گاه نوشته ها

مهدی دزفولی هستم، وبلاگ نویسی را از شهریور ماه 1382 آغاز کردم.علاوه بر وبلاگ نویسی، فعالیت های مختصر مطبوعاتی (همکاری با هفته نامه پنجره، فصلنامه ارغنون، روزنامه شرق و اعتماد) و مستند سازی هم داشته ام.پیش از این سردبیر سابق سایت خبری تحلیلی شفاف و مدیر اجرایی فصلنامه ارغنون بوده ام.

پیش از این 3 وبلاگ دیگر داشته ام که به دلایلی یا فعالیت آن ها متوقف شد و یا با فیلتر مواجه شدند و این وبلاگ چهارمین وبلاگی است که در آن می نویسم.امیدوار اینجا محلی برای تبادل آرا و نظرات مختلف باشد و بتوانم به صورت مستقیم نوشته های خودم را در اختیار دیگران قرار دهم.

بایگانی

چند سوال ساده از یک فرد مطلع

يكشنبه, ۵ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۰۳ ب.ظ

گویا چند شب قبل در صدای آمریکا، آقای محسن سازگارا مهمان برنامه بوده اند و پس از 35 سال حاضر شده اند علنی و صریح درباره بمبگذاری ها و ترورها تابستان سال 1360 صحبت کنند.


نفس این حضور و پاسخگویی به هر دلیلی که باشد قطعا امری مبارک است چرا که ابهامات و سوالات جدی درباره نقش ایشان و دوستانشان درباره انفجار دفتر نخست وزیری وجود دارد که ایشان همواره در طی این سال ها تلاش کرده اند از زیر بار پاسخگویی به آنها فرار کنند.
اما این نوشته برای آن بازخوانی نیست. این نوشته تنها چند سوال درباره صحبت های ایشان در آن برنامه دارد که امیدوارم به دست ایشان برسد و مطالعه کرده و به آن ها پاسخ دهند تا در تاریخ بماند.


مسعود کشمیری، عامل انفجار دفتر نخست وزیری



1- آقای سازگارا در ابتدا فرموده اند ما از گذشته کشمیری و اینکه در سازمان مجاهدین خلق عضویت داشت اطلاعی نداشتیم و از طریق دوستش یعنی علی اکبر تهرانی وارد شده بود. سوال: مسعود کشمیری بارها از طرف کسانی که خانواده او و سابقه وی را پیش از انقلاب اسلامی می دانستند و وی را می شناختند به اعضای دفتر نخست وزیری معرفی شده بود و هشدار داده شده بود که کشمیری گذشته تاریکی دارد و خانواده وی صریحا مخالف نظام هستند و وی نباید در سمت حساسی حضور داشته باشد، اما به تمامی این هشدارها توجهی نشده بود و باز وی به کار خود ادامه داده بود. حتی برادر همسر وی ابوالفضل دلنواز کاندیدای اولین انتخابات مجلس شورای اسلامی از طرف مجاهدین در کرمانشاه شده بود و علی تهرانی خانواده وی و همسرش را می شناخت اما هرگز به این مطلب توجهی نشد. وی در میتینگ های مجاهدین خلق شرکت می کرد و از موضع مجاهدین صریحا حمایت میکرد و بارها از طرف سپاه و سپاهیان آشنا با این موضوع این خطر گوشزد شده بود اما به این مطلب توجهی نشده بود. چرا؟

2- آقای سازگارا مدعی شده اند که بعد از بمب گذاری گمان می شد کشمیری سوخته و پودر شده است و برای همین در کیسه ای مقداری خاکستر جمع شد و گفته شد این جنازه کشمیری است! فرموده اند از بزرگان و علمای مجلس سوال شد که اگر فردی جنازه ای برایش نباشد چه باید کرد که آن بزرگان فرموده اند یک متر در یک متر آن محلی که بوده است را خاکسترش را جمع کنند و تیمم دهند و بگویند این همان جنازه بوده است! / سوال: ایشان نام نبرده اند اما بارها دوستان ایشان آن بزرگ را جناب آقای اسدالله بیات زنجانی معرفی کرده اند که آن سخن را گفته بودند اما همواره آقای بیات زنجانی که هم موضع سیاسی با آقای سازگارا و دوستانشان در آن زمان بوده اند این حرف را تکذیب کرده اند. اگر جز آقای بیات زنجانی فرد دیگری این حرف را بیان کرده اند آقای سازگارا بفرمایند. در ثانی بعدها برای کشمیری خانواده آوردند و گفتند این همسر کمشیری است و دائم در صحن مجلس در هنگام تشییع جنازه ها بی قراری می کرده است. هیچگاه معلوم نشد آن زن چه کسی بوده است در صورتی که سازگارا و دوستانشان می فرمایند ما متوجه شده بودیم همسر و خانواده کشمیری فرار کرده اند!

3- آقای سازگارا می فرمایند جسد برای این تشییع شد که مثلا کشمیری گمان کند ما متوجه فرار وی نشده ایم و در جایی خودش را هنگام خروج از کشور نشان دهد و بعد دستگیرش کنیم. سوال: این روایت اگر صحیح است چرا هیچکدام از بزرگان آن زمان کشور همانند هاشمی رفسنجانی و اعضای دفتر امام (ره) در جریان قرار نگرفتند و بعد از آشکار شدن جسد سازی تازه همگان متوجه اقدام صورت گرفته شدند.

4- نقل قولی از شهید لاجوردی آورده اند که لاجوردی مشغول پرونده سازی برای ما بوده است و دلیلش هم انتشار عفونامه سال 1356 لاجوردی و دوستانش است که سال 1358 اعضای سازمان مجاهدین انقلاب آن را در نشریه خود منتشر کرده بودند و لاجوردی کینه به دل گرفته بود. سوال: اولا این نامه برای جشن سپاس سال 1355 می باشد و نه سال 1356. در ثاتی ایشان از قول شهید محمد کچویی این مطلب را آورده اند در صورتی که کذب محض است و در ادبیات و منش رفتاری کچویی چنین چیزی نبوده است و کسانی که آن زمان با کچویی اشنا بوده اند در مورد این روحیه شهادت می دهند. نمونه اش خاطرات دکتر احسان نراقی با عنوان از کاخ شاه تا زندان اوین که این موضوع را اشاره می کند و کچویی را فردی تماما اخلاقگرا معرفی می کند.
در ثانی مگر جز این است که وقتی فردی خرابکار در جایی نفوذ می کند و بعد فرار می کند از معرفین آن فرد باید تحقیق و تفحص شود تا مشخص شود وی چطور نفوذ کرده بود و تا آن سطح بالا آمده بود و بعد فرار کرده است؟ حتی در مورد یک دزد ساده هم این اتفاق رخ می دهد چه برسد به یه عامل نفوذی تروریستی.

5- در مورد بازجویی ها فرموده اند که سیاسی بوده است. بازجویی ها در زمانی صورت گرفت که رئیس شورای عالی قضایی آیت الله موسوی اردبیلی هم مشی سیاسی این افراد بوده است. دادستان هم آیت الله ربانی املشی بوده است که همین موضع سیاسی را داشته است پس معنای سیاسی کاری چیست؟ چرا پرونده ابتدا به دادگستری رفت و سپس به دادگاه انقلاب دادند؟ چرا انفجار شهریور 1360 رخ داد و تازه اواخر سال 1361 پرونده را به شهید لاجوردی دادند؟

6- کشمیری وقتی تا آن حد نفوذ کرده بود و به جایگاه مهمی دست یافته بود چرا باید به سادگی سوزانده شود و برای آینده نماند؟ جز این است که افراد مهم تری در بدنه نظام قرار دارند که مهمتر از کشمیری هستند و می توانند برای آینده نقش خود را ایفا کنند؟

7- جریان افرادی که در آن پرونده نقش داشتند همگی سال ها بعد داستان دارهایی در نظام شدند. نمونه اش خود آقای سازگارا که به خارج از کشور فرار کرد و به آمریکا رفت و با جورج بوش رئیس جمهور آمریکا دیدار کرد و از سرنگونی جمهوری اسلامی ایران سخن گفت. آیا کشمیری پروژه ای جز این را دنبال می کرد و برای همین هدف بمبگذاری کرد؟ آقای سازگارا جز در همین راه قدم برداشته است و نباید در گذشته ایشان هم تشکیک کرد؟ در مورد اقای حجاریان و بهزاد نبوی و ... و مسائل دوران دوم خرداد هم همین طور است.

8- هیچ گفته و نامه ای از امام برای بسته شدن پروند وجود ندارد جز دست خط خود آقای موسوی خوئینی ها که نامه ای نوشته اند و روی پرونده گذاشته اند به نقل از امام! چرا دست خطی از امام نیست و چرا امام صریحا موضع گیری علنی نکرده اند؟ چرا اقای خوئینی ها در این باره توضیح نمی دهند؟

این سوال ها بماند تا اگر جوابی گرفت در مورد مسائل مهم دیگر هم سوال شود همانند نقش آقای خسرو تهرانی، پیرو رضوی، مصطفی قنادها، حبیب الله داداشی و ... در آن حادثه و سوالات جدی دیگری در مورد کشمیری.


پرونده انفجار دفتر نخست وزیری و انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی از پرونده های مهمی است که به این سادگی کنار نخواهد رفت و از اذهان پاک نخواهد شد جز با شفاف سازی و مشخص شدن اینکه سرانجام ماجرا چه بوده است.


خدایا ! تو شاهدی چندین بار به عناوین مختلف ، خطر منافقین انقلاب را ( همانان که التقاط ، به گونه منافقین خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده و همانان که ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان ، دستمال ابریشمی بسیار بزرگ - به بزرگی مجمع الاضداد - به دست گرفته اند ، هم رجایی و باهنر را می کُشند و هم به سوگشان می نشینند ، هم با منافقین خلق ، پیوند تشکیلاتی و سپس ... ! برقرار می کنند ، هم آنان را دستگیر می کنند و هم برای آزادیشان و اعطای مقام و مسئولیت بدانان تلاش می کنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک می شوند ، هم در مبارزه علیه آنان و در حقیقت برای جلب رضایت مسئولین و نجات بنیادی آنان خود را در صف منافق کُشان می زنند و هم در حوزه های علمیه به فقه و فقاهت روی می آورند تا مسیر فقه را عوض کنند ) ، به مسئولین گوشزد کرده ام ولی نمی دانم چرا ؟ ( گرچه نسبت به بعضی ، تا اندازه ای می دانم چرا !) ترتیب اثر نداده اند . / فرازی از وصیت نامه شهید سید اسدالله لاجوردی

چند هفته قبل از انتخابات مجلس دهم (دی یا بهمن ماه 1394) از قول وزیر اطلاعات حجت الاسلام والمسلمین علوی شنیدم که نظام، محمد رضا کلاهی صمدی را در هلند معدوم کرده است.


روزنامه های تیر ماه سال 1360 و درخواست شناسایی کلاهی


انتشار تصویر محمد رضا کلاهی صمدی در روزنامه های تیر ماه 1360، پس از بمبگذاری در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه


به دلیل شرایط خاص کلاهی صمدی در بمبگذاری 7 تیر ماه 1360 و گذر طولانی زمان، نظام نمی خواست خبر ترور و کشته شدن کلاهی آن هم در یک کشور اروپایی به شدت مخالف جمهوری اسلامی، منتشر و جنجالی بشود به همین دلیل خبر رسما اعلام نشد و فقط دهان به دهان در میان برخی ها چرخید. چند روزی است که می بینم برخی ها با تعجب خبر را پیگیری می کنند و در مورد صحت و سقم موضوع پرس و جو می کنند. برای اطلاعات بیشتر و کامل تر فیلم شبکه تلویزیونی هلند را در این باره در ادامه می آورم به علاوه عکس هایی از کلاهی در اواخر عمر وی که از تلویزیون هلند منتشر شده است. اما این قطعی است که کلاهی صمدی (از سال 1371 با نام مستعار علی معتمد) سال قبل ( 15 دسامبر 2015 میلادی) در هلند معدوم شد و به تاریخ پیوست.


برای مشاهده فیلم های تلویزیون هلند از کشته شدن علی معتمد (محمد رضا کلاهی صمدی عامل انفجار بمبگذاری 7 تیر 1360 در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی) می توانید اینجا و اینجا را مشاهده نمائید.

محمد رضا کلاهی صمدی با نام مستعار علی معتمد


تصویری که تلویزیون هلند از کلاهی منتشر نمود


محل کشته شدن محمد رضا کلاهی صمدی در هلند

محلی که علی معتمد (محمد رضا کلاهی صمدی) در بامداد 15 دسامبر 2015 میلادی در آن کشته شد


آنچه قطعی است این هست که کلاهی سال قبل در هلند به قتل رسید و دستگاه های امنیتی نظام به دلایل خاص این خبر را منتشر نکردند و سازمان مجاهدین خلق( منافقین) نیز به دلیل عواقب انتصاب  ترور رهبران جمهوری اسلامی در تابستان سال 1981 میلادی ( 1360 شمسی ) به طور رسمی به خود هیچگاه نقش کلاهی را در این باره تائید نکردند و طبیعی است که پس از گذشت بیش از 20 سال از جدایی کلاهی از این سازمان همچنان حاضر به صحبت در مورد کلاهی نباشند و کشته شدن وی نیز بهانه خوبی برای سازمان بود تا برای همیشه بر روی کلاهی خط قرمزی بکشند.


به هر حال پرونده محمد رضا کلاهی صمدی سال گذشته برای همیشه بسته شد اما سوالی که برای همیشه باقی می ماند این است که معرف اصلی وی به دفتر حزب جمهوری اسلامی در سال 1358 چه کسی بود و چرا تا به حال به این پرونده رسیدگی نشده است؟


به امید روزی که مسعود کشمیری، محمود فخارزاده، جواد قدیری و برخی دیگر از عاملین ترورها و بمب گذاری های کلیدی در سال 1360 نیز یا دستگیر شده و یا به سزای اعمال خود برسند.

تاریخ سازی سیاسی

سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۲۷ ب.ظ

KGB


مدتی قبل بر حسب تصادف مطالبی را در اینترنت مشاهده کردم پیرامون کتاب ساختگی با عنوان "رفیق آیت الله" که توسط یکی از فعالین اپوزیسیون (امیر عباس فخرآور) نگاشته شده و سعی دارد با برخی از واقعیت های تاریخی و تحریف بخش های مهم دیگری در عمل نشان دهد جمهوری اسلامی ایران و رهبری فقید انقلاب و رهبری کنونی انقلاب اسلامی تحت تاثیر دستگاه های امنیتی شوروی سابق و به خصوص کا.گ.ب بوده اند!


این مطلب در نوع خود اهمیتی ندارد و مطلب تازه ای نیست و از همان ماه های قبل از پیروزی انقلاب، شاه و ساواک تصمیم داشتند همین قرائت از انقلاب مردم را ترویج کنند و بگویند انقلابی در کار نیست و صرفا انقلاب دستپخت همسایه شمالی ایران است! اما مهم در اینجا این است که برخی از واقعیت ها بیان شده و سعی شده در کنار آنها مطالب جعلی دیگر نیز عرضه شود و متاسفانه به دلیل کم کاری در حوزه تاریخ معاصر ایران، این کتاب تا حدی توانسته در ذهن جوانان و علاقمندان شبهاتی را ایجاد کند. همان طور که فیلم های ضبط شده درباره این کتاب و همین طور کانال تلگرامی آن با اقبالی نسبی در اینترنت مواجه شده است.


کتاب دارای بیش از ده فصل است و بالغ بر 600 صفحه حجم دارد اما آنچه در اینترنت از آن موجود است صرفا 140 صفحه ابتدایی آن است یعنی از زمان شروع جنگ سرد و زمینه های انقلاب اسلامی و بخش های بعدی همانند نفوذی ها در کشور و ... فایلش در اینترنت موجود نیست و در خارج از کشور نشر و گسترده شده است و به همین دلیل دسترسی به آن در داخل کشور ممکن نیست.


اما اجمالا مباحثی را که گذری مطالعه کردم چند محور داشت. نویسنده کتاب سعی دارد آیت الله خامنه ای را در برهه سال های 1344 تا 1348 در خارج از کشور نشان دهد و اینکه حضور نداشتن ایشان را به نوع پیش پا افتاده و احمقانه ای اثبات کند و بگوید ایشان در مدرسه پاتریس لومومبا حضور داشته است. توسل این قرائت هم به این است که سید محمد موسوی خوئینی ها نیز در لایپزیک تحصیل کرده بود در همان ایام و چون اسناد جدی درباره موسوی خوئینی ها وجود دارد پس درباره آیت الله خامنه ای نیز صحیح است! این مغالطه را قبل ترها اشرف پهلوی هم در کتاب خاطراتش انجام داده بود و جدیدا شنیده ام سید حسین نصر هم این کار را انجام داده است و خطر اینجاست که فخرآور جدی گرفته نمی شود اما اشرف پهلوی و سید حسین نصر جدی گرفته می شوند! یعنی چون این افراد شناخته شده هستند و خاطراتشان نیز برای مورخین تا حدی اهمیت دارد این خاطرات نویسی ها می توان در آینده تبدیل به سندی هرچند اشتباه برای دیگران شود.


لازم به ذکر است که در تاریخ مزبور آیت الله خامنه ای در مشهد ساکن بوده اند و در همان ایام نیز فرزند دوم ایشان ( سید مجتبی) متولد شده بودند و قطعا غیبت 4 ساله ایشان چیزی نبوده است که از چشم کسی در 50 سال قبل مخفی بماند. ضمنا که ایشان امام جماعت مسجد کرامت نیز بوده اند و شاگردان قابل توجهی نیز در مشهد داشته اند.


نکته بعد قرائتی است که در کتاب سعی شده عنوان شود و رهبری آیت الله خامنه ای را تحت تاثیر حذف افرادی همانند آیت الله بهشتی، مطهری، قدوسی و ... نشان دهد و حتی ادعا شده است به دلیل اینکه آیت الله خامنه ای در جریان کودتای نوژه قرار داشته است و مسعود کشمیری نیز در ستاد خنثی سازی کودتا نیز بوده است پس بین کشمیری و آیت الله خامنه ای رابطه ای بوده است! کشمیری بعدا شهید نامیده شد تا آیت الله خامنه ای بتواند رجایی و باهنر و ... را کنار بزند و خیلی جعلیات دیگر که اگر برای مطلعین به تاریخ معاصر مضحک هست اما واقعا برای افراد غیر مطلع می تواند ایجاد شبهه کند.


آیت الله خامنه ای هیچگاه در ستاد خنثی سازی کودتا عضو نبود و قطعا با کشمیری نیز آشنایی نداشت، همچنان که خود آیت الله خامنه ای بعدها در جریان انفجار دفتر نخست وزیری به شهید نامیده شدن کشمیری مشکوک شد و با طرح شبهه باعث لو رفتن جسد سازی برای کشمیری شدند به علاوه اینکه ترور ایشان در 6 تیرماه 1360 نیز جز بدیهیات تاریخی است به دلیل وجود فیلم ها و عکس ها و معاینات پزشکی افرادی که حتی بعدها با ایشان اختلاف نظر سیاسی پیدا کردند ( همانند دکتر فاضل) و این هم امری غریب است که نویسنده این کتاب سعی دارد به خورد مخاطب دهد که ترور آیت الله خامنه ای در تیر ماه 1360 ساختگی بوده است و با نشان دادن عکس 2 سال قبل (1358) نماز جمعه تهران که دست راست ایشان سالم بوده است القا کند این تصویر مربوط به اسفندماه 1360 است پس ترور ساختگی بوده است!


در ترور شهیدان رجایی و باهنر نقش مشکوک سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی همیشه مطرح بوده و هست اما هیچگاه در هیچ سند و شهادتی نام دیگران مطرح نشد به دلیل آنکه آن ایام اساسا سازمان محاهدین انقلاب اسلامی نزدیک ترین گروه به شهید رجایی به عنوان رئیس جمهور بودند.


در انفجار حزب جمهوری اسلامی و نقش محمد رضا کلاهی نیز همه افراد آشنا با حزب و مسئولین امر وحدت نظر دارند و اما اینکه چرا نام کلاهی و کشمیری هیچگاه در لیست اینترپول قرار نگرفت به دلیل سیاسی و ارتباط آن با جناح چپ در سال های ابتدایی انقلاب بوده است که همیشه نیز این سوال وجود داشته و البته سوال درستی است اما قطعا ارتباطی به آیت الله خامنه ای و ریاست جمهوری و رهبری ایشان ندارد.


در مورد نقش کا.گ.ب در ایران و ارتباط برخی از روحانیون با سرویس های شرق همانند موسوی خوئینی ها به دلایل عمده همیشه شبهه واقعا وجود داشته است و البته اسناد مکتوب و غیر مکتوب نیز در این باره وجود دارد و شبهاتی که به تسخیر سفارت آمریکا مربوط می شود، اما باز در این باره هیچگاه نقش فردی همانند آیت الله خامنه ای مطرح نبوده و نیست به دلیل اینکه ایشان در آن ایام اساسا در سفر حج بوده اند و ارتباطی با اشغال سفارت آمریکا در تهران نداشتند.


در مجموع این اتفاق نظر وجود دارد به دلیل گذشته روشن آیت الله خامنه ای که همواره فردی حاضر در جامعه (چه در مشهد و چه در تهران و چه در دوران تبعید) بوده اند ایشان فردی کاملا انقلابی و در مسیر امام (ره) از سال 1341 بوده اند و شهادت دوستان ایشان که بعدها با ایشان اختلافاتی نیز پیدا کردند در این زمینه حجت خوبی است. در مورد ارتقاء سیاسی ایشان از سال 1359 به بعد نیز این موضوع اصلا عجیب نبوده و نیست. آیت الله خامنه ای از موسسین حزب جمهوری اسلامی و عضو شورای انقلاب بوده اند و طبیعتا با حذف روحانیون و انقلابیون سن دار تر که به وسیله ترور حذف شدند افراد جوان تر باید جای آن افراد را پر می کردند، همان طور که این اتفاق بعدها برای وزرا و برخی از نمایندگان مجلس رخ داد اما قطعا آیت الله خامنه ای هیچگاه به دلیل شرط اجتهاد و ... در قانون اساسی گمان این را هم نمی کردند که جانشین امام خمینی(ره) در مقام رهبری شوند.


در مجموع باید گفت که این کتاب سازی که در خارج از کشور رخ داده و مسیری است که از سال های دهه 60 در خاطرج از کشور آغاز شده است تنها یک هدف دارد و آن مخدوش کردن ذهن افراد نا آگاه و زیر سوال بردن برخی تصورات افرادی غیر مطلع است که قطعا اگر در کودتاه مدت جوابگو نباشد در دراز مدت می تواند آسیب های جدی وارد کند.


امید است که با همت و سعی و تلاش بیشتر، تلاش شود تاریخ معاصر برای نسل جوان بهتر و بیشتر تبیین شود و شبهات به این پیش پا افتادگی برای عده ای مطرح نشود.


پ.ن: سابقه فردی همانند فخر آور نیز برای انتشار این کتاب جالب است. یک اپوزیسیون مجهول الهویه در دهه 70 و 80 که بعدها به خارج از کشور رفت و با آمریکایی ها و صهیونیست ها ارتباط صمیمی برقرار کرد و از این طریق نگارش این کتاب می تواند جالب توجه باشد که فردی با این سابقه دوستی با غربی ها هدفش از انتشار این کتاب چه چیز می تواند باشد؟ آیا چیزی جز کمک به سرویس های غربی است و در زمین آنها ایفای نقش کردن؟


وبلاگ و کانال تلگرامی حزب جمهوری اسلامی

پنجشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۲ ب.ظ

وبلاگ و کانال حزب جمهوری اسلامی را خیلی وقت پیش باید راه اندازی می کردم اما مشغله های متعدد باعث شد تا امشب این اتفاق رخ ندهد. امشب هر دو را راه اندازی کردم تا مطالب قبلی و جدید را یک جا تجمیع کنم و در اختیار علاقمندان باشد . به مرور زمان کاملش کنم.


برای مشاهده این وبلاگ و کانال تلگرامی می توایند اینجا را کلیک نمائید.


امیدوارم مورد استفاده علاقمندان به مباحث تاریخی قرار بگیرد و بر شمار پیگیری کنندگانش افزوده شود.




ساختار انقلاب های علمی


یادداشت جدیدم در خبرگزاری مهر پیرامون ساختار انقلاب های علمی و قیاس ناپذیری پارادایم ها را در ادامه مطالعه می فرمائید. (+)


هر زمان اصول و اعتقادات اجتماعی در جامعه ای سست شده و مورد تشکیک قرار بگیرد و همچنین بزرگان آن اصول و مروجین آن از صحنه کنار روند انقلاب ها و تحولات اجتماعی نیز رخ می دهد.

خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه-سید مهدی دزفولی: تامس کوهن (Toms Kuhn) فیزیکدان و فیلسوف علم شهیر از جمله متفکرانی است که در فلسفه علم بسیار تاثیرگذار بوده است و نوشته ها و مقالات مهمی از وی برجای مانده است. یکی از مشهور ترین نوشته های تامس کوهن که تاثیر شگفت انگیزی در نیمه دوم قرن بیستم داشت، کتاب مشهور ساختار انقلاب های علمی (The Structure of Scientific Revolution) است که در سال ۱۹۶۲ منتشر شد و در سال ۱۹۷۰ با پیوستی نو مجددا به چاپ رسید و طوفانی در فلسفه علم به پا کرد و نگاه های بسیاری را به سمت خود جلب نمود.

این کتاب در طی ۵۰ سال اخیر به بیش از ۲۰ زبان ترجمه شده است و میلیون ها نسخه از آن به فروش رفته است و از جمله کتاب های بسیار تاثیرگذار در تاریخ فلسفه علم در جهان می باشد.

دغدغه اصلی کوهن در کتاب ساختار انقلاب های علمی، پیشرفت علم است. وی با کندوکاو ژرف در تاریخ علم، این تلقی را که سیر تحول علم سیری صعودی است که در هر گام نسبت به گام پیشین به کشف واقعیت نزدیک تر می شود، شدیدا به چالش می کشد.

کوهن نشان می دهد که پارادایم های پیش و پس از انقلاب علمی «قیاس ناپذیر» هستند، بنابر این نمی توان از انباشت معرفت علمی یا تقرب به واقعیت نظریه های علمی صحبت کرد. کوهن معتقد است نمی توان عوامل موثری را که سبب تحولات علمی می شود، صرفا در قلمرو شواهد تجربی و استدلال های منطقی جست و جو کرد، بلکه باید با بررسی روان شناختی دانشمند و مطالعه ی جامعه شناختی جامعه او، این عوامل را یافت. بدین گونه، دانشمندان که به شائبه رفتار همیشه «عقلانی» خویش، اَبَر انسان تلقی می شدند، در واقع در قلمرو اندیشه، خود را اسیر شرایط و مقتضیات جوامع انسانی می بینند.

قیاس ناپذیری پارادایم های علمی بحثی است که اولین بار کوهن مطرح نمود و در کشور ما نیز کتابی به همین نام توسط دکتر غلامحسین مقدم حیدری استاد فلسفه علم دانشگاه امیر کبیر تهران ترجمه و به وسیله نشر نی به چاپ رسیده است.

اما در بررسی نظرات کوهن شاید پرسش اصلی این باشد که چه چیز باعث شد تا کوهن این موضوع را مطرح کند و جرقه اصلی در ذهن وی از چه زمان زده شد؟

کوهن در مطالعات تاریخی خود، دو نوع تاریخ نگاری درباره علم را از هم متمایز کرد: اول تاریخ نگاری ای که تاریخ علم را گاهشماری حول قهرمانانی همانند کوپرنیک، گالیله و نیوتن می داند که محیط زندگی آنها تاثیر چندانی بر محتوای نظریه آنها ندارد؛ دوم تاریخ نگاری ای که علم را به دور از قهرمان پروری و یا توجه به شرایط فرهنگی و اجتماعی زمان خودش و یا در نظر گرفتن حالات روانی و عقاید شخصی دانشمندان، بررسی می کند. این نوع آخر تاریخ نگاری، اساس فلسفه علم کوهن را تشکیل می دهد و مقصود اصلی از نگارش این مقاله می باشد.

کوهن برای اولین بار واژه پارادایم را برای بیان مقصود خود در ساحت علم به معنای تجربی آن به کار برد و بیان داشت که پارادایم را در سه ساحت مختلف می توان معرفی و بررسی نمود. در ساحت متافیزیک و علم و اجتماع.

دو مورد اخیر از مواردی می باشند که دارای اهمیت بیشتری بوده و بررسی آنها آموزه های فراوانی را با خود به همراه دارد.

پارادایم به معنای کلی نزد کوهن به این این معناست که اصول و چارچوب و قواعد کلی موجود که دانشمندان به آن پایبند می باشند و بر آن اساس به پیش می روند را پارادایم می نامد.

پارادایم ها در دو حالت کلی نیز می توانند تغییر نمایند و فضای کلی از یک پارادایم وارد پارادایم دیگر شود. اول تشکیک وارد شدن به پارادایم های موجود می باشد و اینکه پارادایم ها دارای نواقص و موارد خطایی می باشند که توجیه آنها دیگر امکان پذیر نیست و این تشکیک آرام آرام فراگیر می شود.

نمونه تاریخی مشهور آن را در نجوم بطلمیوسی شاهد بودیم که این تشکیک در قرن شانزده میلادی وارد شد که گویا زمین مرکز عالم نیست و ساکن نیز نمی باشد و خورشید مرکز می باشد و اتفاقا زمین است که دور خورشید در حال چرخش است. این نظریه بعدها انقلاب کوپرنیکی را به وجود آورد و پارادایم بطلمیوسی که قرن ها بود در عالم علم نجوم قدیم برقرار بود کنار گذاشته شد و پارادایم کوپرنیکی حاکم گشت که افرادی همانند جورنو بورونو و گالیله از مشاهیر آن دوره و آن نظریات بودند. مثال دوم هم به پارادایم ارسطویی در فیزیک مربوط می شد که با نظریات نیوتن آن مفاهیم دچار تشکیک جدی شد و پس از سالها پارادایم نیوتنی بر فیزیک حاکم شد و نمونه اخیر آن هم پارادایم اینشتینی بود که بر فیزیک در اوایل قرن بیستم حاکم شد و باعث انقلابی در فیزیک شد و فیزیک نوین از همان زمان متولد شد. در واقع پارادایم ها در علوم تجربی دائما در حال تغییر و تحول هستند و بررسی چگونگی تغییر این پارادایم ها از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.

عامل دیگری هم که در تغییر پارادایم ها تاثیر گذار است مرگ بزرگان و چهره هایی است که به پارادایم ها قدیم معتقد بوده اند و ورود چهره های جدید است که باعث می شوند پارادایم جدیدی حاکم شده و به پارادایم جدید تبدیل شود.

در انقلاب های اجتماعی نیز تا حد زیادی همین قواعد حاکم است. در واقع هر زمان اصول و اعتقادات اجتماعی در جامعه ای سست شده و مورد تشکیک قرار بگیرد و همچنین بزرگان آن اصول و مروجین آن نیز فوت شده و از صحنه کنار روند و چهره های جدیدی متولد شده و به عرصه وارد شوند، انقلاب ها و تحولات اجتماعی نیز رخ می دهد.

در عرصه علم نیز همین چارچوب تا حد زیادی برقرار و موجود است. اما نکته جالب توجهی که کوهن به آن اشاره می نماید و مقصود اصلی نگارش این مقاله نیز می باشد چرایی قیاس ناپذیری پارادایم ها مختلف و متفاوت می باشد. چرا نمی توان پارادایم موجود در یک علم همانند فیزیک را با پارادایم پیش از آن مقایسه کرد؟

به بیان ساده تر کوهن، آنچه در پارادایم قبل اردک دیده می شد در پارادایم جدید خرگوش دیده می شود که به کلی با قبل متفاوت است.

نگرش گشتالتی

به این مثال توجه نمائیم. وقتی یک گلدان را می بینیم، صرفا مجموعه ای از نقاط سفید را مشاهده نمی کنیم، بلکه کل یک پارچه ای ورای آن ها، یعنی گلدان را، می بینیم. یا هنگامی که دو نیم رخ را می بینیم، صرفا مجموعه ای از نقاط سیاه را مشاهده نمی کنیم بلکه کل پارچه ای ورای آنها، یعنی دو نیم رخ، را می بینیم. در عین حال، ما نمی توانیم در یک لحظه دو تصویر را با هم بصری نامیده می شود مشاهده کنیم. در این پدیده برای این که بتوانیم تصویر دوم را ببینیم باید تصویر اول را به کلی طرد کنیم و به گونه ای دیگر به صفحه تصویر بنگریم تا بتوانیم تصویر دوم را تشخیص دهیم. البته در هر دو حالت، ما به یک چیز "نگاه می کنیم" ولی دو چیز کاملا متفاوت می بینید: گلدان یا نیم رخ. در مثال دیگر می توانیم نقاشی از خرگوش را مشاهده کنیم که در عین حال که به شکل خرگوش دیده می شود می توانیم آن را اردک هم ببینیم. تصویر هم می تواند خرگوش باشد و هم اردک اما در آن واحد نمی توانیم هر دو تصویر را با هم ببینیم. زمانی که خرگوش را میبینیم خرگوش است و زمان دیگری که آن را اردک تصویر می کنیم اردک است.

تغییر گشتالتی نقش بسیار مهمی در نظریه تحول علم کوهن دارد. طبق نظریه کوهن، در زمان های بحران، هنگامی که دانشمندان جامعه ی علمی به نارسایی و عدم کارآیی پارادایم شان کاملا واقف می شوند و سعی در رفع مشکلات و اصلاح آن می کنند، با کل یکپارچه ای مواجه می شوند که مفاهیم، قوانین و اصول آن در شبکه ای از باورها و تعهدات متافیزیکی، نظری و ابزاری چنان به هم ممزوج شده که همچون تار و پود یک بافته ی در هم تافته شده است و تصویری از جهان ارائه می کند که تغییر و اصلاح هیچ بخش از آن امکان پذیر نیست، مگر آنکه کل این تصویر طرد و تصویر نوینی از جهان ارائه شود و انقلاب علمی در واقع مرحله ای است که این تغییر رخ می دهد.

به تعبیر کوهن، قیاس ناپذیری در چند بُعد وجود دارد که عبارتند از: ۱- قیاس ناپذیری مفاهیم ۲- قیاس ناپذیری روش شناختی ۳- قیانس ناپذیری مشاهدات.

در واقع زمانیکه از قیاس ناپذیری پارادایم های علمی صحبت می کنیم در هر کدام از ابعاد بالا می توانیم به موضوع پرداخته و آن را بررسی نمائیم.

اما پیامدهای قیاس ناپذیری چه می تواند باشد؟

از نظر کوهن، علم فعالیتی بشری و نظریه های علمی، دستاوردهای بشری اند که نمی توان گفت آیا ما با توسل به آن ها به واقعیت نزدیک تر میشویم یا نه. از این رو، پیشرفت علمی «به معنای تقرب به واقعیت نظریه های علمی» در نگرش کوهن، چندان معنای ندارد. کوهن واقف است که چنان نتیجه گیری ای سبب پریشان خاطری بسیاری، از جمله دانشمندان، خواهد شد. بنابر این، سعی می کند از پیشرفت علمی تبیین دیگری ارائه دهد: «اگر بتوانیم یاد بگیریم که به جای تکامل به طرف آن چه می خواهیم بدانیم، تکامل از آن چه می دانیم را جایگزین سازیم، در این فرآیند برخی مسائل مشکل آفرین از میان خواهند رفت.»

در واقع کوهن، همچون نظریه تکامل داروین، پیشرفت علمی را تکامل نسبت به آن چه که هستیم در نظر می گیرد. یعنی در عرصه ی پارادایم های علمی، پیشرفت به معنای تکامل پارادایم نوین نسبت به آن چه که پارادایم قدیم بوده است، خواهد بود.  البته کوهن بر این امر کاملا واقف است که به علت قیاس ناپذیری پارادایم ها، چنین تکاملی نمی تواند در عرصه انباشت علمی همچون گسترش حوزه مسائل مطرح و مشاهدات و یا شبکه مفهومی باشد، بلکه فرآیندی است در جهت وسیع تر و تخصصی تر شدن و فهم تفصیلی تر و تلطیفی تر از طبیعت.

چالش ها و افت و خیزها حاکی از آن اند که نقد یک ساختار نظری امکان پذیر نیست مگر با تکیه بر ساختار نظری دیگری. قایق نویرات مثال خوبی در این باره است: معرفت ما به سان قایقی است که روی یکی از الوارهای آن ایستاده ایم. پس از مدتی الوار زیر پای ما سوراخ می شود و آب به درون قایق می آید، یعنی نظریه ای که بدان معتقدیم مورد چالش و نقد قرار می گیرد. حال مجبوریم این الوار را با الوار دیگری جایگزین کنیم. اما برای این کار چه می کنیم؟ ما ناگزیریم پاهای خود را از روی الوار معیوب برداریم و بر روی الوار دیگر، یعنی ساختار معرفتی دیگری بگذاریم و به تعمیر یا تعویض الوار معیوب بپردازیم. در واقع،  «شبیه ملوانی هستیم که مجبورند کشتی شان را روی دریای آزاد بازسازی کنند، بدون این که قادر باشند اجزایش را در تعمیرگاهی در خشکی پیاده کنند و آن را دوباره از بهترین مصالح بسازند.» ( نویرات، ۱۹۳۲ به نقل از تساوارت شاپیرو، ۱۹۹۷، ص ۳۴).

در پایان ذکر این نکته لازم است که پارادایم های علمی به دلیل شرایط محیطی اجتماعی و همچنین اصول پذیرفته شده آن و دلایل دیگر قابل قیاس با یکدیگر نمی باشند و در واقع هیچگاه نمی توانیم درک صحیحی از پارادایم های گذشته به صورت دقیق داشته باشیم به دلیل آنکه در آن شرایط و محیط ها قرار نگرفته ایم که بتوانیم منطق حاکم بر آن پارادایم را خوبی درک نمائیم و همچنین نمی توانیم پارادایم هایی که امروزه در علوم مختلف حاکم می باشند را با پارادایم هایی که در اعصار گذشته حاکم بوده اند مقایسه درستی نمائیم.

در مقالات آینده سعی می شود نظرات دیگر تامس کوهن پیرامون ساختارهای انقلاب های علمی به صورت مبسوط تر بیان شود و دیدگاه های وی از زوایای دیگر طرح و نقد گردد.

شعر و ادبیات متعهد

سه شنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۰ ق.ظ

شاعران پر آوازه معاصر 

  برخی از بنیانگذاران انجمن ادبی شمع سوخته که  هر کدام از بزرگان و مشاهیر شعر ایران بودند


گاهی که به تاریخ قبل از انقلاب نگاه می کنم و به خصوص به دهه 30 و بعد از کودتای 28 مرداد، ادبیات و شعرای آن دوره به شدت پر ابهت و متعهد خود را نشان می دهند. اگر روزی در کشور ما جریان چپ، جریان پر قدرت روشنفکری بود و بعدها مخالفین جدی پیدا کرد اما در عین حال همواره آن سال ها و آن دوره ادبیات و شعرای چپ متعهد کم نداشته است. از هوشنگ ابتهاج گرفته و سیاوش کسرایی تا احمد شاملو و مرتضی کیوان و ... .


سالهاست که دیگر خیلی کم افراد به سراغ دهه های پیش می روند و بر روی ادبیات و فرهنگ آن دوره کار می کنند اما حقیقتا این دوره از تاریخ معاصر ما حرف های جدی برای گفتن دارد و کارهای قوی می شود بر روی آن دوره انجام داد. از میان مشاهیر آن دوره افراد معدودی همانند ابتهاج زنده هستند و همچنان فعالیت می کنند اما همین افراد معدودی که در قید حیات می باشند خود نشان می دهند تا چه حد ریشه دار و قوی بوده اند و چگونه یک تنه بارهای بسیاری را بر دوش کشیدند و می کشند.


ای کاش ادبیات دهه 20 و 30 ما همچنان می توانست در این دوره کنونی نیز خود را به علاقمندانش نشان دهد. تاریخ را بررسی کردن بدون توجه به فرهنگ و ادبیات آن دوره بسیار ناقص خواهد بود. اگر قرار است تاریخ معاصر را بررسی کنیم حتما باید ادبیات و فرهنگ دوره معاصر و مشاهیر فرهنگی جریانات مختلف را هم به خوبی بررسی کنیم.


هرچند به جریان چپ و بزرگان آن در ایران در دوره های قبل نقدهای بسیاری وارد است اما انصاف این را می گوید که اذعان کنیم جریان چپ به فرهنگ و هنر ایران به خصوص در ادبیات کمک بسیاری کرد و بزرگان اهل قلم بسیاری را به جامعه تحویل داد.

قیام حسین(ع)

شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۶ ب.ظ


سال قبل به پیشنهاد دوست و برادر عزیزم محسن کچویی تصویر سازی کتاب قیام حسین (ع) نوشته مرحوم استاد سید جعفر شهیدی را آغاز کردیم و 5 قسمت کار به تولید رسید و به دلایلی کار متوقف شد. محرم و صفر امسال فرصت خوبی است برای دیده شدن این کار برای علاقمندان.

امیدوارم 5 قسمت ابتدایی این کار دیده و پخش شود و توسط علاقمندان به سید الشهدا دست به دست شود در شبکه های اجتماعی و هم فرصتی باشد برای تامل و تعمق بیشتر درباره حادثه عاشورا و قیام امام حسین (ع) و هم فرصتی باشد برای مطرح شدن بیشتر و بهتر کتاب های تصویری که می تواند سر آغاز یک اتفاق فرهنگی خوب باشد.

برای مشاهده سایت پروژه کتاب تصویری قیام حسین (ع) و دانلود این کلیپ های کوتاه می توانید اینجا را کلیک کنید.



پوستر مستند روزهای خرداد 2


خوشحالم که بعد از دو سال از اکران مستند روزهای خرداد؛ همچنان این مستند در جشنواره های مختلف و به مناسبت های مختلف اکران می شود. در آخرین اکران این مستند، پنج شنبه 8 مهر ماه 1395، این مستند در چهاردهمین جشنواره فیلم مقاومت اکران می شود. برای مشاهده اکران های جشنواره فیلم مقاومت می توانید اینجا را مشاهده نماید.


زمان و مکان اکران مستند: 8 مهر ماه 1395، ساعت 15 در پردیس سینمایی ملت سالن شماره چهار.


آدرس پردیس سینمایی ملت: خیابان ولیعصر ابتدای اتوبان نیایش


حضور برای کلیه علاقمندان آزاد است و دوستان علاقمند میتوانند این مستند را در کنار دوستداران مباحث سیاسی و تاریخ معاصر مشاهده نمایند.


پ.ن: مستند روزهای خرداد تولید 1393 مرکز مستند سوره مهر حوزه هنری است و در دی ماه آن سال اکران شد و تا به حال در بیش از 40 دانشگاه، و بیش از 4 جشنواره اکران شده است و توزیع دی وی دی و اکران عمومی آن همچنان ادامه دارد. برای خرید این مستند می توانید به سایت سینما مارکت مراجعه نمائید.

 موضوع مستند بازخوانی انتخابات سال 88 و بحث تقلب در آن انتخابات و مقایسه آن با انتخابات سال 92 می باشد و در آن با افرادی همانند دکتر ابراهیم یزدی، فائزه هاشمی، حیدر مصلحی، محمد حسین صفار هرندی، الهه کولایی،عباس عبدی، وحید یامین پور و ... مصاحبه شده است.


ابعاد مختلف یک کار اطلاعاتی تاثیر گذار

جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۲۸ ب.ظ

بارها و بارها شاید در ذهن هر کدام از ما این سوال نقش بسته باشد که یک کار دقیق و موثر و خوب اطلاعاتی توسط سرویس های اطلاعاتی و امنیتی چگونه انجام می شود؟



گرترود بل، در کشور ما عکاس و حافظ شناس مشهور شناخته می شود، اما حقیقت آن است که وی عضو سرویس SIS بریتانیا بوده است



شاید تصور اکثریت افراد این باشد که کارهای تعقیب و مراقبت و ترورها و یا کشف اطلاعات محرمانه و خریدن افراد برجسته و یا ارتباط گیری با برخی از افراد سرشناس و نفوذ و رخنه پیدا کردن، از جمله مهم ترین این کارها و با ارزش ترین و حرفه ای ترین آنها باشد.

من هم تا سال ها، همین تفکر و تصور را داشتم، اما از زمانی که برخی از کتب و تاریخ معاصر منطقه غرب آسیا را از یکصد سال پیش به امروز مطالعه کرده ام نظرم تا حد زیادی تغییر کرده است.


شاید عده محدود و معدودی باشند که تاریخ یکصد سال اخیر غرب آسیا را خوب و دقیق مطالعه کرده باشند و با آن آشنا باشند، اما همین افراد قطعا تائید می کنند که تاریخ معاصر این منطقه را افرادی می سازند که مردم شناس، جامعه شناس، هنر دوست و زبان شناسان خوب غربی بودند و در عین حال در استخدام سرویس های جاسوس همانند SIS و MI6 و CIA بوده اند.


افرادی که به دلیل تسلط و شناخت خوب از ملت هایی همانند اعراب، ترک ها و ایرانیان توانستند جغرافیای سیاسی منطقه آنها را از پیش از جنگ جهان اول به بعد تغییر دهند و به دلیل ظاهر فرهیخته و هنردوست و مطلع خود توانستند تا محرمانه ترین قسمت های این کشورها نیز نفوذ کنند و تاثیرگذاری خود را داشته باشند.


پیش از جنگ جهانی اول 4 امپراطوری بزرگ در جهان وجود داشت، همانند امپراطوری عثمانی و اتریش اما بعد از جنگ جهانی اول، تنها یک امپراطوری بزرگ از این جنگ ویرانگر به سلامت خارج شد و آن تنها امپراطوری بریتانیای کبیر بود. امپراطوری که این روزها اکثر مورخین معتقد هستند جنگ جهانی اول و کلید آن توسط همین امپراطوری با ترور ولیعهد اتریش زده شد و باعث شد تا در طی جنگ جهانی اول به خصوص منطقه غرب آسیا شکل و شمایلش نسبت به قبل کاملا تغییر نماید و شرایط به نفع بریتانیا به عنوان استعمارگر بزرگ تغییر کند. اگر نیروهای بریتانیا تا قبل از جنگ جهانی در پشت دروازه های حکومت عثمانی متوقف شده بودند به برکت جنگ جهانی و جاسوس های همانند لرنس عربستان Lawrence of Arabia، گرترود بل Gertrude Bell و مستر همفر Mr. Hempher بریتانیا توانست امپراطوری عظیم و قدرتمند عثمانی را شکست دهد و آن را تبدیل به 16 کشور همانند ترکیه، عراق، لبنان، سوریه، اردن، کویت و ... کند که تا امروز نزاع میان این کشورها همچنان برقرار است.


کوچک شدن کشورها و منطقه غرب آسیا باعث کاسته شدن از قدرت بسیاری از این کشورها و افزایش قدرت بریتانیا به لطف جاسوس های فرهنگ شناس و مردم شناس خود شد که توانستند کاری را انجام دهند که ارتش بریتانیا نتوانسته بود آن را انجام دهد.


در طی جنگ جهانی اول بیش از 20 میلیون نفر فقط در اروپا کشته شدند، بین 8 تا 10 میلیون ایرانی در قحطی و وبای بزرگ در فاصله 1916 تا 1919 در ایران جان خود را از دست دادند و در همین حدود از جمعیت هند، به دلیل قحطی جان سپردند.


تمامی این آمار و ارقام و اتفاقات نقش یک کشور را که در تمامی این وقایع نقش پر رنگ دارد نشان می دهد و آن بریتانیای کبیر است. کشوری که برای اداره منطقه مهم و تاریخی غرب آسیا نیاز داشت تا کشورهای آن را کوچک و کوچکتر کند تا بر آن سلطه بیشتر بیابد. نیاز داشت تا خاندان هایی همانند آل سعود، هاشمی، آل صباح و ... را در آن به قدرت برساند و دین سازی جعلی همانند وهابیت و بهائیت و قادیانی گری را ترویج کند تا بتواند بیشتر و بیشتر از آن به نفع خود استفاده نماید.


فراموش نکنیم که در طی همان سالها بود که مرز بندی هایی جدید طبق قراردادهای سایکس- پیکس و بالفور انجام شد و طی قرارداد بالفور بود که کشور اسرائیل بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم تشکیل و رسمیت یافت و زمینه آن بیست سال قبل گذاشته شده بود.


این روزها تقریبا هیچ شکی ندارم بهترین و حرفه ای ترین جاسوس ها آن دسته ای هستند که تحصیلات عالی دانشگاهی دارند، مردم شناس و زبان شناس و هنرشناسان و مورخین قابلی هستند و با این فنون خود می توانند تاثیراتی را داشته باشندکه هیچ ارتشی آن را ندارد.


برنده ترین ابزار برای قدرت یابی حکومت ها و دولت ها ابزار اطلاعاتی است که بریتانیا از قرن ها پیش خود را به آن مجهز کرده است، اما متاسفانه عده ای همچنان آدرس غلط در مورد آن می دهند.


اگر خواهان آگاه کردن افراد هستیم و می خواهیم با این ابزار قدرتمند اطلاعاتی و فرهنگی برخورد جدی کنیم باید خوب آن را بشناسیم و کارهای اطلاعاتی و جاسوس را به کارهای آدم کشی و تعقیب و مراقبت و جیمز باندی تنزل ندهیم. افرادی همانند گرترود بل، لورنس  و مستر همفر و در سال های اخیر در کشور ما افرادی همانند ریچارد فرای و ... جاسوس های به شدت تاثیر گذاری بوده و هستند که نقشی وحشتناک را ایفا می کنند. نقشی که تاثیرات آن صدها ساله است!

اگر میخواهیم حقیقت داعش و القاعده و طالبان را خوب بشناسیم باید این جریان شناسی را پی بگیریم.


ایران و آمریکا؛ گذشته شکست خورده

جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۵۴ ب.ظ

ایران و آمریکا؛ گذشته شکست خورده

مدتی است به دلیل کار بر روی مستندی درباره اواخر دوران جنگ و قطعنامه 598 و ما بعد قطعنامه، کتاب های زیادی را تورق کرده ام و همچنان مشغول مطالعه کتاب های دیگر هستم. یکی از جالب ترین و در عین حال جانبداراترین این کتاب ها، کتابی است با عنوان" ایران و آمریکا؛ گذشته شکست خورده و مسیر آشتی" نوشته دکتر سید حسین موسویان سفیر سابق ایران در آلمان از سال 1369 تا 1376 و سخنگوی تیم مذاکره کننده هسته ای ایران از سال 1382 تا 1384 که در سال 1392 این کتاب را در آمریکا منتشر کرده است و چند سال پیش نیز در ایران ترجمه و منتشر شده است و به مقاطع مهمی از تاریخ دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران در قالب خاطره و تحلیل اشاره کرده است.


این کتاب معطوف به سیاست خارجی ایران و آمریکا و ارتباط آن با یکدیگر است و سعی کرده مناقشه حدود 37 سال اخیر ایران و آمریکا را به طور جدی واکاوی کند و به نکات قابل توجه تاریخی نیز اشاره کرده است و در برخی از برهه ها به خصوص از سال 1369 به بعد که خود وی در متن قضایا بوده است توانسته است اطلاعات دست اول و خوبی را ارائه نماید. اتفاقاتی همانند ترورهای رستوران میکونوس، شروع آشتی ایران با اروپا، بازگشت به ایران و رفتن به مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت و ریاست کمیسیون سیاست خارجی این مرکز و بعد مناقشه هسته ای ایران و ... همه مواردی است که موسویان تلاش داشته نمایی کلی از آن ارائه نماید و تقریبا به خوبی هم توانسته است این کار را انجام دهد.


موسویان در کتاب خود نگاه ها به آمریکا در داخل ایران را به سه دسته تقسیم کرده است که به نظرم این سه دسته بندی از موارد مهم و کلیدی است که در سال های اخیر دائما در داخل کشور در حال نوسان و تغییر بوده است.


دسته و مکتب اول کسانی که به آمریکا خوش بین نیستند و مخالف مذاکره هم نیستند اما معتقد هستند مذاکره با آمریکا هیچ نفعی برای ایران ندارد و به نتیجه مشخص و مطلوبی نیز نمی رسد. موسویان آیت الله خامنه ای را نفر اول و برجسته این مکتب معرفی کرده است.


دسته دوم کسانی که به هیچ عنوان معتقد به مذاکره و خوش بینی به آمریکا نیستند و حتی معتقدند مذاکره با آمریکا رقص با شیطان و سراسر ضرر و خسارت است و موسویان نفر برجسته این طرز تفکر در داخل کشور را حسین شریعتمداری مدیر مسئول روزنامه کیهان معرفی کرده است.


دسته سوم نیز کسانی هستند که موسویان آنها را افرادی می داند که خیلی خویش بین به آمریکا نستند اما معتقدند در یک راهبرد صحیح و منطقی می توان بازی برد برد را برای آمریکا و ایران تصور کرد و به یک خوش بینی دو طرفه میان آمریکا و ایران در میان مدت رسید. نفرات برجسته این طرز تفکر را هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی معرفی می کند و نام آنها را میانه رو می گذارد و در سراسر کتاب خود به این طرز تفکر اشاره می کند و خود را به این طرز تفکر نزدیک می داند.


به نظرم این تقسیم بندی و نوع نگاه این افراد به موضوع مهم است. نگاهی که در سراسر دهه 70 تا به امروز وجود داشته است و دائما در طی این سالها کشمکش میان طرز تفکر اول و سوم وجود داشته است و اوج این تفکر را در دولت هاشمی و دولت کنونی مشاهده می کنیم که رهبری نیز از آن نگران بوده و هستند و دائما در موضع گیری ها و سخنرانی های خود تلاش دارند این نگرانی را ابراز کنند.


رابطه ایران و آمریکا از نظر فردی همانند موسویان گره کوری است که اگر باز شود بسیاری از گروه های مسائل سیاست خارجی و اقتصاد ایران نیز با آن باز خواهد شد و موسویان بارها در کتاب از قول وزرای خارجه سابق آلمان گرفته تا دیگر مقامات اروپایی و مقامات سیاسی داخلی ایران با خاطره و تحلیل آن را نقل می کند و حتی بیان می کند در دوران مسئولیت های خود سعی داشته است به این طرف گام بردارد و مسائل فی مابین را حل و فصل نماید اما ناکام بوده است.( به خصوص در دوره ماموریت در آلمان از سال 1369 تا 1376)


نگاه به آمریکا در دید افرادی همانند موسویان، نگاه بسیار استراتژیک و حیاتی برای ایران است. به دلیل اینکه اگر این مساله حل شود، ایران می تواند بسیاری از مسائل خود را نیز حل کند و به سرعت پیشرفت کند و راز عقب ماندگی های سیاست خارجی و اقتصادی ایران آن است که آمریکایی ها اجازه برخی از پیشرفت ها و تحرکات را به ایران نمی دهند و به طبع اروپا نیز از آمریکایی ها پیروی می کنند و در بزنگاه های مهم تاریخی جانب آمریکا را می گیرند تا ایران.


این نگاه و راهبرد همان نگاهی است که از سال 92 نیز در کشور حاکم شده است و به نظرم نقطه عطف مهمی است. بحث یک فکر کلیدی و مهم که اگر می خواهیم به طرف جهان پیشرفته و آزاد برویم باید از مسیر دوستی و مفاهمه با آمریکا عبور کنیم و همچنان اعتماد آفرینی کنیم و از مواضع خود کوتاه بیاییم تا اعتماد آمریکا جلب شده و دیوار بی اعتمادی فرو بریزد و ایران و آمریکا در کنار یکدیگر بتوانند تحولات مهمی را شکل دهند.


مطالعه این کتاب را به علاقمندان پیشنهاد می کنم و فکر می کنم برای افرادی که دوستدار این مباحث می باشند و تحولات این روزها برای آنها هم مهم است، مطالعه این کتاب مفید باشد. اگر می خواهیم در سال های آینده پشیمان نباشیم و به خوبی اتفاقات را رصد کنیم باید تفکرات مختلف در سیاست خارجی را که در ایران حضور دارند بشناسیم و به خوبی آنها را واکاوی کنیم تا بتوانیم وقایع را به خوبی تحلیل و پیش بینی کنیم. فراموش نکنیم اگر طرز تفکر دسته آخر در ایران نمایندگان جدی داشته باشد افرادی همانند حسن روحانی، جواد ظریف، حسین موسویان، سیروس ناصری و ... از نمایندگان و حامیان جدی آن هستند.