گاه نوشته ها

مهدی دزفولی هستم، وبلاگ نویسی را از شهریور ماه 1382 آغاز کردم.علاوه بر وبلاگ نویسی، فعالیت های مختصر مطبوعاتی (همکاری با هفته نامه پنجره، فصلنامه ارغنون، روزنامه شرق و اعتماد) و مستند سازی هم داشته ام.پیش از این سردبیر سابق سایت خبری تحلیلی شفاف و مدیر اجرایی فصلنامه ارغنون بوده ام.

پیش از این 3 وبلاگ دیگر داشته ام که به دلایلی یا فعالیت آن ها متوقف شد و یا با فیلتر مواجه شدند و این وبلاگ چهارمین وبلاگی است که در آن می نویسم.امیدوار اینجا محلی برای تبادل آرا و نظرات مختلف باشد و بتوانم به صورت مستقیم نوشته های خودم را در اختیار دیگران قرار دهم.

بایگانی

شانس و فرآیند انتخاب طبیعی

يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۲۲ ق.ظ

یادداشتی که برای خبرگزاری مهر پیرامون مفهوم شانس و انتخاب طبیعی در فلسفه زیست شناسی نوشتم را می توانید در ادامه و یا در اینجا(+) مطالعه نمائید. لازم به ذکر است که این مقاله خلاصه شده و مختصر پایان نامه کارشناسی ارشد خودم می باشد که به طور مفصل در شهریور ماه امسال از آن دفاع کرده و فارغ التحصیل شدم.



یکی از مفاهیم مهم و کلیدی که همچنان زیست شناسان یک نظر واحد و عمومی در مورد آن نداشته و اختلاف نظرهای وسیع پیرامون آن وجود دارد نقش شانس یا احتمال در فرآیند انتخاب طبیعی است.

خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه - سید مهدی دزفولی: زیست شناسی تکاملی دارای مفاهیم بنیادین و کلیدی است که در عین گستردگی اما با این حال با مناقشات و اختلاف نظرات فراوانی مواجه می باشد. یکی از این مفاهیم مهم و کلیدی که همچنان زیست شناسان یک نظر واحد و عمومی در مورد آن نداشته و همچنان اختلاف نظرهای وسیع پیرامون آن وجود دارد نقش شانس (Chance) یا احتمال در فرآیند انتخاب طبیعی (Natural Selection) است.

برای بررسی بهتر این موضوع در این یادداشت، ابتدا تلاش می شود به چند تعریف کلی در زیست شناسی تکاملی همانند مفهوم رانش ژنتیکی بپردازیم و بعد وارد موضوع اصلی شویم.


رانش ژنتیکی چیست؟

رانش ژنتیکی یا رانش اللی تغییرات ایجاد شده در بسامد نسبی اشکال مختلف یک ژن (الل) در یک جمعیت، بواسطه بخت و شانس و نمونه گیری تصادفی است. الل‌های فرزندان، نمونه تصادفی الل‌های والدین آن هاست. بخت و شانس می‌تواند در بقای افراد و تولید مثل آن‌ها نقش داشته باشد. رانش ژنتیکی یک فرایند مهم فرگشتی است و با گذشت زمان توان تغییر بسامد اللی را دارد. بسامد اللی کسری از تعداد کل نمونه‌های ژن در یک جمعیت است که در یک ویژگی خاص مشترک هستند. رانش ژنتیکی می‌تواند به از میان رفتن برخی الل‌های ژن منجر شود و از این راه توان کاهش تنوع ژنتیکی را دارد. بر خلاف انتخاب طبیعی، تغییرات ایجاد شده بوسیله رانش ژنتیکی در اثر نقش عوامل زیست محیطی و فشارهای سازگاری نیست.

تغییرات ایجاد شده بوسیله رانش ژنتیکی می‌توانند برای زاد و ولد جاندار سودمند، بی اثر و یا زیان بار باشند. اثر رانش ژنتیکی در جمعیت‌های کوچک بیشتر است. هر چه جمعیت بزرگتر باشد این فرایند کمتر خود را نشان می‌دهد. دانشمندان در مورد اهمیت نقش رانش ژنتیکی در مقایسه با انتخاب طبیعی نظرات بسیار متفاوتی دارند. برای چندین دهه نظرات رانلد فیشرکه معتقد به نقش بسیار محدود رانش ژنتیکی در فرایند فرگشت بود، دیدگاه غالب در این زمینه به شمار می‌رفت. موتو کی مورا در سال ۱۹۶۸ با نظریه بی طرفی فرگشت مولکولی جانی تازه به گفتگوهای مربوط به رانش ژنتیکی بخشید. این نظریه اظهار می‌دارد که بسیاری از تغییرات موجود در مواد ژنتیکی، در اثر رانش ژنتیکی ایجاد گردیده‌اند.


رانش و تثبیت

نمونه گیری تصادفی سبب ایجاد الل‌های جدید در یک جمعیت نخواهد شد ولی می‌تواند سبب ناپدید شدن الل‌های موجود در یک جمعیت گردد. از آن جهت که نمونه گیری تصادفی سبب تغییر بسامد الل‌های نسل بعدی می‌شود این فرایند می‌تواند در طول زمان جمعیت را به سوی یکسانی ژنتیکی براند. هنگامی که بسامد یک الل به ۱ برسد (۱۰۰٪) می‌توان گفت که آن الل در آن جمعیت تثبیت شده‌است. از سوی دیگر هنگامی که فراوانی یک الل به ۰ برسد(۰٪) این حالت نشانگر از میان رفتن آن الل در جمعیت است. رانش ژنتیکی با تثبیت الل به ایستایی می‌رسد و بسامد الل پس از آن تغییر نخواهد کرد. معرفی الل‌های جدید بواسطه جریان ژن و جهش می‌تواند منجر به پایان این حالت ایستایی گردد. می‌توان نتیجه گرفت که با وجود تصادفی بودن رانش ژنتیکی، این فرایند در طول زمان سبب کاهش تنوع ژنتیکی می‌شود.


رانش ژنتیکی در مقابل انتخاب طبیعی

گرچه هر دوی این فرایندها محرک فرگشت هستند، بر خلاف انتخاب طبیعی، رانش ژنتیکی پدیده‌ای کاملا تصادفی است. رانش ژنتیکی یک فرایند نمونه گیری در طی نسل‌های پیاپی، بدون دخالت فشارهای سازواری که از سوی محیط زیست القا می‌گردند است. انتخاب طبیعی فرایندی جهت دار در راه افزایش سازگاری‌های زیست محیطی است ولی رانش ژنتیکی بدون آنکه در مسیری خاص حرکت کند تنها بر اساس حساب احتمالات اثر خود را القا می‌کند. به همین دلیل رانش ژنتیکی سبب تغییر بسامد ژنوتیپی در یک جمعیت بدون توجه به ارتباط آن با فنوتیپ است.

تغییرات ژنوتیپی ایجاد شده می‌توانند منجر به تغییرات فنوتیپی شوند و یا این که به هیچ تغییر فنوتیپی منجر نگردند. رانش ژنتیکی کاملا نسبت به سود و یا زیانی که هر الل ممکن است ایجاد کند نابینا و بی توجه است، حال آنکه انتخاب طبیعی به شکل مستقیم با توجه به فنوتیپ اثر خود را نشان می‌دهد. انتخاب طبیعی به ویژه روی مزایای سازگارانه و زیان بار صفات فنوتیپی اثر می‌کند و از این راه به شکل غیر مستقیم ژنوتیپ را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

انتخاب طبیعی الل‌هایی که موجب ایجاد صفات سودمند می‌گردند را به طور غیر مستقیم پاداش می‌دهد و فراوانی آن‌ها را می‌افزاید. به همین صورت انتخاب طبیعی سبب کاهش الل‌های زیان بار می‌گردد ونسبت به الل‌های بی اثر نیز کاملا بی اعتنا است. در جمعیت‌های طبیعی این دو فرایند دست در دست هم عمل می‌کنند. با این حال اندازه جمعیت نقش به سزایی در میزان اثر بخشی این فرایندها بازی می‌کند. اثرات آماری خطای نمونه گیری درتکثیر الل‌ها در جمعیت‌های کوچک بسیار بارزتر از جمعیت‌های بزرگ است.

هنگامی که جمعیت بسیار کوچک است، اثر رانش ژنتیکی غالب است و ممکن است منجر به بقای صفات زیان بار و نابودی صفات سودمند گردد. در این حالت ممکن است اثرات انتخاب طبیعی به دلیل غالب بودن رانش ژنتیکی نتوانند خود را نشان دهند. به دلیل این که در جمعیت‌های بزرگ خطای نمونه گیری اندک است و تغییرات شدیدی در بسامد الل‌ها از این راه در طول نسل‌های متوالی رخ نمی‌دهد، انتخاب طبیعی در طول زمان می‌تواند اثر گزینشی محدود خود را نشان دهد و منجر به تغییر فراوانی الل‌ها گردد.

نباید از یاد برد که حتی در جمعیت‌های بزرگ در صورتی که فراوانی یک الل بسیار محدود باشد، رانش ژنتیکی توان غلبه بر نقش انتخاب طبیعی را دارد. به عنوان مثال اگر در یک جمعیت یک جهش سودمند رخ دهد چنین صفتی در معرض حذف توسط رانش ژنتیکی است. پیش از آن که اثر رانش طبیعی بروی آن الل اندک و قابل چشم پوشی گردد، فراوانی چنین صفتی باید به یک حد آستانه‌ای برسد.


آیا فرگشت فرآیندی شانسی است؟

از یک نظر، فرگشت فرایندی کاملاً شانسی است. به این معنی که علت موفقیت افرادی خاص از هرگونه، نسبت به بقیه افراد آن‌گونه، این نبوده که این عده آگاهانه و هشیارانه در جهت پروراندن مهارتی خاص در خود تلاش می‌کردند بلکه به ‌این ‌علت بوده که آن عده خاص، بطور تصادفی، ژن‌هایی را در بدن خود داشته‌اند که آن ژن‌ها راه‌انداز خصایص، ویژگی‌ها، انطباق‌ها و رفتارهای افزایش‌دهنده موفقیت در بقا و تولیدمثل آن‌ها بوده است.

قانونی که انتخاب طبیعی بر اساس آن انتخاب و عمل می‌کند، میزان انطباق و سازگاری با محیط است. در هر نسل، کسانی انتخاب می‌شوند که توانایی سازگاری با شرایط زیست-محیطی و اجتماعی خود رادارند.

آن‌هایی که برحسب شانس و اتفاق، دارای ژن یا ژن‌هایی‌اند یا از طریق جهش ژنی، دارنده چنین ژن‌هایی می‌شوند که آن‌ها را در انطباق با محیط کارآمدتر کرده یا تولیدمثل موفق را در آن‌ها افزایش می‌دهد، شانس بالاتری برای زنده ماندن و تولیدمثل موفق و درنتیجه گسترش ژن‌های خود خواهند داشت.

توجه کنید که به‌کارگیری واژه «تصادفی» به معنای بدون علت بودن نبوده و صرفاً به این معناست که کنترل چیزی از دست ما خارج باشد. تصادف در فرگشت را، ژن‌ها و هماهنگی آن‌ها با محیط، تعیین می‌کند. فردی برحسب‌تصادف یعنی اینکه تحت کنترل خود او نیست، دارای ژنی است که منجر به راه‌اندازی رفتارهایی در او می‌شود که تناسب او را افزایش می‌دهند. همین تصادفی که منجر به‌تناسب افزایی در آن فرد شده، می‌تواند درجایی دیگر به قیمت پایین آمدن تناسب او تمام شود. البته تصادف و شانس به سه معنای مختلف توسط داروین بیان شده بود که عبارت بودند از ۱- بدون اینکه علت آن را بدانیم اما از پیش مشخص شده است! ۲- شانس به معنای ارسطویی آن ۳- شانس به معنای لاپلاسی و ریاضیاتی آن.

خود انتخاب طبیعی، تصادفی عمل نمی‌کند. این تفاوت‌های ارثی افراد است که منشأیی تصادفی دارند. انتخاب طبیعی درواقع نتیجه تعامل بین محیط و تفاوت‌های ارثی در یک جمعیت است. تفاوت‌ها به‌صورت اتفاقی روی‌داده‌اند، اما انتخاب طبیعی بطور اتفاقی عمل نمی‌کند. محیط، صفات مطلوب را خلق نمی‌کند، بلکه فقط روی گوناگونی‌های موجود در هر جمعیت، تأثیر گذاشته و از ماندگاری و زادآوری برخی نسبت به برخی دیگر، پشتیبانی می‌کند.


تعبیر شانس در نوشته های جان بیتی

جان بیتی به عنوان یکی از مشهورترین فیلسوفان زیست شناس حال حاضر تلاش های بسیاری برای تدقیق مفهوم شانس و احتمال در انتخاب طبیعی انجام داده است. وی در مقالات سال ۱۹۸۴ و ۲۰۱۰ که با عنوان مفهوم شانس و انتخاب طبیعی می باشد، مجددا به معنای شانس در فرآیند انتخاب طبیعی اشاره می کند و سعی می کند با مثال معمار و مصالح ساختمانی این موضوع را شرح و بسط دهد.

از نظر بیتی با مثال هایی که از نوشته های داروین و چارلز لایل و آسا گری(استاد و دوست داروین که با وی نامه نگاری و مکاتبات متعدد داشته اند) می آورد انتخاب طبیعی را به عنوان معمار و شانس و تصادف را به عنوان مصالح ساختمانی میگیرد که هر چه باشد باید با آن یک ساختمان (بدن موجودات زنده) ساخته شود و این مصالح ممکن است به انواع و اقسام مختلف باشند و به همین دلیل ما شاهد به وجود آمدن موجودات مختلف در طبیعت هستیم.

بیتی به عنوان یک فیلسوف در مقاله ابتدایی خود در سال ۱۹۷۹ از شانس به عنوان عاملی حرف می زند که وجود دارد و وجود آن را نمی توانیم انکار کنیم اما دلیل آن را نمی دانیم اما در نوشتارها و مقالات بعدی خود به نوعی سعی می کند شانس را به معنای خطا عنوان کند و هرکجا در نظریه انتخاب طبیعی شاهد خطا و موارد از پیش تعیین نشده بودیم پس با شانس و تصادف مواجه هستیم.

از نظر بیتی نمی توان میان مفاهیم تجربی و نظری شانس و انتخاب طبیعی تفاوت و تمایزی را قائل شد اما به وجود آن اذعان دارد و آن را نفی نمی کند هر چند به علّیت آن اشاره نمی کند و در این باره سکوت می کند. در این باره فلاسفه زیست شناس دیگری همانند تیموتی شاناهان و الکس روزنبرگ تا حدودی با وی موافق هستند هر چند در مورد بحث های علیتی شانس در انتخاب طبیعی با وی اختلاف نظر دارند و جان بیتی نیز در این مورد سکوت می کند.

بررسی مفاهیم کلیدی در زیست شناسی تکاملی و فرآیند انتخاب طبیعی نشان می دهد که اجماع نظری در این باره وجود ندارد اما با پیش رفتن تحقیقات و بررسی مدل های ریاضیاتی و آماری در گونه های مختلف زیستی امید است که به صورت دقیق تر و بهتری بتوان به یک مفهوم و تعریف عمومی تری دست یافت که طیف وسیعی از زیست شناسان بر روی آن اجماع نظر داشته باشند.


مصاحبه با دبیرخانه جشنواره فیلم عمار، به مناسبت ساخت مستند روزهای خرداد در سال 1393 (دوره پنجم جشنواره). برای مشاهده می توانید اینجا را کلیک نمائید.

فلسفه زیست شناسی، داروینیسم و خدا باوری

سه شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۳۵ ب.ظ

یادداشتی که برای خبرگزاری مهر (+) نوشتم پیرامون فلسفه زیست شناسی و ارتباط آن با فلسفه علم که دیروز منتشر شد. یادداشت دوم هم منتشر شد در همین جا منتشر خواهد شد. این یادداشت ها تقریبا خلاصه شده و بخشی از پایان نامه کارشناسی ارشد خود من هم هست که با همین موضوع فلسفه زیست شناسی نوشته بودم.


خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه- سید مهدی دزفولی: امروزه زیست شناسی و پرسش از منشاء حیات به یکی از دغدغه های اصلی دانشمندان و حتی انسان های عادی بدل شده است و در این میان فلسفه زیست شناسی به منزله یکی از زیر شاخه های فلسفه علم تلاش می کند تا پاسخ گوی پرسش هایی باشد که علم زیست شناسی به خودی خود در پاسخ گویی به آن ها ناتوان بوده است. پرسش هایی چون، آیا حیات روندی کاملا فیزیکی است؟ آیا نظریه انتخاب طبیعی با خداباوری در تضاد است؟ انسان چگونه می تواند میان خداباوری و نظریه انتخاب طبیعی آشتی برقرار سازد؟ چه بر سر سرشت آدمی می آید؟
در یادداشت پیش رو و گزارشی که درباره فلسفه زیست شناسی از نظر شما می گذرد تلاش می کنم ذهنیتی کلی و اجمالی و در عین حال صحیح از فلسفه زیست شناسی ارائه کنم.
می توان گفت دو رویداد عمده در تاریخ زیست شناسی جدید یعنی در این ۱۶۰ سال اخیر، مباحث و دیدگاه های تازه ای را به وجود آورده است. اولین و مهمترین واقعه، نظریه تکامل داروین بود که در قرن نوزدهم میلادی زیست شناسی را کاملا متحول کرد و داروین تبدیل به نیوتن زیست شناسی شد که تا آن زمان کمتر فردی گمان آن را می کرد که زیست شناسی هم بتواند همانند علوم فیزیک و شیمی با قاعده مشخصی گردد و تحول اساسی و بنیادینی تا آن زمان در آن رخ دهد. مولفه های اساسی نظریه داروین: تغییر و تنوع (تفاوت های میان موجودات زنده در یک جمعیت)، وراثت، انتخاب طبیعی  و جهش گونه ها بود (یعنی در طول زمان، موجودات زنده ای که به طور اولیه در یک گونه طبقه بندی شده بودند باعث به وجود آمدن نسل های بعدی خواهند شد که در گونه دیگری طبقه بندی می شوند).
داروین در کتاب معروفش با عنوان «منشاء انواع» که اولین بار در سال ۱۸۵۹ میلادی به چاپ رسید،  برای دو مولفه آخری، توضیحات مفهومی و شواهد تجربی فراوانی فراهم آورد، اما توضیحات مفصل و شواهدی برای دو مولفه اول (یعنی تغییر و وراثت) در قرن بیستم حاصل شد. در نیمه نخست قرن بیستم نظریه داروین توسط کسانی چون «رونالد فیشر»، «رایت» و «جان هالدن» در نظریه «سنتتیک تکامل» رشد و گسترش یافت. دو بحث بنیادی که از این تلفیق جدید بیرون می آمد مفهوم «انتخاب» (و ارتباط آن با شایستگی) و تعیین «واحد انتخاب» (یعنی جمعیت ها یا تک تک موجودات زنده یا ژن ها و بعدها ملکول ها) بود. دومین رویداد عمده در زیست شناسی جدید «کشف» ساختار شیمیاییDNA بود که توسط «جیمز واتسون» و «فرانسیس کریک» در سال ۱۹۵۳ صورت گرفت.
«تحویل گرایی» موضوعی بود که به واسطه این کشف جدید جان تازه ای گرفت (تحویل زیست شناسی به فیزیک یا شیمی و تحویل ژنتیک جمعیت به ژنتیک ملکولی). بحث دیگری که در پی این کشف به وجود آمد تعریف مناسب ژن بود. (یعنی تعریف ژن باید براساس کارکرد آن باشد یا به وسیله ساختار یا اثر آن). کشف ساختار DNA مباحث پیرامون واحدهای انتخاب را نیز تحت تاثیر قرار داد. فلسفه زیست شناسی به «ساختار نظریه ها»، «قوانین در بیولوژی»، «تبیین و پیش بینی»، «تحویل گرایی»، «شایستگی (fitness) و انتخاب» و مفاهیم معناشناختی در این علم می پردازد.
به عنوان مثال یکی از مباحث فلسفه زیست شناسی مسئله تحویل گرایی است. آیا زیست شناسی قابل تحویل به فیزیک و شیمی است؟ رابطه ای میان تبیین های زیست شناسی و تبیین های فیزیکی وجود دارد؟ کشف ساختار DNA در ۱۹۵۳ پشتوانه قابل اهمیتی برای تحویل زیست شناسی به شیمی بود. تمامی این ها باعث شد تا زیست شناسی به سرعت تبدیل به علمی مهم و تاثیر گذار در حوزه های دیگر علمی شود و باعث آن شود که علاقمندان به مباحث مختلف علمی و الاهیاتی نگاهی دیگر به زیست شناسی پیدا کنند.
با طرح مباحث پیرامون انتخاب طبیعی و بعدها نگارش کتاب تحول انسان توسط داروین که معتقد بود نسل بشر به هزاران سال قبل باز می گردد و منشاء وجود بشر را در موجودات دیگر باید جستجو کرد داروینیسم تبدیل به چالش مهمی برای تفاسیر الاهیاتی از وجود انسان گشت. در طی ۱۶۰ سال اخیر همواره میان قرائت های آفرینش گرایی و تکامل گرایی (فرگشتی) از خلقت و جهان، دعواها و کشمکش های متعددی وجود داشته است و این موضوع باعث شده است برخی تمامی تلاش خود را نمایند تا در رد داروینیسم و نظریه فرگشت به موفقیت برسند.


آیا داروینیسم تنها توپ موجود در زمین زیست شناسی است؟


همان طور که گفته شد، انتخاب طبیعی ، ظاهر سازش های هدفمند را تبیین می کند. انتخاب طبیعی، روند انتخاب فعال یا واقعی نیست. بلکه روندی منفعل است که در آن سازش ناپذیرها و آن هایی که کمتر سازش می یابند پالایش می شوند. روند انتخاب طبیعی به خودی خود روندی تصادفی نیست اما تغییر تصادفی مسبب انتخاب طبیعی می شود. این تغییرها سازش هایی را با محیط محلی یا به بیانی استعاری، راه حل هایی را برای مشکلات طراحی تولید می کند. به بیان دیگر، انتخاب طبیعی تغییرهای موجود را برای حصول راه حل های سریع اما نامناسب می پالاید تا مشکلات موجود در طراحی ارگانیسم ها را مرتفع سازد. راه حل هایی که فقط خوب یا بهتر هستند و گاهی خوب، دشمن ِ بهترینشان به شمار می رود.
به طور خلاصه می توان این طور ادعا کرد که داروینیسم تنها توپ موجود در زمین زیست شناسی است. زیرا بهترین تبیین ها را از سازش ارائه می دهد، تبیین هایی که کاملا علّی و از نظر فیزیکی کاملا ممکن هستند و با قوانین فیزیکی مطابقت دارند (منظور قوانین نسبیت عام و خاص، مکانیک کوانتومی و ترمودینامیک) که بر جهان هستی حاکم هستند.
البته تنها روندی که به سازش می انجامد را انتخاب طبیعی دانستن همانند ادعایی نیست که معتقد است تکامل سازشی بر روی زمین یا هر جای دیگر امری گریز ناپذیر است. بنابر این در این معنا تکامل سازشی، خصوصیت اجتناب ناپذیر هر جهانی که از قوانین شیمیایی و فیزیکی تبعیت می کند نیست. و البته اگر شتاب رخ دادِ تغییر، کاملا دگرگون شود، تکامل بر روی زمین ممکن است کند شود و یا حتی از حرکت باز ایستد. بنابر این ادعایی که معتقد است تکامل سازشی که محصول روند انتخاب طبیعی محسوب می شود، تنها توپ ممکن در زمین زیست شناسی است به این معنا نیست که تکاملی سازشی امری گریز ناپذیر است. بلکه مدعی است که تکامل سازشی تنها از طریق تغییر تصادفی و پالایش محیطی حادث می شود.


تضاد میان داروینیسم و خداباوری؟


درگیری علم و دین سابقه طولانی دارد، و هم اسناد کافی برای آن موجود است. شاید مشهورترین نمونه، درگیری گالیله با کلیسای کاتولیک باشد. در ۱۶۳۳، دادگاه تفتیش عقاید گالیله را وادار کرد که از اندیشه های کوپرنیکی خود دست بشوید و نیز محکومش کرد که باقی عمر را در فلورانس در حصر خانگی به سر برد. کلیسا با نظریه کوپرنیکی به این اعتبار مخالف بود که آن را مغایر کتاب مقدس می یافت. اما مهم ترین برخورد علم و دین در دوران اخیر که همچنان بحث آن داغ و جنجالی است، نزاع شدیدی بود که بین داروینیست ها و خلقت باوران در ایالات متحده رخ داد و همچنان بحث های اینگونه در میان تکامل گرایان و خلقت باوران زنده و پویاست.
مخالفت کردن با نظریه تکامل داروین از منظر الهیات، موضوع تازه ای نیست. هنگامی که منشاء انواع در سال ۱۸۵۹ چاپ شد، روحانیون انگلیسی بی درنگ به نقد آن پرداختند. دلیل آن هم روشن بود، بر وفق نظریه داروین همه گونه های موجود، از جمله انسان، اجداد مشترک دارند و صورت فعلی آنها محصول تحولی طولانی است. این نظریه به وضوح با روایت سِفر پیدایش که قائل است خداوند همه موجودات زنده را در عرض شش روز آفرید تعارض دارد. بنابر این هیچ چاره ای نیست: یا باید نظریه داروین را پذیرفت و یا آنچه را در کتاب مقدس آمده، هر دو را با هم نمی توان قبول داشت.
البته این موضوع در دین اسلام متفاوت است و آیات قرآن درباره خلقت جهان و آفرینش انسان به گونه ای سخن گفته است که به طور قطعی و مطلق  نمی توان گفت قرآن قائل به خلقت انسان به صورتی دفعی است و تدریج را رد میکند به همین دلیل هم متفکران سرشناس اسلامی و شیعی همانند مرحوم آیت الله شهید مرتضی مطهری نیز نظریه تکامل را کاملا رد نمی کنند.
بعضی از طرفداران سرسخت نظریه داروین هم راه هایی را پیدا کرده اند تا ایمان مسیحی خود را با اعتقاداتشان به تکامل آشتی دهند.
برخی از زیست شناسان بلند آوازه در زمره این اشخاص هستند. اما در ایالات متحده و به خصوص در ایالات جنوبی این کشور، همچنان بسیاری از پروتستان های انجیلی راضی نیستند معتقدات دینی شان را به مقتضای یافته های علمی دستخوش جرح و تعدیل کنند. در دهه ۱۹۲۰ به دلیل آموزش های ابتدایی نظریه فرگشت داروین در ایالت تنسی آمریکا توسط یک معلم، وی مجرم شناخته شد (در محاکمه ای که به محاکمه میمون مشهور است) اما سرانجام آن قانون در سال ۱۹۶۷ لغو شد اما بحث آموزش پیرامون خلفت باوری و یا تکامل گرایی همچنان باقی ماند تا سرانجام در دهه ۸۰ میلادی در برخی از ایالت های آمریکا تصمیم گرفته شد تعداد ساعات آموزش مباحث مربوط به خلقت گرایی و فرگشت داروینی با یکدیگر برابر باشد تا دانش آموزان بتوانند با هر دو نظر آشنا شوند و نظر خلقت گرایان نیز تامین گردد.
پس مشاهده می کنیم همچنان این نزاع میان علم و دین به صورت عینی حتی در کشورهایی همانند آمریکا نیز برقرار است و تضاد مشهود در این میان بیشتر از همه علوم در میان زیست شناسی به قرائت داروینی با خلقت گرایی وجود دارد.
فلسفه زیست شناسی دارای افراد شاخص و مشهوری همانند «الیوت سوبر»، «دیوید هال»، «مایکل روس» ، «فیلیپ کیچر» ، «سوزان میلز»  و «جان بیتی» است که در ادامه این مقاله و مقاله های بعد تلاش می کنم بیش از همه با تفکرات و نظرات دکتر جان بیتی آشنا شویم.


بیتی و تغییر در تعاریف زیست شناسی


جان بیتی ( John Beatty) به عنوان یک فیلسوف زیست شناس ( استاد و رئیس گروه فلسفه دانشگاه بریتیش کلمبیا در کانادا) مشهور اولین مقاله مهم و تاثیر گذار خود را در سال ۱۹۷۹ در نشریه زیست شناسی به همراه سوزان میلز منتشر کرد که مبنایی برای تعریف شایستگی شد.
پیش از این مقاله تعریف واحدی از مفهوم شایستگی وجود نداشت و در اصل با نگارش این مقاله اکثر زیست شناسان پذیرفتند که تعریف بیتی و میلز را به عنوان تعریفی صحیح از شایستگی بپذیرند و این از نکات قابل توجه در زیست شناسی است که تمام زیست شناسان تعریفی از یکی از مهمترین مفاهیم پایه در زیست شناسی را پذیرفتند که دو فیلسوف آن را ارائه کرده بودند.
بیتی سپس در سال ۱۹۸۴ مقاله دیگری را منتشر کرد که در آن به یکی از جنجالی ترین مسائل در زیست شناسی پرداخت و آن تعریف و مفهوم شانس و تنوع های شانسی و تصادف در فرآیند انتخاب طبیعی بود.


شانس چه جایگاهی در انتخاب طبیعی دارد و آیا فرگشت اساسا تصادفی است؟


پاسخ به اینکه آیا فرگشت فرآیندی تصادفی است می تواند هم آری و هم نه باشد. انتخاب طبیعی را می‌توان فرآیند سخت‌گیرانه‌ی آزمون‌محوری دانست که طبیعت را از لوث وجود گزینه‌های ناکارآمدِ زیستی‌ زدوده و اینگونه، موجودات زنده را در جهات خاصی فرگشت می‌بخشد. با این حال اصل تصادف در این بین حائز اهمیتِ فراوانی‌ست.
«این‌که پیدایش حیات اساساً تصادفی بوده، مثل این می‌ماند که طوفانی از میان یک انبار قراضه رد بشود و یک بوئینگ ۷۴۷ از خود به جا گذارد». این را ستاره‌ شناسی به‌نام «چاندرا ویکراماسینگ» (Chandra Wickramasinghe) در سال ۱۹۸۱ گفته بود. دانشجویش «فرد هویل» (Fred Hoyle)، نسخه‌ای مشابه از همین مدعا را بعدها معروف‌تر کرد و نشان داد که گاه حتی نوابغ ِ دنیای دانش نیز اصلاً از نظریه‌ی فرگشت اطلاع چندانی ندارند.
قیاس ِ مشابه اما معتبری از این گزاره را می‌توان با فرض وجود یک میلیون انبار قراضه آغاز کرد. بعد از وزش هر طوفان، بایستی دست به کاوشی فرضی در تمامی‌ انبارها زد تا نزدیک‌ترین سازه به یک موجود پرنده را یافت و سپس از همان انبار ِ به‌خصوص، مجدداً یک میلیون نسخه‌ی مشابه ایجاد کرد و باز یک میلیون طوفان به‌راه انداخت و کاوش گسترده‌ای را مجدداً از سر گرفت تا در نهایت بشود سازه‌ای را یافت که صرفنظر از شباهت سرتاسری‌اش با یک بوئینگ ۷۴۷؛ بتواند دست‌کم چندمتری را بپرد.
فرگشت از مسیر انتخاب طبیعی، فرآیندی دومرحله‌ای‌ست که نخستین مرحله‌اش را تصادف هدایت می‌کند؛ چراکه جهش‌های ژنتیکی، رخدادهایی تصادفی‌اند؛ حال‌آنکه بقای جهشی خاص، بسته به سازگاری با محیط است. انتخاب طبیعی، جهش‌های سودآور را ترویج می‌بخشد و جهان پیرامون، محدودیت‌های تعیین‌کننده‌ای را بر آنچه که سودمند است و آنچه نیست؛ اینچنین تعیین می‌کند. نتیجه‌ نیز این خواهد بود که موجودات، در جهات به‌خصوصی فرگشت می‌یابند.
مثلاً آبزیِ خاصی را در نظر بگیرید که به‌منظور تعذیه‌ی روزمره مجبور به تعقیب شکارش است. جهش‌های تصادفی ِ ژنتیکی در فرآیند تولید مثل ِاین موجود، موجب پیدایش فرزندانی با گستره‌ای وسیع از اَشکال مشابهِ با والدین خود می‌شوند؛ حال‌آنکه فرزندانی با فیزیکِ بدنی ِ پویاتر، از شانس بیشتری برای بقا و تولید مثل، در قیاس با فرزندانی که شکل ناکارآمدِ بدنشان امکان تحرکِ بیشتر را از آنان گرفته، می‌یابند. لذا با گذشت زمان، تمامی ِ آبزیانِ پرسرعت اساساً شکل نیزه‌مانندی به خود می‌گیرند؛ آنگونه که نمونه‌های فراوانی را در میان سرپاوران، کوسه‌ها و دلفین‌ها هم می‌توان نام برد.
چنین چیزی را شاید بتوان محصول یک طرح ویژه پنداشت؛ اما حقیقت این است که این نمونه‌ها قدرت پیش‌برندگی ِ آگاهانه‌ی انتخاب طبیعی را به ما گوشزد می‌کند؛ یعنی انتخاب سخت‌گیرانه‌ای که عملاً تأثیر جهش‌های گوناگونِ طبیعی را مورد ارزیابی ِ واقع‌بینانه قرار می‌دهد و از بین‌شان بهترین را برمی‌گزیند.
با این حال موجودات زنده هرگز انتظار وقوع یک جهش سودآور را هم نمی‌کشند. مثلاً انگلی که موجب بروز «بیماریِ خواب»(Sleeping Sickness)  در پی گزش مگس «تسه‌تسه» در انسان می‌شود؛ حاوی هزاران ژنِ یدکی برای ابقای پروتئین‌های پوششی‌اش است. این ژن‌ها، با اختلاط و تطبیق با همدیگر، پوشش‌های جدیدتری را تولید می‌کنند که سامانه‌ی ایمنی ِ انگل را در وضعیت کنونی‌اش حفظ می‌کند.
جالب‌تر اینکه شماری معدود از زیست‌شناسان معتقدند که برخی میکروب‌ها مجهز به مکانیسم پیچیده‌ای‌اند که به آن‌ها در مواجهه‌ ی با تغییر اوضاع محیطی و تلاش برای انطباق با محیط جدید، اجازه‌ی افزایش دلخواهانه‌ی نرخ جهش‌ را در ژن‌های خاصی از ژنوم‌شان می‌دهد و یا قادرشان می‌سازد تا جهش‌ها را برای روز مبادا ذخیره کنند. اگر حتی چنین مکانیسم‌های پیچیده‌ای هم در طبیعت وجود داشته باشد؛ تمامی ِ اختیار میکروب محدود به تحمیل تغییرات تصادفی‌ست؛ حال‌آنکه این انتخاب طبیعی – یا همان فرآیند سخت‌گیرانه‌ی ارزیابی تصادف‌ها – ست که فرگشت را در مسیر خاصی به پیش می‌رانَد.
یکی از آثار این فرآیند دو مرحله‌ای (یکی تصادف و دیگری انتخاب) این است که فرگشت، در موجوداتِ گوناگون دست به تولید راه حل‌های مشابهی در مواجهه با مشکلات مشابه می‌زند که به این پدیده «هم‌گرایی» (Convergence)می‌گویند. نمونه‌های عملی ِ بیشماری از این پدیده را در پهنه‌ی طبیعت می‌توان یافت. «پتروسائور»ها (گونه‌ای دایناسور پرنده)، پرندگان و خفاش‌ها، تماماً روش‌های مشابهی را در پرواز اتخاذ کرده‌ یا می‌کرده‌اند. «ماهی تُن» و برخی کوسه‌ها نیز از سازوکارهای مشابهی برای گرم‌تر نگه داشتن ماهیچه‌هایشان در برابر آبِ پیرامون‌ خود استفاده می‌برند.
هم‌گرایی ِ فرگشتی را می‌توان در هر سطحی از اَشکال طبیعت مشاهده کرد؛ از پروتئین‌ها گرفته تا کلنی‌های زیستی. مثلاً نمونه‌ی مشابهی از پادتن نامتعارفی که روزگاری گمان می‌رفت تنها منحصر به بدن شتر است؛ بعدترها در بدن کوسه‌ هم یافته شد. نمونه‌های مشابهی در بین «موش‌های کور عریان» که حیاتی اجتماعی دارند؛ و حشراتی اجتماعی نظیر مورچه و زنبور هم مشاهده شده است.
تمام این‌ها بدین‌معناست که اگر می‌توانستیم زمان را به عقب برگردانیم و فرگشتِ موجودات را دیگرباره ببینیم؛ حیات از مسیرهای کاملاً متفاوتی رو به ترقی می‌نهاد اما باز همان نتایج موجود و فرآورده‌هایی مشابه با موجوداتِ زنده‌ی کنونی را پدید می‌آورد. باز همان آبزیانِ نیزه‌ مانند و پرندگان تیزپرواز را در پهنه‌ی اقیانوس و گستره‌ی آسمان زمین می‌شد دید. در واقع عده‌ای معتقدند که فرگشتِ هوش نیز از این مسیر اجتناب‌ناپذیر می‌نمود؛ هرچند شاید آنگاه موجودات هوشمند، فیزیکِ بدنی متفاوتی نسبت به ما می‌داشتند.
هرچند که فرگشت با تفاسیری که در بالا رفت، اساساً فرآیندی تصادفی نیست؛ اما دیدیم که تصادف هم در پیش‌برد جریانش نقش عمده‌ای را ایفا می‌کنددستورالعمل‌های بی شمار و محتملی که فرگشت در مواجهه‌ی با محدودیت‌های طبیعت قادر به اتخاذ آن‌هاست را در پهنه‌ی طبیعت می‌توان دید.


چه کسانی با این تعاریف همدل هستند و داروین چه نظری داشت؟


از زیست شناسان مشهور معاصر استیون جی.گولد و ریچارد داوکینز چنین تعریفی را از تصادف در انتخاب طبیعی که بیان شد را پذیرا می باشند و به ترویج آن پرداختند و استیون جی. گولد در مقاله مشهور خود با نام حیات شگفت انگیز که در سال ۱۹۸۵ منتشر کرد همین بیان را مطرح نمود اما در آثار و نوشته های داروین به وضوح می توان این را دریافت کرد که داروین نسبت به زیست شناسان بعد از خود نگاه یعینی تری داشته است و این از نکات جالب در سیر نظریه فرگشت است که در دوران مابعد از داروین تفاسیر و قرائت های بسیار گوناگونی از نظرات و سخنان وی شد.

به طور خلاصه اگر بخواهیم فلسفه زیست شناسی را مورد بررسی و واکاوی قرار دهیم، حقیقت این است که زیست شناسی در سال های اخیر به موضوعات و مباحث کلیدی مهمی اشاره می کند که جای آن در میان دروس تحصیلات تکمیلی دانشگاه های کشور ما خالی است. در اهمیت فلسفه زیست شناسی همین بس که بخش اعظم موضوعات فلسفه علم این روزها در جهان را همین موضوع به خود اختصاص داده است و نگاه فلسفی به موضوع تکامل نگاه رایجی در دانشگاه های غربی می باشد که سعی می کند پاسخ های کلیدی به مسائل بنیادین بدهد.

چکیده مقاله برای همایش علم، دین و صلح

دوشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۳۰ ب.ظ
آذر ماه امسال همایشی تحت عنوان علم، دین و صلح (+) در دانشگاه صنعتی شریف و در دانشکده فلسفه علم این دانشگاه برگزار می شود. چکیده ای که در ادامه از نظر شما می گذرد، بخشی از مقاله ای است که برای این همایش ارسال کرده ام و معطوف به مباحث علم جدید و پیامد آن بحران های زیست محیطی می باشد.


بحران محیط زیست و علم جدید
 

در نظر بسیاری از عامه مردم علم پدیده ای سعادت بخش است. در واقع در قرائت این روزهای بسیاری از مردم علم مساوی با عقلانیت است و تمام افراد تمایل دارند متصف به صفت علمی باشند به دلیل آنکه آنرا امری کاملا عقلانی می پندارند و معتقد هستند هرچه بیشتر بتوانند علمی زندگی کنند می توانند زندگی  سعادت بخش تر و معقول تری را نیز داشته باشند. چیزهایی مفیدی همانند برق، هواپیما، پنیسیلین، آب آشامیدنی سالم و ... در نزد جامعه بشری از محسنات علم جدید است و علم است که باعث راحتی زندگی بشر شده است و توانسته برای انسان ها آرامش و امنیت را به همراه آورد.

اما آیا واقعا حقیقت این است؟ آیا علم سعادت بخش است و علم جدید و امروزی توانسته است باعث کاهش خطرها و افزایش امنیت شود؟

در طرف مقابل منتقدین علم جدید معتقد هستند علم باوری محض باعث بی توجهی به مقولاتی همانند هنر شده است و یا از ثمرات علم جدید پدیده هایی همانند سلاح های میکروبی و یا سلاح های کشتار جمعی همانند بمب اتم و آلودگی های مخرب زیست محیطی می باشد که همه و همه بحران محیط زیستی را برای آینده نزدیک ما به ارمغان آورده و می آورد.

اما سوال اصلی این است، آیا علم حقیقتا سعادت بخش است و یا در لایه های دیگری علم مخرب است و در میان مدت می تواند محیط زیست را تخریب و حیات انسان بر روی کره خاکی را با مشکل و بحران روبرو کند؟

علم باوری لفظی تحقیر آمیز است که برخی از فیلسوفان برای توصیف چیزی آن را علم پرستی می دانند به کار می برند و مقصود حرمت بیش از اندازه ای است که در بسیاری از محیط های فکری برای علم قائل می شوند. مخالفان علم باوری معتقدند که علم یگانه مصداق کوشش فکری معتبر نیست، و نباید آن را شیوه برتر کسب شناخت به شمار آورد. این افراد معمولا تاکید می کنند که با خود علم ضدیتی ندارند بلکه آنچه مخالفتشان را بر می انگیزد جایگاه ممتاز و استثنایی علم و به خصوص علوم طبیعی در جامعه جدید است.

علم باوری بی تردید اندیشه کاملا مبهمی است و از آنجا که این لفظ عملا دشنام محسوب می شود، کمتر کسی معترف به علم باوری است.

ولی در عالم اندیشه قطعا چیزی شبیه به علم پرستی وجود دارد، که لزوما چیز بدی نمی باشد و اساسا چه بسا علم شایسته چنین پرستشی نیز باشد. اما جدا از اینکه علم پرستی رواست یا ناروا، مهم این است که واقعیت دارد.

در دید عده ای علم پرستی باید وجود داشته باشد و شایسته تقدیر نیز هست. اما واقعیت های امروز بشری نشان می دهد ظاهرا بر خلاف گمان بسیاری از مردم و دانشمندان علم نه تنها شایسته پرستش و تعریف بیش از حد نیست و نمی تواند کاملا سعادت بخش باشد بلکه زندگی بشر را در موارد عدیده ای با مشکلات و مخاطرات جدی نیز مواجه کرده است.

چه بسا اگر بشر هیچگاه با علم ذرات بنیادین و علم اتم دست نمی یافت، هیچگاه نیز شهرهای ناکازاکی و هیروشیما ژاپن بمباران اتمی نمی شدند. چه بسا این روزها به دلیل افزایش گازهای گل خانه ای با گرم شدن بیش از حد کره زمین مواجه نمی شدیم و شاهد آب شدن یخ های قطب شمال نمی بودیم، چه بسا آلودگی هوای شهرها بزرگ وجود نداشت ، آلودگی های شیمیایی و صنعتی به طبیعت ریخته نمی شد و برای بشر مخاطرات جدی ایجاد نمی کرد. اما حقیقتا رابطه محیط زیست با علم جدید چیست؟ آیا علم جدید مفید است و یا مضر و یا مقداری از هر کدام را با خود به همراه دارد و آیا می توان به دلیل معایبی که بعضا علم جدید دارا می باشد و به آنها در بالا اشاره شد، آن را کنار گذاشت و محاسن آن را فراموش کرد؟

قطعا پاسخ به این پرسش ها و بررسی مواردی که در بالا اشاره شد و ارتباط میان محیط زیست و علم جدید نیاز به شرح و بسط بیشتری دارد که تلاش می کنم در مقاله ای با همین موضوع به بررسی ابعاد مختلف آن بپردازیم.


درس های انقلاب مشروطه برای این روزها

چهارشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۶ ب.ظ

انقلاب مشروطه


مرداد امسال یکصد و دهمین سالگرد انقلاب مشروطه است، انقلابی  که الهام بخش چندین نسل از روشنفکران و روحانیون ایرانی بود و تبدیل به تجربه مهم تاریخی برای ملت ما شد اما سرانجامی تلخ داشت. مشروطیت درس های بزرگی با خود به همراه داشت که از جمله آنها نفوذ جریانات مشکوک روشنفکری و تاثیرگذاری بر روند انحراف انقلاب بود تا چرخش ماهوی انقلاب که باعث شد عملا از دل آن افرادی همانند سید ضیا طباطبایی و رضا خان قزاق بیرون بیاید. 

در کنار تمامی این تجربه های تاریخی به حاشیه راندن روحانیون اصیل همانند مرحوم شیخ فضل الله نوری بود که 3 سال بعد از صدور فرمان در 11 مرداد 1288 در میدان توپ خانه تهران به دار آویخته شد و به پیکرش بی احترامی شد و باعث اعتراض روحانیون بزرگ نجف همانند مرحوم آخوند خراسانی شد حکایت از آن دارد که حرکت پاک و مقدسی همانند مشروطه چگونه ظرف 3 سال و تا چه میزان به آلودگی کشیده شد که در روز ولادت امام علی ع در پایتخت کشور شیعه یک فقیه طراز اول را از خانه اش بیرون بکشند و در میدان اصلی شهر  با وضع عجیبی و رقت انگیزی اعدام کنند و بر پیکرش ادرار کنند تا ما بعد از 1 قرن انگشت به دهان بمانیم که چطور یک حرکت مردمی چنین سرنوشتی را پیدا کرد؟

و یا اینکه استحاله تا چه میزان بود که فرزندان بسیاری از این مبارزین مخالف راه پدرانشان را رفتند و تبدیل به نیروهای واداده استعمار شدند و دلیل این وادادگی چه بود؟

مشروطیت برای ما آینه تمام نمای سیاست و اسلام سیاسی و همزمان نفوذ جریانات مشکوک غربی است که چگونه می توانند باعث انحراف و آسیب دیدن یک حرکت مردمی و اصیل شوند. اگر مشروطیت را جریاناتی همانند روشنفکران و بهائیان و نفوذی های سفارت بریتانیا و جاهلان بی خبر و سیاهی لشکرهای نان به نرخ روز خور به شکست کشاندند همین تجربه اگر هوشیار نباشیم می تواند برای انقلاب اسلامی این روزهای ما هم تکرار شود.

انقلاب اسلامی و رهبریت آن شباهت خاص و تاریخی به انقلاب مشروطه داشته و دارد و می تواند در صورت هوشیار نبودن همان سرنوشت را هم پیدا کند به خصوص که در هر دو مقطع روحانیون در کتار روشنفکران و تحصیلکردگان به یک اجماع مهم و تاریخی رسیدند اما دست هایی باعث انشقاق و اختلاف اندازی های عمیق شد.

مشروطیت حرکت پر نفوذ و عمیقی بود که توانست شاه قاجار را وادار به تسلیم شدن کند و جریان وادادگی داخلی را به جریان پویای مردمی تغییر دهد که از دل آن قانون اساسی و مجلس شورای ملی و توجه به ملت و ملیت و دیانت بیرون آمد و همین زنگ خطری برای استعمار  بود که به سرعت جلوی این حرکت مردمی را بگیرد و در طی زمان باعث روی کار آمدن شاهان مستبد دیگر قاجار و نهایتا روی کار آمدن خاندان پهلوی شد. 

کاش مردم ما و مسئولین ما بیشتر و بهتر تاریخ انقلاب مشروطه را بخوانند و مورد توجه قرار دهند و بدانند که مشروطیت از سال 1285 تا 1299 شمسی در اصل یک دوره فشرده و پر حادثه برای کسانی است که این روزها در دوره حاکمیت انقلاب اسلامی زندگی می کنند و می تواند از آن تجربه تاریخی بهترین درس ها را برای این روزها بگیرند.

اسناد طرح جوش

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۶ ب.ظ

چند روز قبل در مورد همکاری ساواک و موساد در قبل از انقلاب و طرح جوش مطلبی را نوشته بودم (+) که قرار بود در ادامه و بعدا در مورد طرح جوش و اسناد آن هم مطالبی را منتشر کنم که تلاش دارم در این مطلب این کار را انجام دهم.


طرحی به کلی سری با نام جوش


قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 طرح های مختلفی برای متوقف کردن انقلاب و همچنین نفوذ در سطح رهبران و مدیران پروژه انقلاب اسلامی توسط ساواک و رکن دوم ارتش (اداره اطلاعات ارتش) پیاده شد اما هر کدام به دلایلی ناموفق بود و تا شهریور 1357 رژیم پهلوی نتوانست کنترل انقلاب را به دست بگیرد.


17 شهریور 57 نقطه عطفی برای رژیم بود تا بتواند انقلاب را متوقف کند و یا مسیر آن را عوض نماید اما با سیل و موج دوم انقلاب مواجه شد و مجبور به کشتار عظیمی شد که همچنان پس از گذشت نزدیک به 38 سال همچنان اعداد و ارقام دقیقی از کشته شدگان آن واقعه در دسترس نیست و مشخص نیست دقیقا عاملان آن کشتار چه افراد و گروه هایی بودند.


به واقع 17 شهریور 1357 و وقایع پیرامونی آن همچنان با مراجعه به اسناد آن دوره با ابهامات زیادی مواجه است. اینکه چه افرادی در آن اتفاق نقش داشتند و چه گروه هایی تلاش نمودند تا کشتار عظیمی از مردم بکنند همچنان دقیق مشخص نیست. برخی نقش سرویس های اطلاعاتی اسرائیل را در حوادث آن روز پر رنگ می دانند و برخی دیگر نیز ( آنچنان که در کتاب پرونده مسکوت نوشته آقایان حسن روزی طلب و محمد مهدی اسلامی چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامی 1393 آمده است ) نقش عوامل نفوذی ساواک در آن ایام همانند حبیب الله داداشی و ... را بر جسته می دانند.


این طرح نفوذ که در اسناد آن ایام با نام جوش (جستجو و شکار) از آن نام برده شده است(+) مربوط به گروه ها و افرادی بوده است که در ابتدا تلاش داشتند انقلاب ار متوقف کنند اما بعد از ناکامی در این طرح به دستورات مقامات بالاتر در دستگاه های امنیتی همانند رکن دوم ارتش و ساواک دستور داده شد تا در انقلاب نفوذ کنند و از طریق نفوذ و ترور به انقلاب آسیب وارد کنند و بتوانند با گذشت چند سال انقلاب را از درون پوسیده کنند و انقلاب سرنگون شود. در واقع این طرح مکمل همان طرحی است که جناب آقای عبدالله شهبازی در مقالات خود در سال 1390 به آن اشاره کرده بودند و می توان طرح جوش را فاز دوم آن طرح نامگذاری کرد که افرادی همانند مسعود کشمیری و محمد جواد قدیری و حتی گروه هایی همانند فرقان به کار گرفته شدند تا بتوانند در انقلاب نفوذ کنند و با ترورهای گسترده انقلاب را فشل نمایند.

طرح جوش در کنار طرح هایی همانند خشایار و ... از طرح های به کلی سری و مخفی ( در قبل و بعد از انقلاب) بوده است که در ابتدای انقلاب و با کشف اسناد، نگاه کنجکاو برخی (دادستانی) از افراد همانند آیت الله قدوسی را به خود جلب می کند و همین کنجکاوی در آخر باعث شهادت این افراد می شود.


طرح جوش و طرح های همکاری ساواک با موساد را می توان طرح های مکملی دانست که عملا همان دستگیری ها و ضربه زدن هایی که ساواک قصد داشت در سال 1357 به انقلابیون وارد کند تا سال 1360 و 1361 به نیابت از ساواک به انقلاب اسلامی و نظام وارد کرد.


جوش و طرح های دیگر را می توان در این راستا دید اما چیزی که به نظرم مهم تر و با ارزش تر است نقش افرادی است که نام آن ها در آن طرح آمده یا به نوعی با آن طرح در ارتباط بودند اما دستگیر نشدند و همچنان در قید حیات هستند و به فعالیت ادامه می دهند و کسی با آنها کاری ندارد!


در ادامه برخی از اسناد مربوط به طرح جوش از نظر شما می گذرد.در آینده باز سعی می کنم بیشتر از این طرح و افراد مبهم و گروه های مبهم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بنویسم.



اسناد طرح جوش در دادستانی



اسناد طرح جوش در دادستانی


کودتای نوژه

روز گذشته خبر کودتایی در ترکیه منتشر شد که فعلا ناکام مانده است و شاید در روزهای آینده همانند کودتای 28 مرداد 1332 در ایران فاز دومی داشته باشد که فعال شود اما کماکان از آن اطلاعی در دست نیست. به دلیل مهم بودن این کودتا و تقریبا نزدیک بودن زمان آن با سالگرد کودتای نوژه ( 18 تیر 1359) که آخرین کودتای نظامی و البته ناموفق در ایران بوده است در ادامه مطالبی در مورد این کودتا را آورده ام.نکته جالب در مورد کودتاهای تاریخ معاصر در جهان این است که اکثر کودتاها در تابستان انجام می شود و این خود نشان از این دارد که شرایط آب و هوایی (برای عملیات هوایی) و پیش بینی پذیر تر بودن آن در فصلی همانند تابستان گروه های سیاسی و نظامی را تحریک می کند که برنامه خود را بیشتر در این فصل انجام دهند.


لازم به یاد آوری است که سال قبل نیز مصاحبه ای با آقای محمد علی عمویی( از اعضای شورای مرکزی حزب توده ایران) در مورد کودتای نوژه و جاسوس های بعد از انقلاب انجام دادم که در سایت تاریخ ایرانی هم منتشر شد و بازتاب قابل تاملی در سایت های داخلی و خارجی داشت که برای مطالعه آن مصاحبه هم می توانید اینجا را ببینید.


نوژه انقلاب ، نقاب ضد انقلاب!

در روز ۱۹ تیر ۱۳۵۹ به دنبال کشف توطئه گروهی از افسران نیروی هوایی برای کودتا به منظور سرنگونی نظام جمهوری اسلامی و بازگرداندن شاپور بختیار به قدرت، جمعی از کودتاگران بازداشت شدند.

 

این عملیات که قرار بود با پرواز چند فروند هواپیما از پایگاه هوایی شهید نوژه همدان آغاز شود بعد‌ها به «کودتای نوژه» مشهور شد. این کودتا چنان دقیق طرح‌ریزی شده بود که طراحان موفقیت آن را قطعی می‌دانستند و حتی اعلامیه‌های پیروزی آن آماده و در منازل برخی از کودتاچیان انبار شده بود. حجت‌الاسلام محمد محمدی ری‌شهری وزیر اسبق اطلاعات و رییس وقت دادگاه ارتش، در کتاب «خاطره‌ها» چگونگی اطلاع یافتن از نقشه کودتا را این‌چنین شرح می‌دهد: نزدیک غروب آفتاب روز ۱۳۵۹/۴/۱۷، آقای سعید حجاریان که با کمیته اداره دوم ارتش همکاری داشت به دفترم آمد و هیجان‌زده گفت کار خصوصی دارم. ظاهرا چند نفر در دفتر بودند، به من نزدیک شد و گفت: «امشب قرار است کودتا شود.» بدین سان با پیگیری کودتا کشف و خنثی شد.

 

نقشه کودتا بدین قرار بود که بختیار آخرین نخست‌وزیر رژیم پهلوی به همراه غلامعلی اویسی از نظامیان نزدیک به محمدرضا پهلوی با هماهنگی برخی عناصر در داخل کشور درصدد برآمدند نظر آمریکا را درباره طرح یک کودتا و ساقط کردن نظام نوپای جمهوری اسلامی جویا شوند.

 

تدارک کودتا، با اهداف و زمان مشخص، در دستور کار بنی‌عامری، رهبر شاخه نظامی این گروه قرار گرفت و سازمان نقاب (نجات قیام ایران بزرگ) برای مطالعه در خصوص بررسی راه‌های موفقیت کودتا در ستاد بختیار تشکیل شد. مثلث ریاست این سازمان به این صورت شکل گرفت که شاخه نظامی به رهبری بنی‌عامری، سیاسی به رهبری قادسی و تدارکات به رهبری منوچهر قربانی‌فر بود. اکثر اعضای شاخه سیاسی، اعضای حزب ایران و هواداران بختیار بودند. مهم‌ترین وظیفه این شاخه هموار کردن زمینه عملیات نظامی و نیز به دست گرفتن قدرت سیاسی پس از کودتا بود. افراد این شاخه به نظام مشروطه سلطنتی وفادار بودند. آنان همزمان با انجام اقدامات سیاسی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران، درصدد برآمدند برای کسب مشروعیت سیاسی، برخی رجال ملی و مذهبی را نیز با خود موافق سازند.


قرائت های مختلف کودتا

گازیوروسکی ( مورخ و نویسنده مشهور) در مقالۀ خود به توصیف فضایی می‌پردازد که تفکر کودتا در میان گروهی از نظامیان را شکل داد، فضایی که در آن «بنا به تخمین‌ها حدود ۶۰ درصد پرسنل نیروهای مسلح ترک خدمت کرده بودند» و «رهبران انقلاب با این دغدغه که مبادا لشکر افسران نیروهای مسلح سنگر ضد انقلاب باشد، دست به پاکسازی نظامی‌ها زدند اگرچه در برابر خواستۀ گروه‌های دست‌چپی برای انحلال کامل نیروهای مسلح مقاومت کردند.»

 

این اما پایان کار نبود. شهریور ۱۳۵۸ موج تازه‌ای از پاکسازی‌ها آغاز شد که در جریان آن «هشت تا ده هزار افسر» اخراج شدند و به خیل ناراضیان پیوستند. این در کنار بی‌قانونی‌ها و هرج و مرج چشمگیری که از سوی چریک‌های چپ‌گرا، طوایف مختلف، اسلام‌گرایان افراطی و مجرمان عادی دامن زده می‌شد، به افزایش نارضایتی بخش‌های تصفیه شده و گروهی از افسران سکولار که از تیغ پاکسازی در امان مانده بودند، انجامید.

 

از طرف دیگر در تصویری که گازیوروسکی ارائه می‌دهد، شرایط منطقه‌ای ایرانِ انقلابی نیز شرایط خوبی نبود: «خطر اصلی از جانب عراق بود که از تیر ۱۳۵۸، زمام صدارتش تمام و کمال به دست صدام حسین افتاد... مهر ۱۳۵۸ دولت ایران دیگر فهمیده بود عراق دارد مهیای حمله‌ای تمام عیار به این کشور می‌شود... در طول ماه‌های بعدی، نبردهای مرزی دیگر عادی شده بود و به نظر بسیاری تحلیلگران، جنگ حتمی و قریب‌الوقوع بود.»

 

در چنین فضایی بود که «گروه‌های کوچک از ایرانیان غیرنظامی و افسرانی نظامی شروع کردند به توطئه‌چینی علیه نظام اسلامی، هم درون و هم بیرون کشور... مهم‌ترین این گروه‌های مخالف را شاپور بختیار رهبری می‌کرد. از منتقدان دیرپای شاه و از شخصیت‌های کلیدی حزب ایران و جبهه ملی.» نخست‌وزیر دولت مستعجل ۳۷ روزه‌ای که نه تنها بار سنگین دشنام و شعارهای مخالفان رژیم که او را سازشکار می‌دانستند بر سرش فرود آمد که ناخواسته رییس دولتی انتقالی شد که فاصله میانِ خروج شاه از ایران تا انقلاب اسلامی را پر می‌کرد. او پس از انقلاب مدتی پنهان شد و «بعد در تیر ۱۳۵۸ دوباره سر و کله‌اش این بار در پاریس پیدا شد و اعلام کرد جنبشی مخالف را رهبری خواهد کرد با هدف سرنگونی نظام اسلامی.»

 

بختیار در این راه فعالیت‌های فراوانی کرد. از ارتباط گرفتن با کشورهای بیگانه‌ای چون ایالات متحده که البته به در بسته خورد تا جذب کمک‌های مالی از هر آن کس که در این هدف با او همراه بود: «اواسط مهرماه دیگر بختیار شروع کرده بود به دریافت کمک‌های مالی از خواهر شاه، اشرف پهلوی، و دیگر ایرانیان ثروتمند. جوری که حالا می‌توانست روزنامه‌ای منتشر کند و تشکیلاتی با مرکزیت پاریس راه‌اندازی کند. طی ماه‌های بعدی با عراق و دیگر دولت‌های ثروتمند عرب هم تماس گرفت و آن‌ها هم شروع کردند به دادن مقادیر بسیار بیشتری کمک‌های مالی به او. عراق همچنین تاسیساتی مخابراتی برای شبکه رادیویی او فراهم آورد: «رادیو ایران» که پخش برنامه‌هایش را از اردیبهشت ۱۳۵۹ آغاز کرد. این امکانات بختیار را به چهره‌ای محوری در مخالفت با نظام اسلامی ایران در آن دوره بدل کرد.»

 

 

مخالفان تبعیدی؛ جزیره‌هایی دورافتاده با اهدافی مشترک

جز بختیار که همچون رهبری خودخوانده در میانۀ مخالفان دم و دستگاهی برهم زده بود، دیگرانی هم بودند که سودای بازگشت داشتند. از جمله غلامعلی اویسی آخرین فرماندار نظامی تهران مشهور به «قصاب تهران» که «شروع کرد به همکاری با سرتیپ جواد معین‌زاده از نیروهای نظامی تبعیدی ایران و شبکه‌ای کوچک راه انداختند. آنان در اسفند ۱۳۵۸ به عراق رفتند و رهبران عراقی را دیدند که قبول کردند به آن‌ها پول، جا، سلاح و تاسیسات مخابراتی برای شبکه رادیویی «صدای آزاد ایران» بدهند.»

 

این دو نفر بعد‌ها شبکه‌ای از افسران و نیروهای نظامی ناراضی را سازماندهی کردند تا منطقه‌ای نزدیک مرز ایران و عراق را به تصرف درآورده و از آنجا به سازماندهی نیروهای مخالف نظام اسلامی بپردازند. به نوشتۀ گازیوروسکی «آن‌ها در اردیبهشت ۱۳۵۹ ادعا کردند مجموعه‌ای از ۷ هزار افسر نظامی بازنشسته و ۹۰ هزار داوطلب دیگر دارند که آماده‌اند نبردی مسلحانه را آغاز کنند. اگرچه شک هست که شبکه‌شان بیش از چند صد نفر عضو داشته است.»

 

جز این دو نفر، شهریار شفیق فرزند اشرف پهلوی هم در سودای برانداختن نظام انقلابی بود. او که از جمله افسران نیروی دریایی ایران به شمار می‌آمد با وقوع انقلاب و انسداد مسیر بازگشت به کشور، دست به توطئه‌چینی زد و نقشه‌ای برای حمله هوایی به ایران طرح‌ریزی کرد اما پیش از آنکه به هدفش دست یابد در آذرماه ۱۳۵۸ توسط گروهی که خود را فداییان اسلام می‌خواندند، کشته شد. جز او سید مصطفی پالیزبان هم «روابطی با اویسی برقرار کرد و گروه کوچکی از چریک‌های کُرد تشکیل داد. ارتشبد بهرام آریانا هم تشکیلاتی به اسم «آزادگان» درست کرد و در ترکیه نزدیک مرز ایران، پایگاهی راه انداخت برای اینکه از آنجا به ایران حمله کند.»

 

نظامیانی که محوریت کودتای نوژه را برعهده گرفتند اما هیچ‌کدام از این‌ها نبودند، نه اویسی، نه معین‌زاده، نه پالیزبان و نه آریانا. این سرهنگ محمدباقر بنی‌عامری از بازنشستگان ژاندارمری بود که به همراه دوست دیرینش سرهنگ عطاالله احمدی از افسران اطلاعات ارتش، برنامه‌ای نظامی برای سرنگونی نظام طرح‌ریزی کردند. آن‌ها ابتدا به این فکر افتادند که برای پیشبرد اهدافشان حمایت شاه را جلب کنند. این مهم اما به خاطر آوارگی آخرین شاه ایران در کشورهای مختلف هیچ‌گاه محقق نشد و احمدی که برای دیدار با شاه به خارج از کشور رفته بود، «چند ماهی را در اروپا گذراند و کوشید با شاه ارتباط بگیرد اما موفق نبود. شاه از ایران، اول به مصر و بعد به مراکش و باهاما و مکزیک رفت.» اینجا بود که احمدی از طریق فضل‌الله امیرفضلی از فعالیت‌های شاپور بختیار آگاهی یافت و به دیدار او رفت: «احمدی با بختیار دیدار کرد و از فعالیت‌های بنی‌عامری برای او گفت. بختیار خواستار دیدار با بنی‌عامری شد و این بود که در شهریور ۱۳۵۸، بنی‌عامری با هواپیما به پاریس رفت. بنی‌عامری و بختیار توافق کردند همکاری کنند. قرار شد بنی‌عامری طراحی و سازماندهی عملیات را انجام دهد و بختیار تامین مالی آن را به عهده بگیرد و اسمش را پای عملیات بگذارد و ارتباطات لازم را با دولت‌های خارجی حفظ کند.»

 

 

کودتای نوژه و یک آغاز ۳۰۰ هزار تومانی

 

بنی‌عامری که به ایران بازگشت با ابوالقاسم خادم از دوستان نزدیک بختیار و رهبر حزب ایران دیدار کرد و «خادم از طرف بختیار ۳۰۰ هزار تومان، معادل حدود ۳۰ هزار دلار آن زمان به بنی‌عامری داد» تا جنبشی مخفی در داخل ایران پایه‌گذاری کند. جنبشی که شاخه نظامی‌اش بنام «نظامیان وطن‌پرست ایران: نوپا» خوانده شد و زیر نظر بنی‌عامری به جذب نظامی‌های مخالف نظام می‌پرداخت و شاخه غیرنظامی‌اش توسط خادم مدیریت می‌شد.

 

افراد دیگری هم در جریان فعالیت این گروه بودند. از جمله جواد خادم، وزیر کابینه بختیار و فرزند ابوالقاسم خادم که خود در راه‌اندازی شاخه غیرنظامی پاریس فعال بود و یکی از دوستانش به نام رضا مرزبان را نیز برای یاری رساندن به تشکیل شاخه غیرنظامی داخل کشور به یاری پدر فرستاده بود.

 

همزمان شاخه نظامی هم به رهبری بنی‌عامری به جذب نیرو ادامه می‌داد و به نوشتۀ گازیوروسکی، «تا فروردین ۱۳۵۹ حدود سیصد نفر» نیرو از میان سربازان وظیفه و پرسنل نظامی بازنشسته جمع کرده بود. این دورانی بود که «بنی‌عامری و دیگر رهبران نوپا، برای حفظ امنیت اسم مستعار انتخاب کردند و برای نوپا ساختار به شدت تفکیک شدۀ سلولی‌ای چیدند که مطابق آن، اغلب اعضا فقط چند نفری از باقی را می‌شناختند...» ساختاری که باعث شد پس از شکست کودتا بسیاری از رهبران توطئه از برخورد امنیتی در امان بمانند. گازیوروسکی در جای جای گزارش از تزریق پول از سوی بختیار به شبکه نظامی نوپا سخن گفته است: «در این دوره بختیار حدود ۲ میلیون تومان معادل دویست هزار دلار آن زمان، به بنی‌عامری پول داد، برای اجارۀ خانه‌های امن و پرداخت هزینه‌های ارتباطات و رفت‌و‌آمد‌ها و خرید سلاح و ماشین و کامیون. بنی‌عامری کم‌کم شروع کرد به جمع‌آوری سلاح‌های سبک و مهمات: مقداری را از دلالان بازار سیاه ایران خرید و اعضای نوپا هم مقداری را از زرادخانه‌های نظامی دزدیدند. در همین دوره دو غیرنظامی به نام‌های سعید تیموری و پروین شیبانی هم شروع به فعالیت علیه نظام اسلامی کردند. تیموری یک شرکت بزرگ مهندسی داشت و شیبانی در وزارت امور خارجه دیپلمات بود. اگرچه هیچ یک از آن‌ها پیش از انقلاب فعالیت سیاسی نداشتند، بعد از سقوط شاه هر دو به حزب ایران پیوستند و از خط مشی ملی‌گرای سکولار دموکرات آن حمایت کردند. آن‌ها به سمت اعضای فعال‌تر حزب، از جمله ابوالقاسم خادم کشیده شدند...»

 

اعضای دو شاخه نظامی و غیرنظامی در این دوره از راه‌های مختلف به پیشبرد اهداف خود پرداختند؛ از توطئه‌چینی‌ها و نقشه‌های نظامی بنی‌عامری تا طراحی شورش‌های مردمی و ورود به کارزار انتخابات مجلس از سوی تیموری و دیوارنویسی و پخش نوارهای سخنرانی‌های بختیار از سوی تیمی شامل شیبانی، خادم و چند نفر دیگر. همین دوره بود که ناصر رکنی، ستوان نیروی هوایی هم که در حال راه‌اندازی جنبشی مخفی در مخالفت با نظام بود، به این جمع پیوست.

 

 

نقابی بر چهرۀ کودتاچیان «نوپا»

 

بهمن یا اسفند ۱۳۵۸ بود که ضربه‌ای مقطعی به کودتاچیان وارد شد. خادم و مرزبان که تا آن روز در سازماندهی شاخه غیرنظامی جنبش پیشرفت اندکی داشتند، به اتهام‌هایی نامرتبط با فعالیت‌هایشان بازداشت شدند. همزمان بختیار مسوولی دیگر برای بخش غیرنظامی کودتا برگزید. گروهی کوچک به رهبری پرویز قادسی، شهردار سابق آبادان که مدتی بود با عنوان «نجات قیام ایران بزرگ [نقاب]» فعالیت می‌کرد. این چنین بود که در پی دیداری که جواد خادم میان قادسی و شیبانی ترتیب داد همۀ اعضای شاخه غیرنظامی از جمله شیبانی، تیموری، تحت پوشش نقاب قرار گرفتند. از بنی‌عامری هم خواسته شد شاخه نظامی «نقاب» را تشکیل دهد و او نیز نوپا را در نقاب ادغام کرد.

 

به روایت گازیوروسکی، «قصد رهبران نقاب، برانداختن نظام اسلامی بود و روی کار آوردن دولتی انتقالی به رهبری بختیار: دولتی که قرار بود برای انتخاب حکومت تازه همه‌پرسی برگزار کند. به رغم گرایش‌های ملی‌گرایانه سکولار دموکرات رهبران نقاب، در این همه‌پُرسی ایرانی‌ها آزاد بودند سلطنت را انتخاب کنند، جمهوری اسلامی، یک جمهوری سکولار دموکرات یا هر نوع حکومتی که می‌خواستند.»

 

او درباره ساختار مدیریت این گروه نیز می‌نویسد: «نقاب را در ابتدا کمیته‌ای مرکزی شامل بنی‌عامری، شیبانی، قادسی و تیموری رهبری می‌کردند. بعد‌تر سیروس ادیب از حزب ایران و یحیی فیروزی و مهران کلبادی از دوستان خادم، به این کمیته مرکزی پیوستند... سازمان نقاب سه شاخه داشت... شاخه نظامی به سرکردگی بنی‌عامری شامل خود او، ستوان رکنی، آیت محققی، سعید مهدیون، هادی ایزدی، حسن گوهری، کورس آذرتاش و یکی از فرماندهان شهربانی که نامش هنوز فاش نشده است. شاخه غیرنظامی شامل کمیته‌ای برای جذب اعضا به مسوولیت تیموری و شیبانی، کمیته‌ای برای تهیه و تدارک اطلاعات به مسوولیت فیروزی، کمیته‌ای برای پخش این اطلاعات به مدیریت ادیب و کمیته حفظ ارتباط با رهبران طوایف و متنفذین بازار به مسوولیت قادسی... شاخه سوم نقاب هم مسوول تدارکات مالی و لجستیکی بود، از جمله خرید سلاح و ماشین و خانه‌های امن. مسوول این شاخه منوچهر قربانی‌فر بود: صاحب شرکتی کشتیرانی که بختیار به رهبران نقاب معرفی‌اش کرد... ستاد فرماندهی نقاب در دفتر شرکت مهندسی تیموری بود.»

 

بر اساس روایت تاریخ‌نگار آمریکایی «کمی بعد از تشکیل نقاب، بنی‌عامری دوباره به پاریس سفر کرد تا نقشه کودتا را برای بختیار و احمدی و امیرفضلی توضیح بدهد. بختیار نقشه را تایید کرد و پذیرفت ۱۲ میلیون تومان دیگر (حدود ۱ میلیون و ۲۰۰ هزار دلار) برای تامین باقی‌ماندۀ عملیات نوژه بدهد، شامل کمک‌های مالی محدود به خانواده‌های تعدادی از کسانی که در عملیات نقش داشتند و پرداخت به طوایفی که در عملیات شرکت می‌کردند و خرید تعداد دیگری ماشین و موتورسیکلت.»

 

 

پیشنهاد بختیار برای بمب‌گذاری رد شد

 

نقشه کودتای نظامی نوژه که توسط بنی‌عامری طراحی شده بود، نقشه‌ای حساب‌ شده و دقیق می‌نمود. نقشه‌ای که بختیار و برخی دیگر از کودتاچیان نظراتی درباره آن داشتند که از سوی طراح اصلی رد شد. از جمله مواردی که گازیوروسکی در گزارش خود به نقل از بنی‌عامری به آن اشاره می‌کند، درخواست بختیار برای انجام یک سلسله عملیات بمب‌گذاری در آستانۀ کودتا بود: «بختیار کوشید بنی‌عامری را مجاب کند مجموعۀ بمب‌گذاری‌های غیرمرگباری را درون ایران انجام دهند تا در سایه آشوب و هرج و مرج بیشتر، راحت‌تر بتوانند کودتا را پیش ببرند. رابط‌های عراقی بختیار او را به چنین کاری ترغیب کرده بودند و او، حتی در پاریس، برای بنی‌عامری قراری با یکی از افسران اطلاعاتی عراق گذاشته بود تا دربارۀ این قضیه حرف بزنند. بنی‌عامری مخالف این فکر بود، با این استدلال که چنین بمب‌گذاری‌هایی دولت ایران را بیشتر گوش به زنگ می‌کند و شاید باعث شود نقشۀ آن‌ها لو برود. سر آخر، بختیار و افسر اطلاعاتی عراقی مجاب شدند و در ارتباط با نوژه، چنین بمب‌گذاری‌هایی انجام نشد.»

 

 

آیت‌الله شریعتمداری پیامی در حمایت از کودتا ضبط کرده بود

 

رهبران نقاب در کنار جذب گروهی ۷۰۰ تا ۸۵۰ نفره از نظامیان و حدود ۴۰۰ نیروی غیرنظامی، تلاش کردند از میان برخی چهره‌های متنفذ سیاسی و مذهبی نیز حامیانی برای خود پیدا کنند. تلاش‌هایی که به گفته برخی کودتاچیان از جمله تیموری، شیبانی و قادسی، به حمایت آیت‌الله سیدکاظم شریعتمداری، مرجع تقلید از کودتا انجامید. گازیوروسکی می‌نویسد: «ظاهراً آیت‌الله شریعتمداری پذیرفت از نقشه پشتیبانی کند و سخنرانی‌ای در حمایت از آن ضبط کرد که قرار بود بعد از پیروزی عملیات از رادیو و تلویزیون پخش شود. احمد مدنی، دریادار بازنشسته‌ای که در دولت بازرگان وزیر دفاع و فرماندار خوزستان بود و در اسفند ۱۳۵۸ به مجلس راه یافته بود هم پذیرفت از نقشه حمایت کند: اگرچه اعتقاد داشت نظام اسلامی هنوز خیلی محبوب‌تر از آن است که بشود سرنگونش کرد. یحیی فیروزی به مسعود رجوی، رهبر مجاهدین خلق که از بستگانش بود، خیلی سربسته از نقشه‌شان گفت، اما گفت‌وگویشان بی‌نتیجه بود.»

 

به نوشتۀ گازیوروسکی، «اوایل تیرماه بود که کمیته مرکزی نقاب به این نتیجه رسید که عملیات را روز ۱۸ تیر اجرا کند، یکی، دو روز قبل از آغاز عملیات، کمیته به نیروهایی نظامی که قرار بود آغازگر عملیات باشند، گفت کی و کجا به همدیگر ملحق شوند. اعضای کمیته توافق کردند که تا پیش از انجام عملیات، هیچ جزئیاتی به دیگر کسانی که درگیر این نقشه بودند، چه در ایران و چه در پاریس بروز ندهند.»

 

 

توطئه‌ای که در نطفه خفه شد

 

گزارش مارک گازیوروسکی ابعاد مختلف توطئه کودتا را با جزییات روایت می‌کند. کودتایی که قرار بود در هفته‌های منتهی به ۱۸ تیر، با «شورش‌های گمراه‌کننده طوایف بختیاری، بویراحمدی‌ها، بلوچ‌ها و قشقایی‌ها» به منظور کشیدن واحدهای سپاه از تهران به بخش‌های دور از مرکز آغاز شود. پس از آن قرار بود در «شب ۱۸ تیر، گروهی حدوداً سیصد نفره از چتربازهای مشغول به خدمت و بازنشسته که در تهران مستقر بودند و سرگرد آذرتاش فرماندهی‌شان می‌کرد، در دسته‌هایی کوچک به سمت محل‌های تعیین‌ شده نزدیک پایگاه هوایی نوژه در همدان بروند. همزمان حدود بیست خلبان نیروی هوایی به سرکردگی سرتیپ محققی و ستوان رکنی، در پارک لاله تهران به همدیگر ملحق می‌شدند و می‌رفتند به سمت نوژه و می‌پیوستند به حدود سی خلبان دیگر که آنجا مستقر بودند. بعد خلبان‌ها مهار جنگنده‌های بمب‌افکن اف۴ و اف۵ موجود نوژه را به دست می‌گرفتند و سحرگاه به مجموعه‌ای از اهداف حمله می‌کردند، از جملۀ آن‌ها خانۀ آیت‌الله خمینی در تهران، مدرسه فیضیه در قم، مقر اصلی دادگاه انقلاب، دفتر نخست‌وزیر، واحد اطلاعات سپاه، دو پایگاه دیگر سپاه در تهران، چند پایگاه کمیته‌ها در تهران و باندهای فرودگاه‌های نیروی هوایی در تهران و چند شهر دیگر....»

 

جز این خلبانان مستقر در همدان، ستاد کودتا گروه کثیری از واحدهای زمینی نیز داشت که مسوول تصرف نقاط حساس شهر بودند: «قرار بود وقتی هواپیما‌ها به تهران رسیدند، یکی‌شان دیوار صوتی را بشکند و از این طریق به یگان‌های زمینی مستقر در آنجا به رهبری سرهنگ ایزدی، علامت دهند که کارشان را شروع کنند. قرار بود گروهی از حدود سیصد تکاور، شامل تکاورهای مشغول به خدمت و بازنشسته ارتش، به سرکردگی دریادار گوهری، مرکز تلویزیون را در تهران تسخیر کنند... گروهی مشابه از بیست تکاور هم قرار بود مرکز رادیو را بگیرند که حفاظت زیادی نداشت. مسوولیت یگان‌های دیگر، دستگیری و نه کشتن همه رهبران برجستۀ انقلاب بود و تسخیر اهدافی کوچکتر مثل تاسیسات مخابراتی و وزارتخانه‌های کلیدی. به محض اینکه این اقدامات شروع می‌شد، یگان‌هایی مسلح از لشکر یکم ارتش می‌رفتند مکان‌هایی استراتژیک را در سرتاسر تهران می‌گرفتند و یگان‌هایی از پادگان جی ارتش هم فرودگاه مهرآباد تهران را می‌گرفتند. این یگان‌ها با کمک یگان‌هایی از شهربانی، جلوی هر نیرویی از سپاه یا کمیته‌ها یا ارتشی‌های وفادار به حکومت می‌ایستادند که ممکن بود در برابر کودتا قد علم کنند و این نیرو‌ها را خلع سلاح می‌کردند. هلیکوپترهایی از پایگاه اصفهان هم در هر نبرد احتمالی، به کمک می‌آمدند. ظاهراً بنی‌عامری هماهنگی‌هایی هم کرده بود تا حدود دویست قصاب و هزار زن، از جنوب تهران به سمت مناطق مرکزی شهر راهپیمایی کنند و شعارهای ضد حکومت بدهند و بکوشند دیگر معترضان ضد حکومت را هم با خود همراه کنند. به یگان‌هایی از ارتش که قرار بود شهر را بگیرند هم دستور داد هر راهپیمایی دیگری را به هم بزنند.»

 

برنامه این بود که «بعد از تسخیر مراکز رادیو و تلویزیون، اعضای شاخه غیرنظامی نقاب آن‌ها را تحویل بگیرند و بیانیه‌هایی پخش کنند که حکومت نظامی اعلام شده است.» پیامی برای لشکر زرهی اهواز و یگان‌هایی از نیروی دریایی برای تصرف «تاسیسات نفت، پایگاه هوایی دزفول» و همچنین یگان‌هایی از ارتش برای تسخیر شهرهای اصفهان، مشهد و زاهدان.

 

 

دولت موقت بختیار و نقاب؛ رویایی که محقق نشد

 

بختیار و یارانش تصور می‌کردند با این نقشه دقیق می‌توان با سرنگونی نظام اسلامی، دولتی موقت به ریاست بختیار و هیات وزیرانی متشکل از اعضای نقاب تشکیل دهند و با تثبیت اوضاع مملکت به برگزاری همه‌پرسی تازه اقدام کنند. هر چند این برنامه روی کاغذ دقیق و حساب‌ شده به نظر می‌آمد ولی در عمل به بن‌بست خورد. با این حال هنوز هم با گذشت ۳۳ سال، چگونگی افشای این توطئه محل مناقشه است.

 

به گزارش «تاریخ ایرانی»، آنچنان که گازیوروسکی روایت کرده است: «شب ۱۸ تیر، چتربازهایی که قرار بود پایگاه هوایی نوژه را بگیرند، با ماشین راه افتادند به سمت محل قرارشان نزدیک پایگاه... حدود ساعت ۱۰ شب، گروهی کوچک از اعضای سپاه همدان نزدیک ورودی پایگاه، ایستی بازرسی برپا کردند و شروع کردند به دستگیری چترباز‌ها. خیلی زود سپاهیانی دیگر از شهر ساوه هم به این اعضای سپاه پیوستند. آن‌ها در طول شب، پنجاه، شصت نفر از چترباز‌ها را دستگیر کردند، از جمله آذرتاش را که قرار بود فرمانده حمله به پایگاه باشد و نیز یک مربی چتربازی را به نام حیدری... اواخر شب، بنی‌عامری که قرار بود از مقر پایگاه نوژه فرمانده کل عملیات باشد، داشت به پایگاه نزدیک می‌شد که چند نفر از چترباز‌ها را دستگیر شده دید. دور زد و وسط توفانی از گلوله، با سرعت دور شد.»

 

ناگفته پیداست با لو رفتن حضور چترباز‌ها در نزدیکی نوژه، باقی مراحل کودتا هم از پیش شکست خورده بود. چنانکه خلبانان مستقر در پارک لاله بی‌آنکه طبق برنامه راهی همدان شوند، به خانه برگشتند، دیوار صوتی هم نشکست و در نتیجه یگان‌های زمینی بعد از مدتی معطلی متفرق شدند و ستوان رکنی که از بسیاری از جزئیات اصلی نقشه با خبر بود بعد از رسیدن به خانه‌اش بازداشت شد.

 

به نوشتۀ گازیوروسکی «بر پایه اطلاعاتی که تعدادی از چترباز‌ها لو داده بودند، رکنی بازجویی و مجبور شد اطلاعات بیشتری در مورد نقشه لو بدهد. در نتیجه این بازجویی‌ها و بازجویی‌های بعدی، نهایتاً ۲۸۴ نفر از کسانی که در ماجرا دست داشتند دستگیر شدند از جمله چتربازانی دیگر، حدود سی خلبان، کسانی دیگر از پرسنل پشتیبان نیروی هوایی، ده، دوازده تن از تکاوران تهران، بیست، سی افسر لشکر زرهی اهواز، یک افسر پایگاه ارتش زاهدان، چندین تن از طوایف بختیاری، بیست، سی نفر غیرنظامی دیگر که نقش‌های جزیی داشتند و همه اعضای شورای نظامی غیر از بنی‌عامری و فرمانده شهربانی... با این حال، بیشتر از ۷۰۰ تا ۷۵۰ نظامی و ۳۰۰ تا ۴۰۰ غیرنظامی دخیل در ماجرا، هیچ‌گاه دستگیر نشدند. فقط چند نفری از دویست تکاور، از جمله دریادار گوهری و یک افسر از لشکر یک تهران، سرهنگ ایزدی و یک افسر از زاهدان دستگیر شدند. هیچ‌یک از افراد پادگان جی تهران، پادگان‌های ارتش در اصفهان و مشهد، شهربانی یا نیروی دریایی که در ماجرا نقش داشتند، دستگیر نشدند. هیچ‌یک از رهبران غیرنظامی «نقاب» نیز دستگیر نشدند. بعضی از خلبان‌ها و چترباز‌ها و تعدادی از کسانی که در اهواز در نقشه دخیل بودند، جان به‌در بردند. ساختار سلولی تفکیک شدۀ «نقاب»، هویت بسیاری از نقش‌آفرینان ماجرا را حفظ کرد و به دیگرانی امکان داد پیش از اینکه بتوانند دستگیرشان کنند، مخفی بشوند.»

 

 

پیروز حقیقی کودتای نوژه که بود؟

 

این چنین کودتای نوژه که توسط گروهی از نیروهای سیاسی ملی‌گرا و نظامیان سکولار طراحی شده بود، لو رفت و بسیاری از عوامل آن دستگیر شدند. اما افشای این توطئه چگونه صورت گرفت؟ رهبران ایران، بعد از شکست این توطئه روایتی خاص از آن ارائه دادند که در سال ۱۳۶۸ در کتابی به همین نام [نوژه] تکرار شد. بر اساس روایت آنان: یکی از خلبان‌های کودتاچی مستقر در تهران به خانه امام جمعه رفت و جزئیاتی کلیدی از عملیات را لو داد. گویا چند ساعت بعد‌تر، یکی از افسران غیرکادری هم که در عملیات نقش داشت، با مراجعه به یکی از کمیته‌های تهران اقدامی مشابه انجام داد. روایتی دیگر که گازیوروسکی به آن اشاره کرده و از خلال تحقیقات کودتاچیان درباره عوامل شکستشان به دست آمده، این است که «دو نفر از اعضای کمیته مرکزی نقاب، اواخر بعدازظهر روز ۱۸ تیر، سرخود و بی‌اجازه به بختیار و یکی از اعضای گروهش در پاریس تلفن کردند و فاش کردند نقشه کی و از کجا شروع می‌شود: اطلاعاتی که کمیته تصمیم گرفته بود پیش از آغاز عملیات به بختیار و گروهش ندهد. آن‌ها معتقدند یکی از مخاطبان این تماس‌ها، اطلاعات را به کسی دیگر داده و بعد هم او، بی‌آنکه مخاطب تماس بداند، آن‌ها را به دولت ایران رسانده و همین منجر به شکست نقشه شده است.» هر کدام از این روایت‌ها درست باشد، در اینکه کودتاچیان شکستی سخت را متحمل شدند، شکی نیست. کمی بعد از لو رفتن این توطئه، رهبر انقلاب اعلام کرد «هر کس در ارتباط با این ماجرا اعلام شده است، باید اعدام شود.» در نتیجه، ۱۴۴ نفر از عاملان ماجرا بعد از محاکمه به اعدام محکوم شدند.

 

در طول دو سال بعد از ناکامی کودتا، رهبران جان‌به‌در برده نقاب به همکاری با بختیار ادامه دادند و از جمله بنی‌عامری، تیموری و شیبانی تلاش‌هایی را برای سازماندهی کودتایی دیگر و جلب حمایت مالی بختیار آغاز کردند که به شکست انجامید. آنان یک به یک از مجموعه جدا شدند و هر یک عملیات‌ها و فعالیت‌هایی ناکام را در جهت سرنگونی نظام به کار بستند که هیچ یک به جایی نرسید.

 

مارک گازیوروسکی، تاریخ‌نگار آمریکایی در جمع‌بندی گزارش خود هرچند اذعان دارد که «نقشۀ نوژه تهدیدی مهم برای نظام اسلامی نوپای ایران بود» اما معتقد است حتی «اگر در شب ۱۸ تیر روند نقشه نوژه متوقف نشده بود و فردای آن روز، خلبان‌ها و نیروی زمینی دخیل در نقشه هم به اهداف برنامه‌ریزی‌شده خود می‌رسیدند، باز با مقاومتی حسابی و چشمگیر از سوی یگان‌های نظامی وفادار به حکومت و نیروهای سپاه و کمیته‌ها مواجه می‌شدند که نه تنها عمیقا سرسپرده نظام اسلامی بودند بلکه در جنگ چریکی شهری هم بی‌‌‌نهایت مهارت داشتند. او همر‌استا شدن نیروهای سکولار را از دیگر نکات مهم در جریان کودتای نوژه می‌داند. ملی‌گرایانی که در سال ۱۳۳۲ دولت مورد حمایتشان توسط گروهی از ارتشیان سرنگون شده بود، در جریان کودتای نوژه با دشمن سال‌های پیش خود یعنی ارتشیان سکولار هم‌پیمان شدند و این اتفاقی بود که تنها در آن مقطع و با هدفی مشترک یعنی پس زدن انقلابیون مسلمان امکان داشت.» تصفیه گسترده در ارتش و تضعیف موقعیت اسلام‌گرایان میانه‌رو از جمله دیگر تبعات کودتای نوژه بود که تاریخ‌نگار آمریکایی این چنین از آن یاد می‌کند که همان قدر که «نقشه نوژه تهدیدی جدی و مهم برای نظام اسلامی بود، شکست نقشه بسیار به سود انقلابیون حاکم تمام شد و مخالفان آن‌ها را تضعیف کرد. مخالفان میانه‌روی نظام اسلامی، بعد از نوژه، دیگر عملاً هیچ‌گاه نتوانستند تاثیری جدید داشته باشند.»

 

بزرگترین پیروز این کودتا را اما نه در میان نیروهای سیاسی داخلی که باید خارج از مرز‌ها و در همسایگی غربی ایران جست‌وجو کرد. رژیم صدام حسین با حمایت از شاپور بختیار در جریان کودتای نوژه یک بازی برد- برد را آغاز کرد. اگر نوژه به نتیجه می‌رسید، عراق با کشوری از هم گسیخته و متشتت روبه‌رو بود که بسیار ساده‌تر می‌توانست از آن با عنوان هدفی مناسب برای حمله بهره ببرد. اما شکست کودتا هم برای صدام شکستی در برنداشت زیرا آنچنان که گازیوروسکی به خوبی تحلیل کرده است «دستگیری‌ها و اعدام‌ها و تصفیه‌های متعاقب کودتا، توان و روحیه نیروهای مسلح ایران را در آستانۀ حمله شهریور ۱۳۵۹ عراق تحلیل برد... نیروی هوایی ایران و لشکر اهواز برای دفاع از ایران در برابر حمله عراق حیاتی بودند: اما در چند هفته نخست نبرد، تقریبا نقشی نداشتند و همین به عراق امکان داد در خاک ایران پیشروی کند. اگر اجبار حکومت به دستگیری‌ها و اعدام‌ها و تصفیه متعاقب نوژه نبود، ایران قطعاً می‌توانست زود‌تر و موثر‌تر جلوی حمله عراق را بگیرد...»

 

بر اساس تحلیل تاریخ‌نگار آمریکایی «عراق و رهبر آن صدام حسین» را می‌توان «بزرگترین پیروز ماجرای نوژه» قلمداد کرد. به عقیده گازیوروسکی، با توجه به حمله بعدی عراق به کویت که تنها برای دستیابی به منابع نفتی آن کشور بود، اگر این تحلیل را بپذیریم که «عراق حتی در صورت موفقیت نقشۀ نوژه نیز عزم داشته به ایران حمله کند، پس فقط می‌توانیم نتیجه بگیریم بختیار در طلب حمایت از عراق بسیار خام و ساده‌لوحانه عمل کرده است... حقیقت این است که اگر طرح نوژه پیش‌تر از این رفته و به جایی رسیده بود، حمله شهریور ۱۳۵۹ عراق، برای ایران احتمالا بسیار ویرانگر می‌بود، نه آنچنان که در واقعیت اتفاق افتاد.»


در ادامه تصویر برگه های بازجویی برخی از عوامل کودتا ( همانند مرزبان و مهدیون) را مشاهده می نمائید.



اسناد کودتای نوژه


اسناد کودتای نوژه



اسناد کودتای نوژه


اسناد کودتای نوژه

به یاد م.ا.به آذین

پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۴۹ ق.ظ

نشریه اندیشه پویا شماره 35


جلد شماره 35 نشریه اندیشه پویا برایم جذاب بود و به نظرم ایده جالبی داشت. بعد از سالهای سال یادی از محمود اعتمادزاده ( م.ا.به آذین) از مترجمین خوب و شریف دهه های اخیر ایران که عضویت حزب توده را در کارنامه خودش داشت.


به آذین از مترجمان خوب و کار بلد زبان فرانسه بود که بیشتر از نویسندگی و عضویتش در کانون نویسندگان، ترجمه های خوب و درجه اول او مشهور بود و به چشم می آمد. از اعضای شریف حزب توده ایران هم بود که به دلیل وابستگی فکری و مالی حزب به شوروی اختلافات و انتقاداتی هم به رهبران حزب داشت و به همین دلیل در سال 56 و 57 سعی داشت حزب دیگری را به راه بیندازد که اتفاقات روزگار و مسائل بعد از انقلاب عملا وی را از این کار بازداشت.به آذین در واقع لشکر یک نفره در حزب توده ایران بود که به اندازه یک لشکر سعی داشت کار و تولید و اثر گذاری داشته باشد اما به واقع به دلایل مختلف این کارها و فعالیت های نمود زیاد عینی نداشت.خلقیات و منش اخلاقی وی هم تا حدی در این عدم موفقیت بی تاثیر نبود.(از جهت مثبت به آذین گویا خیلی اهل نمود دادن خارجی نبود و بیشتر علاقمند به پیشبرد اهداف و فکر سازی بود تا ساخت سیاسی) اندیشه پویا سعی کرده است در مصاحبه با افرادی مختلف عضو حزب توده و یا کانون نویسندگان ایران ( در دهه 40 و 50) در مورد به آذین پرونده خوبی را منتشر کند که تا حد زیادی این اتفاق رخ داده است اما حیف که نتوانسته است به مطالبی چاپ شده توسط وی در دهه 70 زیاد ارجاع دهد که البته اگر این اتفاق رخ می داد قطعا سطح پرونده بالاتر می رفت و بهتر می شد اما در همین حد هم به نظرم قابل تقدیر است. بازخوانی جریانات و گرایشات مختلف در حزب توده ایران از سال 1320 تا سال 1361 به نظرم یک پروژه جدی تاریخی و فکری است که آرزو دارم بتوانم زمانی آن را به انجام برسانم اما حیف که نه حمایتش وجود دارد و نه فرصت آن که قطعا اگر انجام پذیرد کاری در خور توجه خواهد شد. فراموش نکنیم بسیاری از روشنفکران جریان ساز جدی در دهه ها 20 تا اواخر دهه 50 عضو حزب توده ایران بودند و حزب توده ایران از جدی ترین گروه های سیاسی تاریخ معاصر ایران است که همانند حزب جمهوری اسلامی بازخوانی دقیق آن می تواند افراد را به فهم بهتری در درک تاریخ برساند و سطح تحلیل ها را افزایش دهد.


مجموعا بازخوانی دیسکورس چپ در کشور ما در دهه های 20 تا 50 بحث جدی است چون در تمام ابعاد فکری و سیاسی و اجتماعی سایه انداخته است و اگر بتوان به خوبی آن را مطالعه کرد و مورد بررسی قرار داد می تواند هم برای تاریخ نگاری و هم برای پژوهش های اجتماعی به کار آید.


حزب توده ایران و جریانات نزدیک به افرادی همانند ارانی ، ملکی ،کشاورز ، اسکندری ، خامه ای ، کیانوری ، طبری ، آوانسیان ، به آذین و ... هرکدام حکایت جالب و شنیدنی دارد که بررسی آنها بسیار برای فهم وقایع مفید و مهم است.


بررسی زندگی و مبارزات پرویز صدری (از دوستان مصطفی شعاعیان و بهزاد نبوی) هم در این شماره اندیشه پویا برایم جالب توجه بود. عضو مبهم سازمان فدائیان که در سال 54 و 55 بدون مشخص شدن دقیق سرنوشتش کشته شد و جنازه او هیچگاه پیدا نشد و در تصفیه های درون گروهی حذف شد بدون آنکه در این 40 سال هرگز اعتراف شود و روشن گردد چه سرنوشتی را پیدا کرد.


مجموعا نشریه اندیشه پویا در این 4 سال عمر مفید و بابرکتی داشته است و هیات تحریریه آن سعی داشته و دارند که مطالبی خوب و درجه اولی تحویل مخاطب دهند. با اینکه گه گاه از برخی مطالبشان راضی نیستم و نقد دارم اما رویکرد کلی را می پسندم و امیدوارم روز به روز و شماره به شماره بهتر و مطلوب تر شوند.

نفوذی ها ، ساواک ، موساد و طرح جوش

شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۴ ب.ظ

مدتی قبل مشغول پژوهش بر روی مطالب نفوذی های (و جاسوسی های) اول انقلاب بودم تا برای گردآوری و انتشار کتاب آنها را آماده کنم که مجموعه مقالاتی از دکتر عبدالله شهبازی که در سال 1390 در سایت خبرآنلاین منتشر شده بود را پیدا کردم و در 2-3 ساعت تمامی آن را که بالغ بر 48 صفحه بود خواندم.



تیمسار نعمت الله نصیری( رئیس وقت ساواک) در کنار مامور موساد در یک مهمانی


پیش از این درباره طرح مخفی جوش ( مخفف جستجو و شکار) که درباره نفوذی های ساواک در بدنه انقلابیون در آستانه انقلاب اسلامی و طرح های دیگر همانند خشایار و ... چیزهایی خوانده بودم و منتشر کرده بودم اما مطلب عبدالله شهبازی از نظر پیوستگی با طرح جوش و خشایار قابل تامل و تعمق است. شهبازی درباره قبل از انقلاب اسلامی و طرح های ساواک در آن ایام برای نفوذ در گروه های فلسطینی و کمک به موساد مقاله نوشته و منتشر کرده است و طرح جوش و طرح های جاسوسی دیگر برای استانه انقلاب اسلامی و نابودی انقلاب از درون تنظیم و تهیه شده بود که اگر اینها را کنار هم بگذاریم مانند یک پازل به یک طرح کلی تر خواهیم رسید که بسیار قابل تامل است.


برای مطالعه مقالات دکتر شهبازی به صورت یکجا می توانید دریافت را کلیک کنید و سعی می کنم در مطالب بعدی اسناد طرح جوش و خشایار را نیز منتشر کنم و درباره ارتباط آنها با مجموعه نوشتارهای دکتر شهبازی و همچنین طرح های دیگر در آستانه انقلاب اسلامی و بعد از آن تا اواسط دهه 60 بیشتر بنویسم.



سندی از ارتباط ساواک و موساد در دهه 30 ، سال های ابتدایی تاسیس ساواک


پ.ن: سال قبل در مصاحبه با محمد علی عمویی ( از افسران نامدار حزب توده ایران) از وی شنیدم و در اینجا نیز منتشرش کردم که تهران قبل از پیروزی انقلاب یکی از پایتخت های مهم جاسوسی و اطلاعاتی در جهان بود که بعد از انقلاب بسیاری از این جاسوسان غیب شدند و به پشت پرده رفتند. نوشتن درباره این جاسوسان و طرح های امنیتی می تواند برای علاقمندان جذاب و خواندنی باشد و قفل های بسیاری را در مورد ترورها و اتفاقات سال های اول انقلاب اسلامی باز کند.

این به نظرم اشتباه بزرگی است اگر هوشمندی و طرح های ساواک برای متوقف کردن انقلاب بعد از پیروزی را در نظر نگیریم و گمان کنیم از صبح 23 بهمن 1357 روسای ساواک و سازمان های نامی جاسوسی منطقه همانند سازمان های اطلاعاتی اسرائیل و ترکیه بیکار نشسته و صرفا تماشاگر پیروزی انقلاب مردم ایران بودند.

جریان تحول خواه تمامیت خواه

يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۲ ب.ظ

ابوالحسن بنی صدر ، 1358

تاریخ معاصر ایران به خصوص بعد از انقلاب اسلامی سال 1357 جریانات و گروه های متعددی را به خود دیده است با تفکرات و گفتمان های مختلف که برخی از آنها در همان سال های ابتدایی فعالیت حذف شدند و برخی در قالب های فکری دیگر به حیات خود ادامه دادند.

جریان روشنفکری ابوالحسن بنی صدر از جمله جریانات نوع دوم است که به رقم حذف شدن از داخل کشور اما همچنان نوع مشی سیاسی و تفکر خود را در میان برخی از افراد حفظ کرده است.

بنی صدر از نیروهای وابسته به جبهه ملی بود که در خارج از کشور خبرنامه جبهه ملی را منتشر می کرد و رفاقت نزدیکی با چهره هایی همانند حسن حبیبی ، عبدالکریم سروش ، ابراهیم یزدی ، مصطفی میر سلیم ، مهدی بازرگان و ... داشت و سعی در قرائتی از اسلام داشت و دارد تا به کام دین داران مدرن خوش بیاید. قرابت فکری شریعتی و بنی صدر در این مورد قابل توجه بود و هست اما عملکرد بنی صدر از اوایل دهه 50 و به خصوص با پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 57 به نظرم قابل توجه بوده و هست. بنی صدر در پاریس به امام (ره) نزدیک بود و با پرواز انقلاب نیر در 12 بهمن 57 به ایران بازگشت و سریعا در شورای انقلاب عضو شد. به ظاهر در آن روزها با دولت موقت اختلاف نظر داشت اما همکاری های محدودی را هم انجام می داد. پس از از واقعه اشغال سفارت آمریکا رفتاری انتقادی ، حمایتی را در پیش گرفت و با نزدیک شدن به انتخابات ریاست جمهوری دائم تلاش خودش را افزایش داد تا به ریاست جمهوری برسد و آنگونه که در مصاحبه با افرادی همانند جواد اژه ای و برخی دیگر از فعالان سیاسی دهه 50 شنیدم گویا از قبل از انقلاب برنامه هایی را در نظر داشت تا بتواند بعد از انقلاب امور را در دست بگیرد و بارها و بارها این را بر زبان آورده بود که من اولین رئیس جمهور ایران خواهم بود!

پس از رسیدن به ریاست جمهوری به شدت اختلافات را در میان نیروهای انقلاب همانند حزب جمهوری اسلامی ، سازمان مجاهدین انقلاب  سپاه پاسداران ، مجمع مدرسین حوزه علمیه قم و ... افزایش داد و گروه بندی خود را تغییر داد و تا قبل از ریاست جمهوری که منتقد مجاهدین خلق بود اما آنها را به جرگه یاران خود نزدیک کرد و با نهضت آزادی بیش از پیش رابطه حسنه برقرار کرد.
در سال های 59 و 60 تا بدان حد اختلافات اوج گرفت که روحانیت مبارز در مقابل روحانیت حزب جمهوری اسلامی و ... قرار گرفتند و در اوایل سال 60 کوه آتشفشان بود که افروخته شد و تا سالها بعد جامعه را تحت تاثیر خودش قرار داد.

بنی صدر در مرداد 1360 برای همیشه از ایران رفت امام میراث دار مدل حکومتی شد که روشنفکری را ترویج می داد اما زمان در دست گرفتن قدرت تمامیت خواهانه عمل کرد و اختلافات را به اوج رساند و باعث انشقاقات فراوان در جامعه ایران شد که سم مهلک آن را در سال 60 شاهد بودیم.

بنی صدر تجربه تاریخی مهم و اساسی برای جمهوری اسلامی ایران بود و هست که به نظرم می تواند در آینده هم تکرار شود اگر از تجربه تاریخی درس گرفته نشود.

بنی صدر درس های فراوانی دارد و ای کاش بتوان بهتر و بیشتر بر روی 16 ماه ریاست جمهوری بنی صدر کار و پژوهش کرد و اثری در خور توجه را ارائه کرد.