقوط قرار داشت. دشمن از هوا و زمین شهر را میکوبید، مردم ثروتمند خانههای خود را رها کرده و به مناطق امن رفته بودند. مردم فقیر و بیچاره نیز به دنبال هر گلولهباران و انفجاری فرزندان خود را با نگرانی و درماندگی از نقطهای به نقطه دیگر میکشیدند.
از ساختمانها، مغازهها و انبارها در گوشهوکنار شهر دود و آتش به آسمان میرفت. زباله خیابانها را پر کرده بود و سگهای گرسنه و هار بلای جان مردم شده بودند. از آتشنشانی، خدمات شهری و بهداشت خبری نبود. صدای انفجار و آژیر آمبولانسهای ارتشی و دولتی لحظهای خاموش نمیشد.
زمانی که بنیصدر به فرماندهی کل قوا منصوب شد، شرایط در ارتش چطور شد؟
زمانی که بنیصدر به ریاستجمهوری رسید، امام هم به سمت فرماندهی کل قوا منصوبش کرد. جنگ که شروع شد دائم به جنوب میآمد و تلاش داشت بتواند جنگ را سروسامان بدهد. اینها واقعیت است و باید گفت. یک بار به خاطر دارم که بنیصدر به جنوب آمده بود، من هم همراهش بودم. به نخلی رسیدیم پرسید از این خرماها میتوان خورد؟ ( با همان ادبیات خاصی که داشت) من هم گفتم بله قربان. سریع از نخل بالا رفتم و مقداری خرما کندم و پایین آوردم. کمی از خرماها خورد. مقداری به پیش آمدیم و به کانالی رسیدیم. بنیصدر سوال کرد این کانال به کجا میرود؟ گفتم قربان به پشت سنگر عراقیها. سوال کرد میتوان رفت؟ تا خواستم جواب بدهم خطرناک است و امکان رفتنش چگونه است، در همین حین یک موتوری رسید و بنیصدر سریع همراه او رفت. من هم دلشوره داشتم که برای بنیصدر خطری رخ ندهد. بالاخره فرمانده کل قوا بود و اگر اتفاقی رخ میداد، برای ما بسیار سنگین تمام میشد. حدود ۳۰ یا ۴۵ دقیقه بعد برگشت. چند سال قبل من در مناطق عملیاتی جنوب بودم. داشتم این خاطره را تعریف میکردم، یک مردی دستش را بالا آورد و گفت آن موتوری من بودم! با تعجب سوال کردم از کجا آمده بودی؟ گفت اهل همدان بودم و در جهاد سازندگی کار میکردم.
بنیصدر چنین روحیههایی هم داشت. آن عکسش هم پشت موتور در آن ایام معروف شد و دستبهدست چرخید و چاپ شد. من حقیقتا احساس میکردم بنیصدر تلاش میکرد در جنگ به موفقیت برسد؛ اما خب هدفهای خاص سیاسی خودش را دنبال میکرد. قطعا اگر بنیصدر در جنگ به موفقیت میرسید و میتوانست اقدامات جدی انجام دهد، شرایط سیاسی که برایش پیش آمد، طور دیگری رقم میخورد.
بعضی معتقدند بنیصدر به دنبال موفقیت در جنگ بود تا بتواند در تهران به موفقیت سیاسی برسد.
بالاخره هر کسی که میتوانست جنگ را به سروسامان برساند و موفق شود، قطعا در صحنه سیاسی هم میتوانست به موفقیت برسد. همانطور که در سال ۱۳۶۷ این اتفاق رخ داد و در کارنامه سیاسی عدهای ثبت شد. این خیلی عجیب نبود و نیست.
پس چرا بنیصدر در آن ۹ ماه ابتدای جنگ توفیقی نداشت؟
بنیصدر مشکلات زیادی داشت؛ تحصیلات نظامی نداشت و با جنگ آشنا نبود. یک بار حرفی به او زدم که ناراحت شد. گفته بود نظر من این است. گفتم آقای رئیسجمهور شما تحصیلات نظامی دارید؟ پس چرا در یک کار تخصصی اظهار نظر میکنید؟ به علاوه اینکه از اواخر سال ۵۹ محبوبیت بنیصدر بین نیروهای انقلابی به شدت کاهش یافت. شاید خیلیها علاقهمند نبودند او به موفقیت برسد، به همین دلیل تا زمانی که بنیصدر مسئولیت جنگ را بر عهده داشت، شرایط گره خورده بود. گویا دیگر اولویت بنیصدر نیز دعواهای سیاسی بود. ۱۴ اسفند ۵۹ در دانشگاه تهران آنطور کرد، در بهار سال ۶۰ هم رسما شروع به شاخوشانه کشیدن برای رهبران نظام کرد و به گونهای رفتار کرد که انگار دیگر جنگ مسئله فرعی شده و دعواهای سیاسی مسئله اصلی بود! دعوا با شهید بهشتی، آیتالله خامنهای، آقای هاشمی و... برایش اصل شده بود!
واقعا ماههای عجیبی بود. کشور با هجمه بیگانه مواجه شده و درگیریها در اوج بود، بعد در تهران دعواها و بگومگوهای سیاسی در اوج بود. یک بار با یکی از دوستان به دفتر بنیصدر رفته بودیم - احتمالا اردیبهشت یا اوایل خرداد ۶۰ قبل از عزل از فرماندهی کل قوا - با رئیس دفترش صحبت کردیم، فکر نمیکردم اجازه ملاقات بدهد. بعد اجازه داد و رفتیم داخل. گفت: «من از وزارت دفاع و... استعلام گرفتهام، گفتهاند که تا ۲ هفته دیگر بیشتر مهمات و... نداریم. سریعتر برای یک عملیات بزرگ طرحریزی کنید.» تا اینکه بنیصدر عزل شد. جنگ نیز دچار رکود بیشتری شد تا مهرماه ۱۳۶۰ که عملیات ثامنالائمه رخ داد.
عملیات ثامنالائمه به چه منظوری طرحریزی شد؟
از ۳۱ شهریورماه ۵۹ که عراق به ما حمله کرد، ما چندین عملیات داشتیم که برخی از آنها موفق بود و چند عملیات هم شکست خورد؛ اما از همه مهمتر این بود که آبادان در حصر بود و بعد از سقوط خرمشهر ممکن بود سقوط کند. به همین دلیل طرحریزیهایی به منظور شکست حصر آبادان انجام گرفت. این طرحها موفق نبود تا شهریورماه ۱۳۶۰. عملیات ثامنالائمه قرار بود در اوایل شهریور (۹ شهریورماه) اجرایی شود که خبر شهادت رجایی و باهنر شرایط را به هم ریخت. ۵ مهرماه عملیات رخ داد که بسیار موفق بود و پیروزی چشمگیری حاصل شد.
دو روز بعد از عملیات ثامنالائمه، هواپیمای امرای ارتش سقوط کرد. به نظر شما این اتفاق تصادفی بود؟
قطعا نه. تیمسار قاسمعلی ظهیرنژاد از هواپیما میترسید و برای همین سعی میکرد با هواپیما پرواز نکند. به ظهیرنژاد گفته بودند میخواهیم برویم خدمت امام، تو هم بیا که با هم گزارش طرحی را برای آزادسازی خرمشهر به ایشان ارائه دهیم. گفته بود: «من با ماشین میروم، زودتر هم میرسم.» سرهنگ امامی میگوید: «نزدیکیهای بروجرود از بیسیم ماشینش با من در تهران تماس گرفت، گفت امامی چه عملیاتی شد، چقدر موفق و چشمگیر بود. ما ۲۰۰۰ عراقی اسیر کردیم و ۲۰۰ شهید دادیم. عراقیها به فکرشان هم نمیرسید که اینطور غافلگیرشان کنیم.» امامی میگوید: «تیمسار خبر نداری!» گفت: «چی را؟» گفتم: «هواپیمایشان در اطراف تهران سقوط کرد.» امامی به من میگفت: «آنقدر محکم با دست توی سرش زد که من از این طرف بیسیم، صدایش را شنیدم!»
اگر ظهیرنژاد در آن هواپیما بود، او هم شهید میشد. این اتفاق قطعا مشکوک است. این که حالا بعد از ۳۶ سال بخواهیم بفهمیم چه کسی مقصر بوده و چه کسی نبوده فایده ندارد، دیگر خیلی دیر شده است. ظهیرنژاد از جوانگرایی در ارتش واهمه داشت. بارها این را به من گفته بود. یک بار که به تهران آمده بودم خدمت آقای خامنهای در خیابان ایران رفتم و همین دلواپسیها را به ایشان انتقال دادم. آقای خامنهای خوب گوش میدادند و تایید میکردند. در همین بین با ظهیرنژاد تماس گرفتم و گفتم: «آقای خامنهای از شما حمایت میکنند.» تلفن را به آقای خامنهای دادم و ایشان هم به طور مفصل با ظهیرنژاد صحبت کردند و به او دلگرمی دادند؛ چون هر دو هم آذری بودند، روحیات یکدیگر را به خوبی میشناختند.
زمانی که این هواپیما سقوط کرد و فلاحی شهید شد، شرایط ارتش به هم ریخت. شهید صیاد شیرازی از رفقای ما بود؛ اما جوان و بیتجربه بود. او را به فرماندهی نیروی زمینی ارتش منصوب کردند و شرایط کاملا تغییر کرد؛ یعنی جوانگرایی که از آن میترسیدیم محقق شد. جایی تخصصی است و نباید در آن ریسک کرد. جوانگرایی بیجا انجام دادند و باعث شد هم شرایط جنگ به هم بریزد و هم اتفاقات نامطلوبی رخ دهد.
شما سخن شاهدان واقعه سقوط این هواپیما را خوانده یا شنیدهاید؟
بله من همه حرفهای افراد را شنیدهام. محافظانی که قرار بود سوار هواپیما بشوند نشدند. مجروحان حادثه، خلبان و... صد درصد مشکوک است.
به نظر شما چرا رسیدگی نشد؟
به دلیل مصالحی که مسئولان نظام میدانند. به نظر من آقایان رحیمصفوی، ریشهری و محسن رضایی در جریان هستند؛ اما به دلیل مصلحتسنجی کسی چیزی نمیگوید.
منشا اختلافات درون ارتش، در زمان جنگ چه بود؟
یک روز در دفتر ظهیرنژاد بودم. دیدم اعلامیهای به من نشان داد که در نماز جمعه تهران پخش شده و طیفهای موجود در ارتش را سه قسمت کرده بود: یکی انجمن حجتیهایها، یکی آنها که در خط آمریکا و غرب هستند و دیگری هم چپیها و در خط شورویها. اسم من و آقای توتیایی را نیز در بین دو، سه تا از این گروهها جا داده بودند. ظهیرنژاد پرسید: «میدانی این کار کیست؟» گفتم: «حدس میزنم» و حدسم درست بود؛ اما واکنشی نشان ندادیم. عدهای از دوستانی که در سالهای ۵۸ و ۵۹ از شرایط پیشآمده در ارتش ناراضی بودند، آن نامه را تنظیم کرده و در نماز جمعه تهران پخش کرده بودند.
بخشی از اختلافات درون ارتش به دلیل این بود که عدهای احساس میکردند در جایگاه و منصب خودشان نیستند و با تخریب دیگران میخواستند به جایی برسند. بالاخره انقلاب شده و ارتش هم تغییر کرده بود؛ بنابراین عدهای به دنبال شرایط دیگری بودند. عدهای نیز مشغول اختلافافکنی در ارتش بودند، چون جریان و طیف ما را قبول نداشتند؛ بالاخره هم سابقه ما بیشتر بود و هم از متشرعین و متدینین ارتش بودیم.
اگر بخواهید شرایط ارتش در یکی، دو سال نخست جنگ را توصیف کنید چه میگویید؟
ارتش سنگ تمام گذاشت و تمام تلاشش را کرد تا ایران بماند و ماند؛ خاک میهن
محفوظ ماند اما برخیها قدر تلاشهای آن را ندانستند و مورد بیمحبتی قرار
گرفت. متاسفانه همچنان هم به ارتش بیمحبتی میشود، در صورتی که ارتش در
مقاطع حساس به کمک کشور و انقلاب آمده و باید بیشتر قدر آن را دانست.
برای مشاهده مطلب در سایت تاریخ ایرانی می توانید اینجا را مشاهده نمائید.
امیر سرتیپ مصطفی توتیایی از نیروهای مذهبی و انقلابی ارتش در قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است؛ چهرهای که در متن حوادث ارتش در دوره انقلاب حضور داشته و از آن دوران خاطرات فراوان و شنیدهنشده بسیاری دارد. توتیایی از دوستان شهید یوسف کلاهدوز (از اعضای گارد جاویدان و قائممقام سپاه) تا روز شهادت وی بود و ناشنیدههای زیادی از او در ذهن دارد. به دلیل جایگاه وی در نیروی زمینی ارتش و همچنین اطلاعش از جریانهای نفوذی در ارتش بعد از انقلاب، با وی گفتوگویی ترتیب دادیم که شرح آن در پی میآید؛ بخشهایی از این مصاحبه در مستند بازخوانی سقوط هواپیمای ۷ مهرماه ۱۳۶۰ استفاده شده است.
***
اگر اجازه بفرمایید، بحث را از ارتش در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی شروع کنیم. چه شد که ارتش شاه با آن توان نظامی و پتانسیل، نزدیک به ۵۵۰ هزار نیروی آموزشدیده، در مدت کوتاهی فروپاشید و نتوانست انقلاب را مهار کند؟
ارتش از مهمترین بخشهای تاریخ معاصر کشور ماست که کمتر به آن توجه شده است. به هر حال ارتش در قبل از انقلاب رکن رکین نظام شاهنشاهی بود و برای شخص محمدرضا شاه اهمیتی فوقالعاده داشت تا حدی که خود او آموزش نظامی دیده و علاقهمند به ارتش در حوزههای سهگانه زمینی، هوایی و دریایی بود. دوستان نزدیک شاه مثل حسین فردوست نیز نظامی بودند. روسای ساواک هم همگی از ارتش به ساواک رفته بودند. تیمور بختیار، نخستین رئیس ساواک، درجهدار ارتش بود، روسای بعدی ساواک مانند نصیری، مقدم و... نیز همگی از ارتش رفته بودند. این نشان میدهد که رکن رکین امنیت در زمان شاه، ارتش بوده است.
بودجه کلانی هم به ارتش اختصاص داده میشد، به عنوان مثال سیستم نیروی هوایی در دهه ۵۰ و تا پیش از انقلاب هزینه بسیار سنگینی برای کشور داشت؛ اما نو و بهروز شده بود و تماما زیر نظر مستشاران آمریکایی کنترل میشد. نیروی دریایی و زمینی هم به همین ترتیب بود؛ اما این ارتش منظم از بطن مردم بود. فرزندان ملت بودند که در ارتش خدمت میکردند و یا دوره سربازیشان را میگذراندند.
زمانی که جوشوخروش انقلاب اسلامی به راه افتاد، این ارتش که از دل مردم برآمده بود، امام(ره) را به عنوان رهبری انقلاب پذیرفت و به سرعت به ملت پیوست؛ لذا نمیبینید که در آن دوران، ردههای پایینتر ارتش علیه مردم اقدام کرده باشد یا مثلا سعی کند در مقابل صفوف مردم بایستد و آنها را بکشد یا زخمی کند. البته در مورد درجهداران اصلی ارتش متاسفانه اینگونه نبود. بالاخره فردی همانند قرهباغی، رحیمی، طوفانیان، ناجی، اویسی و... از تیمساران ارتش شاه بودند؛ اما بدنه ارتش متدین و به ایران و اسلام وفادار بود. این وفاداری را هم در انقلاب نشان داد و هم در دوران دفاع مقدس؛ ارتش چند هزار شهید، مجروح و جانباز تقدیم اسلام و ایران کرد. ارتش به عنوان ستون فقرات شاه، وقتی به بدنه انقلاب پیوست، کمر شاه نیز شکست و انقلاب به سرعت به پیروزی رسید.
برسیم به روزهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، زمانی که دولت موقت روی کار آمد، تیمسار قرنی هم به ریاست ستاد مشترک ارتش رسید. قرنی چه دیدگاهی داشت و چگونه شخصیتی بود؟
قرنی حقیقتا انقلابی و متدین بود.
گویا شما آجودان قرنی هم بودید؟
زمانی که قرنی منصوب شد، سریعا به ستاد مشترک در چهارراه قصر تهران رفت. سالها بود که به دلیل مسائل سالهای ۳۸-۳۷ توسط شاه از ارتش کنار گذاشته شده بود و آشنایی چندانی با نیروهای ارتش نداشت. کردستان شلوغ شده بود و باید سریع به اوضاع سامان داده میشد. این هم جالب است که تا انقلاب پیروزی شد کردستان را شلوغ کردند که انقلاب آسیب ببیند؛ یعنی ما از همان هفته اول آرامش نداشتیم.
آقای کتیبه از دوستان من بود و ایشان را به عنوان فرمانده نظامی کردستان به تیمسار قرنی پیشنهاد دادم. ایشان گفت: «من آقای کتیبه را نمیشناسم. شما اگر میشناسید من حکم را صادر میکنم.» من در مورد کتیبه توضیح دادم، ایشان هم پذیرفت. بعد پرسید که «ارتباط با سنندج قطع است، چطور به کتیبه بگوییم که منصوب شده است؟» من گفتم: «کاری ندارد تیمسار، از رادیو که اعلام کنیم خبر در آنجا به گوشش میرسد.» که همین اتفاق رخ داد. کتیبه چند ساعت بعد توانست با ستاد تماس بگیرد و اعلام کرد که خبر از طریق رادیو به وی رسیده و مطیع فرامین تهران است.
قرنی با دولت موقت اختلافات جدی داشت. معتقد به رهبری امام(ره) بود و اعتقاد داشت، هرچه سریعتر باید قضایای کردستان را حل کرد و اجازه نداد که انقلاب آسیب ببیند؛ اما دولت موقت نگاه دیگری داشت. به همین دلیل فشارها بر قرنی زیاد شد و نهایتا بیش از یکی، دو ماه رئیس ستاد مشترک نبود و کنار گذاشته شد.
گویا بازرگان بعد از این اختلافات و دعواها به قرنی گفته بود: «میخواهم شما را برای سفارت ایران به اسپانیا بفرستم.» و او پاسخ داده بود: «جناب نخستوزیر، همین پیشنهاد را ۲۰ سال پیش، شاه به من داد و نپذیرفتم.» و بعد در منزلش نشسته بود.
بله قرنی با بازرگان اختلافات جدی داشت. بعد هم که سریع ترور شد و اولین شهید ترور بعد از انقلاب لقب گرفت. همین هم جالب است که چرا نخستین فردی که بعد از انقلاب ترور میشود باید تیمسار قرنی باشد؟!
برسیم به ماجرای ارتش در سالهای ۵۸ و ۵۹، ارتش در آن سالها چه حالوهوایی داشت؟
ارتش از همان روز اول توسط گروهکهای چپ مثل مجاهدین خلق، حزب توده و... زیر فشار قرار گرفته بود که باید منحل شود؛ چون ارتش دوره شاه است و ممکن است بخواهد خیانت کند. خلاصه میخواستند ارتش را متلاشی کنند؛ اما امام(ره) و افراد دلسوز دیگری همانند شهید چمران ایستادگی کردند و ارتش ماند. خیلیها آرزوی انحلال ارتش را داشتند تا از همین طریق انقلاب را نابود کنند.
اگر زمانی که جنگ رخ داد و صدام به ایران حمله کرد، ارتش نبود، چه کسی میخواست روبهروی صدام و ارتش بعث بایستد؟ سپاه که هنوز ۱۸ ماه نشده بود که تشکیل شده بود و تجربه نظامیگری نداشت، بسیج هم به معنای جدی وجود نداشت. فقط ارتش میتوانست ایستادگی کند. این خاطره تلخ را گفتم که بدانید ضد انقلابها و برخی از نادانهای داخل انقلاب با ارتش چه کردند.
ما پیش از انقلاب هم با عراق تنشهای مرزی داشتیم؛ بنابراین لشکر ۲۱ زرهی خوزستان در آن زمان بهترین و مجهزترین ارتشی بود که میتوانست بر سر بزنگاهها به خوبی ایستادگی کند، اما زمان حمله به ایران در سال ۵۹، این لشکر حتی ۲ تانک درست و مجهز هم نداشت که بتواند واکنش مناسبی نشان دهد! با بسیاری از اتفاقاتی که در آن ۱۹ ماه پس از انقلاب تا شروع جنگ بر سر ارتش درآورده بودند، ارتش به شدت ضعیف شده بود.
کودتای نوژه که دو ماه پیش از شروع جنگ لو رفت، چه تاثیری بر ارتش داشت؟
برخی معتقدند کودتای نوژه شکست خورد؛ اما شاید تعجب کنید که به جرات به شما بگویم اتفاقا کودتای نوژه موفق بود؛ چون هدفش زمینگیر کردن ارتش و پاکسازی گسترده در آن بود. این چه کودتایی بود که ما که افسر ارتش بودیم میدانستیم چه زمانی قرار است به وقوع بپیوندد و چه کسانی در آن نقش دارند؟! انقلاب که پیروز شد، ارتش شروع به ترمیم خود کرد و ارتشی نو پایهگذاری شد. عدهای که نتوانستند با این ارتش مقابله کنند و دست پشتیبان امام(ره) را از آن بردارند، کودتای نوژه را رقم زدند. نتیجه کودتای نوژه پاکسازی وسیع در دل ارتش بود. اعدام ارتشیان و احکام بازنشستگی اجباری ارتش را ضعیف کرد. ارتش با آن همه پتانسیل، تبدیل به ارتشی ضعیف شد؛ اما با این همه توانست در مقابل حمله عراق به ایران مقاومت کند. اگر ارتش نبود که صدام راحت تا اهواز پیش آمده بود.
دو مقطع مهم در جنگ وجود دارد: یکی ۹ ماه فرماندهی کل قوا توسط بنیصدر است و یکی هم فتح خرمشهر ۱۲ ماه پس از عزل اوست. این دو مقطع چه تفاوتهایی با هم دارند؟
تا زمانی که بنیصدر بود، ظاهرا مسائل سیاسی تهران اولویت پیدا کرده و جنگ
به حاشیه رفته بود. در حالی که اختلافات سیاسی در تهران شدت گرفته بود،
ارتش مظلومانه در جنوب میجنگید. زمانی که بنیصدر توسط حضرت امام(ره) از
فرماندهی کل قوا عزل شد، گشایشها در جبهه هم آغاز شد. تابستان سال ۶۰ فصل
داغ ترورها بود، اما با همان اوضاع میبینید که در مهرماه سال ۶۰ عملیات
ثامنالائمه انجام و پس از یک سال حصر آبادان شکسته شد.
اما پس از همین عملیات، اتفاقی رخ داد که همه را در شوک فرو برد.
بله سقوط هواپیما.
بله سقوط هواپیمای سی-۱۳۰ ارتش در حوالی کهریزک تهران که شهیدان فلاحی، فکوری، نامجو، کلاهدوز و جهانآرا در آن بودند. به نظر شما این سقوط مشکوک بود؟
من پرونده این سقوط را نخواندهام؛ اما وقتی شواهد و قرائن را کنار هم میگذاریم میبینیم که عدهای از آن سود بردند. البته پرونده این سقوط هم به درستی بررسی نشد.
چه سودی؟
همین که سمتها در ارتش برای برخیها عوض شد و جوانهای بیتجربه و خام جانشین برخی از این شهدا در سمتهای مهم ارتش همانند نیروی زمینی و... شدند. در ارتش هر چیزی بر اساس مقررات و ضوابط است؛ حتی یک روز خدمت بیشتر در تعیین رتبه و درجه اهمیت دارد؛ اما بعد از آن حادثه، ارتش دچار آشفتگی شد. به علاوه اینکه جنگ هم طولانی شد. شک نکنید اگر افراد پختهای چون فلاحی، فکوری و کلاهدوز به شهادت نمیرسیدند، جنگ آنقدر طولانی و فرسایشی نمیشد.
نقش نفوذیها را در ارتش پس از انقلاب چطور میبینید؟
بسیار پررنگ و جدی.
فکر میکنید این سقوط کار نفوذیها بوده است؟
در مورد دو گروه در زمان انقلاب حساسیت وجود داشت: یکی سازمان مجاهدین خلق یا منافقین و یکی هم حزب توده. اما در مورد دو سازمان هیچ اقدامی نشد: یکی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و دیگری گروه «هدف» مهدی هاشمی. به ویژه این گروه هدف در ارتش نفوذ چشمگیری داشت. نمیدانم چه اتفاقی افتاد که در مورد این دو سازمان حساسیت خاصی وجود نداشت تا سالها بعد که مشخص شد اهداف این گروهها چه بوده است و تازه در مورد آنها هم حساسیت به وجود آمد.
آقای حاتمی در اداره دوم ارتش که منصوب دولت موقت بود به هیچ عنوان ستاد مشترک را قبول نداشت و به شدت به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نزدیک بود. آقای مسعود کشمیری [مسئول انفجار دفتر نخستوزیری] توسط آقای حاتمی به ارتش رفته بود، بعد از طریق سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی رشد کرد، به ریاستجمهوری رفت و ۸ شهریور ۶۰ را آفرید. این تاملبرانگیز نیست؟! اما هیچگاه به درستی به اینها رسیدگی نشد.
پس به نظر شما سقوط آن هواپیما در ۷ مهرماه ۱۳۶۰ کاملا مشکوک بوده و میتواند به درصد بالایی عمدی باشد؟
بله، به نظر من کاملا مشکوک است. هیچگاه به درستی بازخوانی نشد. خود این موضوع که در اوایل پیروزی انقلاب و به ویژه از سال ۱۳۶۰ به بعد اتفاقات مشکوکی در کشور رخ داد و هیچگاه هم درست به آنها پرداخته نشد، مشکوک است. چرا پرونده انفجار دفتر نخستوزیری درست بررسی نشد؟ چرا ترور آیت درست بررسی نشده است؟ چرا سقوط هواپیمای فلاحی و فکوری و ... بازخوانی نشده است؟ اینها همه جای سوال است. به نظر من باید به همه اینها توجه کرد. مسائلی که به ویژه در سال ۶۰ رخ داد، مسائل کلیدی و تعیینکنندهای بود که تاریخ را تغییر داد.
سقوط هواپیمای سی-۱۳۰ ارتش با شماره پرواز ۵۰۵ در منطقه کهریزک تهران که منجر به شهادت افرادی چون ولیالله فلاحی، یوسف کلاهدوز، محمد جهانآرا، جواد فکوری و سید موسی نامجو شد، عملا معادلات جنگ ایران و عراق را تغییر داد، فتح خرمشهر به ۸ ماه بعد از آن موکول شد و عملا جنگ بیش از ۷ سال دیگر ادامه یافت.
اهمیت سرنشینان پرواز یادشده تا جایی بود که نیروی هوایی ارتش، وزارت دفاع، ستاد مشترک ارتش و قائممقام سپاه پاسداران، در یک روز با خلأ فرماندهان خود مواجه شدند و معادلات جنگ تغییر کرد.
دلیل دیگر اهمیت این سقوط، مشکوک بودن سانحه بود؛ کارشناسان معتقدند این سقوط، خرابکاری و در ادامه پروژه نفوذ بود که نمود اصلی آن در تابستان سال ۱۳۶۰ خود را در انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، انفجار دفتر نخستوزیری و همچنین ترور و شهادت دادستان انقلاب کشور نشان داد؛ نفوذی که تا در بیت رهبر فقید انقلاب اسلامی رخنه کرد و اگر هوشیاری مقامهای مسئول نبود، امکان داشت بمب ۸ شهریور ۱۳۶۰، زودتر از آن تاریخ، امام(ره) را به جای شهیدان رجایی و باهنر به شهادت برساند!
تمامی این زمینههای تاریخی - سیاسی منجر به تولید مستندی با عنوان «معمای سی-۱۳۰» به کارگردانی سید مهدی دزفولی بود؛ مستندی که پس از ۳ سال تلاش و ممارست ساخته شد تا ابعاد مختلف این حادثه را بررسی و راز سقوط هواپیمای امرای ارتش و سپاه را در غروب ۷ مهرماه ۱۳۶۰ کشف کند. امید که این مستند و پرونده مکتوب ضمیمه آن، ما را در جهت نیل به هدف مورد نظر و نیز بازشناسی ارتش در سه سال نخست انقلاب یاری نماید.
***
روز ۷ مهر ۱۳۶۰ به دنبال سقوط هواپیمای سی-۱۳۰ ارتش در منطقه کهریزک تهران پنج تن از فرماندهان نظامی کشور سرلشکر ولیالله فلاحی جانشین رئیس ستاد ارتش، یوسف کلاهدوز قائم مقام سپاه، سید موسی نامجو وزیر دفاع، جواد فکوری مشاور جانشین ستاد ارتش و محمد جهانآرا فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر به شهادت رسیدند.
این حادثه در پی موفقیت عملیات ثامنالائمه و شکست حصر آبادان به وقوع پیوست، زمانی که فرماندهان نظامی برای ارائه گزارش این پیروزی به امام، عازم تهران بودند. روزنامه اطلاعات روز هشتم مهر در خبری نوشت: «ساعت ۷:۱۵ دیشب یک هواپیمای باری به علت نامعلومی در منطقه میدان تیر کهریزک سقوط کرد. بر اساس گزارش خبرنگار ما به نقل از شاهدان عینی ساعت ۷:۱۵ دیشب بعد از شنیدن صدایی مهیب در نزدیکی کهریزک، روبروی میدان تیر متوجه آتشسوزی وسیعی شدیم. بلافاصله برای آگاهی از چگونگی آن به محل رفتیم و مشاهده کردیم یک هواپیما در حال سوختن است و عدهای نالان خودشان را از هواپیما به بیرون میاندازند. بلافاصله با کمک عدهای از اهالی منطقه برای کمک به مجروحین بسیج شدیم و عدهای را که قدرت و توانایی داشتند و سالم بودند از داخل هواپیما بیرون آوردیم. پس از مدتی ۳ هلیکوپتر متعلق به ارتش و نیروی هوایی برای کمک و اعزام مجروحین به محل آمدند و در همین موقع ماموران آتشنشانی و اورژانس و پاسداران به منطقه آمدند و با کمک برادران ارتش و سپاه مجروحان را با هلیکوپتر به بیمارستانها انتقال دادند. شاهدان عینی به خبرنگار ما گفتند پس از سقوط، هواپیما به مدت چند ساعت میسوخت که با کمک ماموران و نیروهای مردمی آتش خاموش گردید در حالی که از هواپیما جز آهنپاره چیز دیگری نمانده بود. خبرنگار ما که از هواپیما دیدن کرد گزارش میدهد که در اثر سقوط هواپیما جلو و قسمتی از وسط هواپیما از بین رفته و مقداری از دم هواپیما سالم است. شاهدان عینی گفتند ما شنیدیم که هواپیما حامل عدهای از رزمندگان مجروح جبهههای جنوب و تعدادی از جنازههای شهدای جبهههای جنوب بوده و از اهواز به تهران میآمده است.»
همان روز ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران در رابطه با سانحه سقوط هواپیما در کهریزک بیانیهای صادر کرد. در این بیانیه آمده بود: «بسمهتعالی - هموطنان عزیز و شهیدپرور ایران، یک فروند هواپیمای سی-۱۳۰ ارتش جمهوری اسلامی ایران که حامل شهدا و مجروحین جنگ بوده، در روز گذشته از اهواز عازم تهران بود در ساعت ۱۹ شب گذشته دچار سانحه شده و در منطقه میدان تیر کهریزک سقوط مینماید. در این حادثه تعدادی از سرنشینان هواپیما نیز شهید و تعدادی مجروح و مصدوم میشوند، موضوع تحت بررسی و تحقیق میباشد که پس از تکمیل نتیجه به آگاهی هموطنان عزیز خواهد رسید.»
ستاد مشترک در بیانیه دیگری که ساعاتی بعد منتشر کرد با اشاره به اسامی برخی از شهدای این واقعه اعلام کرد مراسم تشییع آنان روز پنجشنبه ۹ مهر برگزار میشود. در بیانیه دوم ستاد مشترک آمده بود: «امروز ارتش جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران با کمال افتخار و سرافرازی گلگونکفنانی دیگر را به انقلاب اسلامی ایران هدیه نمود. گلگونکفنانی که از بدو پیروزی انقلاب همه چیز خود را وقف این انقلاب نموده و در این راه هرگونه تالم و تاثرات روحی و جسمی را به جان خریده بودند. گلگونکفنانی که به انقلاب اسلامی ایران و رهبر عظیم و عزیز آن عشق ورزیده و در این راه سر از پای نشناخته و پروانهوار گرد شمع وجود آنان سوختند. اینان به آرزوی قلبی خود که همانا آرزوی فرد فرد پرسنل مسلمان و متعهد و جان بر کف نیروهای مسلح است نائل گشته و به لقاالله پیوستند. ایشان همچون دیگر شهدای نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران از سرباز تا سپهبد شهید قرنی با افتخار زیستند، با سرافرازی و سربلندی در راه حفظ دستاوردهای انقلاب مبارزه کرده و جانانه سر در این راه جان به جانآفرین تسلیم نمودند. سرلشکر شهید ولی فلاحی جانشین ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران، سرتیپ نامجو وزیر دفاع و نماینده امام در شورای عالی دفاع و فرمانده دانشکده افسری، سرتیپ شهید فکوری وزیر دفاع سابق و فرمانده سابق نیروی هوایی و مشاور رئیس ستاد مشترک ارتش و برادر شهید کلاهدوز قائم مقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران از این خیل بودند که در حادثه جانخراش سقوط هواپیمای سی-۱۳۰ همراه تعداد دیگری از برادران ارتشی و سپاه پاسداران و بسیج مستضعفین ندای حق را لبیک گفته و در جوار رحمتش قرار گرفتند.»
شورای موقت ریاست جمهوری همان روز با صدور بیانیهای شهادت جمعی از فرماندهان و سربازان ارتش و سپاه در سانحه سقوط هواپیما را تسلیت گفته و اعلام کرد: «برای بررسی درباره علت و چگونگی این سانحه هوایی دستورات لازم به مسئولان امر داده شده است.»
روزنامه جمهوری اسلامی دو روز بعد از حادثه اسامی ۴۱ تن از افرادی که در این حادثه شهید یا مجروح شده بودند را به چاپ رساند. این روزنامه نوشت: «یک مقام آگاه انتظامی که در محل سقوط هواپیمای نظامی سی- ۱۳۰ حضور داشته است در یک گفتوگوی اختصاصی با جمهوری اسلامی لیست سرنشینان هواپیمای سقوط کرده را اعلام کرد. این مقام مطلع در همین گفتوگو از سرنوشت مسافرینی که اسمشان اعلام شده اظهار بیاطلاعی کرد و گفت که نمیداند این افراد شهید شدهاند یا مجروح. وی از توضیح بیشتر در مورد حادثه خودداری کرد و گفت اطلاعات بیشتر را هیات بررسیکننده این موضوع اعلام خواهد کرد ولی تعداد مسافرین که شامل مجروحین - شهدا و سرنشین سالم بوده است، ۱۰۰ تن میباشد.»
روزنامه اطلاعات همان روز فهرستی از شهدای احتمالی حادثه سقوط سی-۱۳۰ منتشر کرد که تعداد زیادی از اسامی آن با فهرست روزنامه جمهوری اسلامی مشترک بود اما نکته قابل توجه در هر دوی این فهرستها این بود که نامی از شهید محمد جهانآرا در میان نبود. رادیو تلویزیون نیز همچون مطبوعات که آن زمان بیشتر اخبارشان متاثر از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری بود، اشارهای به نام فرمانده شهید سپاه خرمشهر نکرد. این سکوت خبری ادامه داشت تا حوالی چهلم شهدای سقوط که سپاه پاسداران در بیانیه دعوت به مراسم چهلمین روز شهادت سرنشینان سی-۱۳۰ در مدرسه فیضیه قم در کنار نام ۴ فرمانده شهید ارتش و سپاه به نام شهید محمد جهانآرا نیز اشاره کرد. در بیانیه سپاه پاسداران که در روز ۱۸ آبانماه منتشر شد، آمده بود: «به مناسبت چهلمین روز شهادت سرداران شهید برادران ارتشی فلاحی، نامجو، فکوری و برادران پاسدار کلاهدوز، جهانآرا و دیگر شهدای سانحه هوایی مجلس بزرگداشتی در شهر خون و قیام در مدرسه فیضیه قم از ساعت ۱۴:۳۰ تا ۱۶:۳۰ امروز (دوشنبه) برپاست. به پاس احترام به خون این شهیدان عزیز و تاکید بر ادامه راهشان تا پیروزی نهایی اسلام بر کفر و همگام با روحانیت متعهد و بیدارمان در این مجلس شرکت میکنیم.»
علت سقوط چه بود؟
هرچند ابهامها درباره دلایل سقوط هواپیمای سی-۱۳۰ ارتش در هفتم مهر ۱۳۶۰ همچنان پابرجاست و روایتهای گوناگونی از واقعه بیان شده است اما روایت کمک خلبان این پرواز از دیگر احتمالات بیشتر مورد توجه واقع شده است. محمود خرمدل که از حادثه جان سالم به در برده است، چند سال قبل در اینباره به ماهنامه صنایع هوایی گفت: «پس از ترک اهواز همه چیز مرتب بود تا حدود ساعت ۸ شب به نزدیک کوههای حسنآباد قم رسیدیم. در این زمان سیستم برق هواپیما به طور کامل از کار افتاد و تاریکی همه جا را فراگرفت و تنها چراغهای حرم عبدالعظیم دیده میشدند. بر اثر قطع برق موتورهای هواپیما نیز خاموش شدند و سیستم هیدرولیک هدایت از کار افتاد...» ماهنامه صنایع هوایی در شماره ۱۷۶ خود طی گزارشی که درباره سقوط سی-۱۳۰ به همراه این گفتوگو منتشر کرد، نوشت: «فکوری ابتدا به کابین خلبان آمد و با چراغ قوه سعی کرد که مشکل را برطرف کند و بعد برای باز کردن دستی چرخها رفت. چنین احساس میشد که فکوری فهمیده است مشکل فراتر از قطع برق است. از آنجا که فرمان هواپیما تریم شده بود هواپیما با سرعتی آهسته و به طور افقی به سمت زمین در حرکت بود. به همین دلیل هواپیما در بیابان فرود آمد. از آنجا که یکی از چرخها قفل نشده بود، هواپیما به یک سمت خم شده و روی زمین کشیده شد. کمک خلبان با باز کردن پنجره از هواپیما خارج شد و لحظاتی بعد هواپیما با ۸۰۰۰ پوند سوخت منفجر گردید. ۴۵ دقیقه بعد یک بالگرد برای کمک به بازماندگان حادثه به محل آمد.»
آنچنان که از سخنان خرمدل و گزارش ماهنامه مذکور برمیآید کادر پرواز در زمان سقوط میدانستهاند که موتورها را از دست دادهاند با این حال توانستند هواپیما را بر زمین بنشانند. این در حالی است که این فرود، دهها کشته بر جای گذاشته است که درباره آمار بالای آن دلیل دیگری مطرح است. به گفته برخی مسئولان به دلیل اینکه تابوتهای حامل کشتهشدگان عملیات ثامنالائمه که در انتهای هواپیما قرار داشت با سرعت بسیار بالا به سمت جلو پرتاب شده بود آمار شهدا را بالا برده بود. این روایت بعدها منجر به این شد که حمل تابوت به این شکل در هواپیماهای ترابری ممنوع شود. هواپیماهای ترابری سی-۱۳۰ در آن زمان دو گردان بودند که نقش اصلی را در ترابری نیروها، مجروحان و شهدا بین اهواز و تهران برعهده داشتند.
برای خرید و تهیه مستند معمای سی 130 می توانید اینجا را کلیک نمائید.