نمره قبولی هاشمی در عمران، نمره مردودی توسعه سیاسی
سال گذشته مشغول ساخت مستند جنگ و صلح شدیم که همچنان به مرحله اکران نرسیده است. متن بخشی از مصاحبه های این مستند که پیرامون دوره جنگ و پذیرش قطعنامه 598 و مابعد آن یعنی دولت سازندگی است، در شماره جدید نشریه عصر اندیشه منتشر شده است. به مرور متن این مصاحبه ها را در وبلاگ قرار می دهم و مخاطبین وبلاگ می کنند آن را مطالعه کنند.
صادق زیبا کلام استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران از مدافعان پرشور هاشمی رفسنجانی است که بی راه نیست اگر گفته شود این محقق تاریخ معاصر ایران به کمتر شخصیتی به اندازه هاشمی علاقه دارد. بخش هایی از گفتگو با دکتر زیبا کلام در خصوص سیاست ها و عملکرد ایت الله هاشمی رفسنجانی که در خرداد ۹۵ انجام گرفته است از نظر خوانندگان میگذرد.
امام خمینی میدانست هاشمی رفسنجانی استکبار ستیز نیست
امام برخلاف عموم که هرچه پیرتر میشوند محافظهکارتر میشوند، هرچه پیرتر شد انقلابیتر شد. این خصوصیت امام بود، شخصیت و ویژگی امام بود. این را اولین بار مهندس بازرگان گفت که «امام هرچه پیرتر میشود انقلابیتر میشود». امام رسالت حکومت کردن برای خود قائل نبود. هرکس هرچه میخواهد بگوید این نظر من است، اما امام به یک انقلاب جهانی نگاه میکرد. امام تروتسکی بود و انقلاب را محدود به ایران نمیدانست. استالین انقلاب را محدود به روسیه میدانست و عقیده داشت باید درون روسیه تثبیت شود اما امام میگفت انقلاب، جهانی است و باید جاهای دیگر را هم بگیرد. انقلاب مثل آتش است. این ریشه اختلافشان بود . امام مثل تروتسکی فکر میکرد. امام میگفت در عراق هم باید انقلاب شود، در سوریه و نجف و بحرین هم و جمهوری اسلامی ایران باید در این راستا تمام تلاش خود را به کار برد. امام اوایل اینگونه نبود. آن روزی که به مهندس بازرگان گفت میخواهم بروم قم اینگونه نبود، امام به این مسیر سوق داده شد. ما روی این مسائل کار نکردیم که چرا این رویکرد در امام به وجود میآید. من معتقدم این رفتار در امام ریشه داشته است. امام در سالهای ۴۰ تا ۴۲ دنبال بهانه میگشت که برود زیر دوخم شاه، انجمنهای ایالتی و ولایتی اصلاً موضوع مهمی نبود، سر و تهاش چه بود؟ کاپیتولاسیون کلاً چه بود؟ ولی امام از اینها به عنوان بهانه و مستمسک استفاده میکرد تا زیر دو خم شاه برود. به نظر من امام اعتقاد داشت باید انقلابی جهانی در چارچوب اسلام اتفاق بیفتد و جنگ را هم اینگونه میدید. آن یک سالِ بعد از جنگ را هم همینطور. در عین حال مثل تخم چشم به آقای هاشمی اعتماد داشت، هم قبولش داشت هم اطمینان. هوش و گوشش را قبول داشت، در عین حال میدانست آقا شیخ اکبر خیلی مثل خودش نیست، میدانست دستگل مک فارلین را او به آب داد. چون امام آنقدر باهوش بود که بداند ایشان خیلی دنبال آمریکاستیزی و استکبارستیزی نیست ولی خودش بود.
نگاه هاشمی به آیتالله خامنهای یک ولی فقیه سمبلیک بود
آقای هاشمی از ابتدا نیز آمریکاستیز و دنبال صدور انقلاب نبود. از اول هم دنبال الگوی اقتصاد دولتی سوسیالیستی نبود؛ در پی این نبود که وارد عراق شویم تا صدام سقوط کند. به هرحال ایشان در فضای دهه ۶۰ به عنوان یک آدم انقلابی شناخته میشد و به شعارهای انقلاب اعتقاد داشت، ولی ته دل و نگاهش در حقیقت یک جور انقلابی نبودن است و این را شما بعد از فوت امام (ره) و در زمان ریاست جمهوریشان مشاهده میکنید. از دید هاشمی -که دید سادهای داشتند- «آقای خامنهای میشود رهبر، طبیعتاً با ایشان که مشکلی نداریم و عمری است که با هم بودهایم. ایشان بیشتر علاقهاش مسائل فرهنگی است، حالا در این مسائل حضور داشته باشند و عملاً از این به بعد «من» مملکت را اداره خواهم کرد. من میشوم رئیسجمهور و جنگ که دیگر نیست و بنیصدر هم نیست و مجاهدین خلق هم که نیستند و این سطح از آزادی هم که چیزی نیست و چپ را هم مینشانم سرجایش، موسوی خوئینیها و آقای محتشمی و دفتر تحکیم وحدت و عباس عبدی و حجاریان و اینها را یک پستی و سمتی به عنوان کارشناس بهشان میدهم».
لکن ایشان مخالفت و مقاومت رهبری و کسانی که با ایشان همفکر بودند را خیلی نادیده و دستکم گرفته بود و نگاهش این بود که «آقای خامنهای یک جورهایی سمبلیک ولی فقیه خواهد بود و در جایگاه رهبری قرار دارند و کارها را من انجام میدهم. بنابراین میروم سمت اقتصاد باز و تنشزدایی؛ فعلاً با آمریکا نه، اول با عربستان و اتحادیه اروپا بعد کمکم با خودِ آمریکا وارد مذاکره میشویم برای آزادسازی اقتصاد و...» ایشان اینجا را نخوانده بود که آقای خامنهای نخواهند گذاشت. ایشان میگوید «من ولی فقیه هستم آقای هاشمی، دکور نیستم و نمیگذارم. چون به آن شعارهای انقلابی اعتقاد دارم، به چشماندازهایی که امام ترسیم میکرد و خودِ شما هم در دهه ۶۰ میگفتید اعتقاد دارم». آقای هاشمی اندکاندک متوجه شد مثل اینکه آقای خامنهای در خیلی از مسائل جدی هستند. من معتقدم ایشان دو راه چاره بیشتر نداشت: یا باید محکم و قرص در برابر رهبری میایستاد یا کوتاه میآمد، که ایشان دومی را انتخاب کرد و تنشزایی، خصوصیسازی و اقتصاد آزاد را کنار گذاشت و ایشان عملاً در دور دوم ریاست جمهوری میرفت مرغداری افتتاح میکرد، کلنگ سد میزد و کارهای اینچنینی. مجبور شد استراتژی کلانی را که سال ۶۸ با هدف تحقق آن وارد عرصه ریاست جمهوری شده بود بهکل و جزء و اصل و فرع کنار بگذارد چون در غیر این صورت باید درگیر میشد.
هاشمی رفسنجانی حاضر نشد در مقابل آیتالله خامنهای بایستد
موضوع صحیح و اصولی این است که ما یک اقتصاد دولتی داشتیم که به خاطر جنگ و انقلاب، دولتیتر و کوپنیتر و وابستگی آن به دولت خیلی بیشتر شده بود. در چنین جامعهای هاشمی میخواهد یکمرتبه به دنبال اقتصاد آزاد برود؛ طبیعی است که ناملایمات و ناهنجاری بهوجود میآید، تورم به وجود میآید و باید استقراض کند زیرا الگوی روند اقتصادی به کلی عوض میشود. ناملایمات که به وجود میآید، منتقدینِ آن سیاست بهرهبرداری میکنند که ببینید مملکت دارد شلوغ میشود و انقلاب میشود؛ ببینید اسلامشهر چه شده فلان جا چه شده و.... بنابراین کسانی که مخالف سیاستهای آدام اسمیتیِ هاشمی بودند، معضلات و مشکلات به وجود آمده را دستاویز قرار میدهند. من قبول دارم نهتنها ایران بلکه هرکشور دیگری که اقتصادش دولتی بوده است، وقتی میخواهد آن را تغییر دهد در کوتاهمدت دچار مشکل میشود. در یک کارخانه دولتی که کارگران حقوق میگیرند وقتی خصوصیسازی پیاده میشود، هزار مشکل پیش میآید. اولین کاری که صاحبان صنایع خصوصی میکنند این است که باید خیلیها را اخراج کنند چون دارند حقوقِ بیجا میگیرند، خط تولید باید عوض شود و... . بله مشکلات به وجود میآید. یک مورد به من نشان دهید که یک اقتصاد دولتی خواسته غیردولتی شود و هیچ اتفاقی نیفتاده و خیلی راحت همه چیز تغییر کرده است. در روسیه هنوز هم مشکل دارند در چین هم همینطور. کاری که هاشمی میخواست انجام دهد کار سادهای نبود، یک اقتصاد دولتی را میخواست به یک اقتصاد آزاد تبدیل کند. اما یک اشکال اساسی هاشمی این بود که رها کرد و پشتکار نداشت. من معتقدم به خاطر اسلامشهر و اینکه یک عده طلبه ریختند در طلبهآباد مشهد و... نبود؛ باید در مقابل رهبری و مجلس و نهادهایی که زیرمجموعه رهبری بودند، میایستاد و شکاف و اختلافات با آقای خامنهای عمیقتر و عمیقتر میشد که ایشان حاضر نشد این کار را انجام دهد.
دولت سازندگی در بخش عمرانی موفق بود نه توسعه سیاسی
بعد از قطعنامه ۵۹۸ مثل بعد از برجام این امید به وجود آمده بود که پس از سپری کردن یک دوران سخت، شرایط مساعدی فراهم شود که نشد. مثل اینکه میخواستید به قله صعود کنید، با هزار زحمت به قله رسیدید و حالا میبینید قله بزرگتری پشت این قله وجود دارد. آقای هاشمی، کسانی که میخواستند در ایران سرمایهگذاری کنند و کسانی که در داخل ایران بودند و دستشان به دهنشان میرسید، میگفتند «الان میرویم دنبال تولید، میرویم دنبال صادرات و واردات و سازندگی. جنگ تمام شده است و خیلی هم مهم نیست غرامت بگیریم یا نه، فعلاً با کسی اختلاف پیدا نکنیم کافیست». اما از یک جایی معلوم شد که این تفکر سرابی بیش نیست و کسانی داخل کشور مخالف این شیوه هستند. این افراد همان شرایط جنگ را ترجیح میدهند و به دنبال صدور انقلاب و رادیکالیسم و انقلابیگری و این موضوعات هستند. به عقیده آنها اتفاق خاصی نیفتاده است، درست است جنگ تمام شده و امام فوت کرده ولی اینگونه نیست که تغییرات کلانی در استراتژی ایران به وجود آمده باشد. انقلاب و صدور آن و اقتصاد سوسیالیستی همچنان ادامه دارد. بنابراین در دور دوم هاشمی این اتفاقات افتاد و ایشان هم نتوانست کاری کند. بله این احساس به وجود آمده بود که ایشان در دور دوم ریاست جمهوری میخواهد و ما هم فکر میکردیم میتواند، اما ظاهراً تیغش نمیبُرید. بعد از قطعنامه خیلی از امیدها و انتظارات برای تحصیلکردهها، کسانی که میخواستند سرمایهگذاری کنند، دانشگاهیها و نویسندگان به یأس تبدیل شد.
اتفاقاً من فکر میکنم یکی از دلایل ۲۰ میلیون رأی خاتمی در دوم خرداد سال ۷۶ برمیگردد به آن احساس ناکامیها و سرخوردگیهایی که از نظر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بعد از قطعنامه ۵۹۸ و در آن ۸ سال هاشمی به وجود آمد. بنابراین معتقدم درست است که در آن ۸ سال کارهای زیادی انجام شد و زیرساختهای بسیاری بهوجود آمد - با اینکه بعدها مشخص شد برخی از آنها مثل برخی فرودگاهها و برخی سدسازیها و... اشتباه بوده است-با این حال اگر بخواهیم نمره بدهیم، فقط به برخی مسائل عمران و آبادانی میتوانیم نمره خوبی بدهیم. ولی از نظر رشد و توسعه سیاسی و اجتماعی نه، مگر از نظر اجتماعی که دانشگاهها و آموزش عالی توسعه پیدا کردند. ولی اینکه بگوییم یک تحول اساسی از منظر توسعه سیاسی بوجود آمد، خیر اینگونه نبود.
بزرگترین ضعف هاشمی عدم دفاع از امثال مهندس بازرگان بود
بزرگترین خدمت هاشمی به ایران و نظام و انقلاب، پایان دادن به جنگ بود. بزرگترین ضعف ایشان هم برنامه اقتصادیاش نبود، این بود که وقتی گفتند مرگ بر بازرگان، هاشمی قدرت داشت و از بازرگان دفاع نکرد. آنوقت سال ۸۸ گفتند مرگ بر هاشمی و کسی از وی دفاع نکرد. بزرگترین ضعفش این بود که برای جامعه مدنی و توسعه سیاسی و آزادی مطبوعات و اندیشه نایستاد، الان میایستد، ولی دیگر قدرتی ندارد. در دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ باید میایستاد که نایستاد. به نظر من بزرگترین خدمتش این بود که با قطعنامه ۵۹۸ جنگ را تمام کرد. برای اینکه جنگ در مسیری قرار گرفته بود که هیچ آیندهای برای آن متصور نبود، هیچ دستاوردی برای جمهوری اسلامی دربر نداشت. شما خودتان هم اشاره کردید به اسرا که آزاد شدند. اسرا به هرحال آزاد میشدند، ممکن بود جنگ ادامه داشته باشد و باز هم اسرا آزاد شوند. ما اسرای عراقی را میدهیم و شما هم اسرای ما را بدهید، این در دوران جنگ هم اتفاق میافتد و اختصاص به آتشبس ندارد.