گاه نوشته ها

مهدی دزفولی هستم، وبلاگ نویسی را از شهریور ماه 1382 آغاز کردم.علاوه بر وبلاگ نویسی، فعالیت های مختصر مطبوعاتی (همکاری با هفته نامه پنجره، فصلنامه ارغنون، روزنامه شرق و اعتماد) و مستند سازی هم داشته ام.پیش از این سردبیر سابق سایت خبری تحلیلی شفاف و مدیر اجرایی فصلنامه ارغنون بوده ام.

پیش از این 3 وبلاگ دیگر داشته ام که به دلایلی یا فعالیت آن ها متوقف شد و یا با فیلتر مواجه شدند و این وبلاگ چهارمین وبلاگی است که در آن می نویسم.امیدوار اینجا محلی برای تبادل آرا و نظرات مختلف باشد و بتوانم به صورت مستقیم نوشته های خودم را در اختیار دیگران قرار دهم.

بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بهزاد نبوی» ثبت شده است

چند سوال ساده از یک فرد مطلع

يكشنبه, ۵ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۰۳ ب.ظ

گویا چند شب قبل در صدای آمریکا، آقای محسن سازگارا مهمان برنامه بوده اند و پس از 35 سال حاضر شده اند علنی و صریح درباره بمبگذاری ها و ترورها تابستان سال 1360 صحبت کنند.


نفس این حضور و پاسخگویی به هر دلیلی که باشد قطعا امری مبارک است چرا که ابهامات و سوالات جدی درباره نقش ایشان و دوستانشان درباره انفجار دفتر نخست وزیری وجود دارد که ایشان همواره در طی این سال ها تلاش کرده اند از زیر بار پاسخگویی به آنها فرار کنند.
اما این نوشته برای آن بازخوانی نیست. این نوشته تنها چند سوال درباره صحبت های ایشان در آن برنامه دارد که امیدوارم به دست ایشان برسد و مطالعه کرده و به آن ها پاسخ دهند تا در تاریخ بماند.


مسعود کشمیری، عامل انفجار دفتر نخست وزیری



1- آقای سازگارا در ابتدا فرموده اند ما از گذشته کشمیری و اینکه در سازمان مجاهدین خلق عضویت داشت اطلاعی نداشتیم و از طریق دوستش یعنی علی اکبر تهرانی وارد شده بود. سوال: مسعود کشمیری بارها از طرف کسانی که خانواده او و سابقه وی را پیش از انقلاب اسلامی می دانستند و وی را می شناختند به اعضای دفتر نخست وزیری معرفی شده بود و هشدار داده شده بود که کشمیری گذشته تاریکی دارد و خانواده وی صریحا مخالف نظام هستند و وی نباید در سمت حساسی حضور داشته باشد، اما به تمامی این هشدارها توجهی نشده بود و باز وی به کار خود ادامه داده بود. حتی برادر همسر وی ابوالفضل دلنواز کاندیدای اولین انتخابات مجلس شورای اسلامی از طرف مجاهدین در کرمانشاه شده بود و علی تهرانی خانواده وی و همسرش را می شناخت اما هرگز به این مطلب توجهی نشد. وی در میتینگ های مجاهدین خلق شرکت می کرد و از موضع مجاهدین صریحا حمایت میکرد و بارها از طرف سپاه و سپاهیان آشنا با این موضوع این خطر گوشزد شده بود اما به این مطلب توجهی نشده بود. چرا؟

2- آقای سازگارا مدعی شده اند که بعد از بمب گذاری گمان می شد کشمیری سوخته و پودر شده است و برای همین در کیسه ای مقداری خاکستر جمع شد و گفته شد این جنازه کشمیری است! فرموده اند از بزرگان و علمای مجلس سوال شد که اگر فردی جنازه ای برایش نباشد چه باید کرد که آن بزرگان فرموده اند یک متر در یک متر آن محلی که بوده است را خاکسترش را جمع کنند و تیمم دهند و بگویند این همان جنازه بوده است! / سوال: ایشان نام نبرده اند اما بارها دوستان ایشان آن بزرگ را جناب آقای اسدالله بیات زنجانی معرفی کرده اند که آن سخن را گفته بودند اما همواره آقای بیات زنجانی که هم موضع سیاسی با آقای سازگارا و دوستانشان در آن زمان بوده اند این حرف را تکذیب کرده اند. اگر جز آقای بیات زنجانی فرد دیگری این حرف را بیان کرده اند آقای سازگارا بفرمایند. در ثانی بعدها برای کشمیری خانواده آوردند و گفتند این همسر کمشیری است و دائم در صحن مجلس در هنگام تشییع جنازه ها بی قراری می کرده است. هیچگاه معلوم نشد آن زن چه کسی بوده است در صورتی که سازگارا و دوستانشان می فرمایند ما متوجه شده بودیم همسر و خانواده کشمیری فرار کرده اند!

3- آقای سازگارا می فرمایند جسد برای این تشییع شد که مثلا کشمیری گمان کند ما متوجه فرار وی نشده ایم و در جایی خودش را هنگام خروج از کشور نشان دهد و بعد دستگیرش کنیم. سوال: این روایت اگر صحیح است چرا هیچکدام از بزرگان آن زمان کشور همانند هاشمی رفسنجانی و اعضای دفتر امام (ره) در جریان قرار نگرفتند و بعد از آشکار شدن جسد سازی تازه همگان متوجه اقدام صورت گرفته شدند.

4- نقل قولی از شهید لاجوردی آورده اند که لاجوردی مشغول پرونده سازی برای ما بوده است و دلیلش هم انتشار عفونامه سال 1356 لاجوردی و دوستانش است که سال 1358 اعضای سازمان مجاهدین انقلاب آن را در نشریه خود منتشر کرده بودند و لاجوردی کینه به دل گرفته بود. سوال: اولا این نامه برای جشن سپاس سال 1355 می باشد و نه سال 1356. در ثاتی ایشان از قول شهید محمد کچویی این مطلب را آورده اند در صورتی که کذب محض است و در ادبیات و منش رفتاری کچویی چنین چیزی نبوده است و کسانی که آن زمان با کچویی اشنا بوده اند در مورد این روحیه شهادت می دهند. نمونه اش خاطرات دکتر احسان نراقی با عنوان از کاخ شاه تا زندان اوین که این موضوع را اشاره می کند و کچویی را فردی تماما اخلاقگرا معرفی می کند.
در ثانی مگر جز این است که وقتی فردی خرابکار در جایی نفوذ می کند و بعد فرار می کند از معرفین آن فرد باید تحقیق و تفحص شود تا مشخص شود وی چطور نفوذ کرده بود و تا آن سطح بالا آمده بود و بعد فرار کرده است؟ حتی در مورد یک دزد ساده هم این اتفاق رخ می دهد چه برسد به یه عامل نفوذی تروریستی.

5- در مورد بازجویی ها فرموده اند که سیاسی بوده است. بازجویی ها در زمانی صورت گرفت که رئیس شورای عالی قضایی آیت الله موسوی اردبیلی هم مشی سیاسی این افراد بوده است. دادستان هم آیت الله ربانی املشی بوده است که همین موضع سیاسی را داشته است پس معنای سیاسی کاری چیست؟ چرا پرونده ابتدا به دادگستری رفت و سپس به دادگاه انقلاب دادند؟ چرا انفجار شهریور 1360 رخ داد و تازه اواخر سال 1361 پرونده را به شهید لاجوردی دادند؟

6- کشمیری وقتی تا آن حد نفوذ کرده بود و به جایگاه مهمی دست یافته بود چرا باید به سادگی سوزانده شود و برای آینده نماند؟ جز این است که افراد مهم تری در بدنه نظام قرار دارند که مهمتر از کشمیری هستند و می توانند برای آینده نقش خود را ایفا کنند؟

7- جریان افرادی که در آن پرونده نقش داشتند همگی سال ها بعد داستان دارهایی در نظام شدند. نمونه اش خود آقای سازگارا که به خارج از کشور فرار کرد و به آمریکا رفت و با جورج بوش رئیس جمهور آمریکا دیدار کرد و از سرنگونی جمهوری اسلامی ایران سخن گفت. آیا کشمیری پروژه ای جز این را دنبال می کرد و برای همین هدف بمبگذاری کرد؟ آقای سازگارا جز در همین راه قدم برداشته است و نباید در گذشته ایشان هم تشکیک کرد؟ در مورد اقای حجاریان و بهزاد نبوی و ... و مسائل دوران دوم خرداد هم همین طور است.

8- هیچ گفته و نامه ای از امام برای بسته شدن پروند وجود ندارد جز دست خط خود آقای موسوی خوئینی ها که نامه ای نوشته اند و روی پرونده گذاشته اند به نقل از امام! چرا دست خطی از امام نیست و چرا امام صریحا موضع گیری علنی نکرده اند؟ چرا اقای خوئینی ها در این باره توضیح نمی دهند؟

این سوال ها بماند تا اگر جوابی گرفت در مورد مسائل مهم دیگر هم سوال شود همانند نقش آقای خسرو تهرانی، پیرو رضوی، مصطفی قنادها، حبیب الله داداشی و ... در آن حادثه و سوالات جدی دیگری در مورد کشمیری.


پرونده انفجار دفتر نخست وزیری و انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی از پرونده های مهمی است که به این سادگی کنار نخواهد رفت و از اذهان پاک نخواهد شد جز با شفاف سازی و مشخص شدن اینکه سرانجام ماجرا چه بوده است.


خدایا ! تو شاهدی چندین بار به عناوین مختلف ، خطر منافقین انقلاب را ( همانان که التقاط ، به گونه منافقین خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده و همانان که ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان ، دستمال ابریشمی بسیار بزرگ - به بزرگی مجمع الاضداد - به دست گرفته اند ، هم رجایی و باهنر را می کُشند و هم به سوگشان می نشینند ، هم با منافقین خلق ، پیوند تشکیلاتی و سپس ... ! برقرار می کنند ، هم آنان را دستگیر می کنند و هم برای آزادیشان و اعطای مقام و مسئولیت بدانان تلاش می کنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک می شوند ، هم در مبارزه علیه آنان و در حقیقت برای جلب رضایت مسئولین و نجات بنیادی آنان خود را در صف منافق کُشان می زنند و هم در حوزه های علمیه به فقه و فقاهت روی می آورند تا مسیر فقه را عوض کنند ) ، به مسئولین گوشزد کرده ام ولی نمی دانم چرا ؟ ( گرچه نسبت به بعضی ، تا اندازه ای می دانم چرا !) ترتیب اثر نداده اند . / فرازی از وصیت نامه شهید سید اسدالله لاجوردی

چرا اسدالله لاجوردی باید ترور می شد؟

يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۰۸ ب.ظ

سید اسدالله لاجوردی

در روز اول شهریور سال ۱۳۷۷، اسدالله لاجوردی دادستان اسبق تهران و رییس سابق سازمان امور زندان‌ها ترور شد.این ترور آغاز مجدد بازخوانی هایی در مورد لاجوردی و دشمنان او بود که چرا وی باید در اولین سالگرد دولت اصلاحات ترور می شد و چه کسانی از ترور او در حالی که او هیچ سمت رسمی در آن سالها نداشت سود می بردند؟ در این مقاله تلاش می شود به این سوال پاسخ داده شود که ترور لاجوردی چگونه رقم خورد و اثرات ترور او چه بود؟

 سید اسدالله لاجوردی، سال ۱۳۱۴ هجری شمسی در خانه پدرش علی‌اکبر لاجوردی که به هیزم‌فروشی شاغل بود، در جنوب تهران متولد شد. پس از ۶ سال تحصیل در دوره ابتدایی در سال ۱۳۲۷ در حالی که جوانی ۱۴-۱۳ ساله بود به دبیرستان رفت. دوران تحصیل او در دبیرستان همزمان بود با عملیات نیروهای یهودی در سرزمین‌های فلسطینی که اعتراضات بسیاری را در منطقه برانگیخت. اولین فعالیت سیاسی لاجوردی در این سن شکل گرفت که به همراه پدر در تظاهرات اعتراضی که به دعوت آیت‌الله کاشانی در مسجد شاه تهران برگزار شده بود، شرکت کرد.
لاجوردی در دومین سال تحصیل در دبیرستان‌، ترک تحصیل کرد و در کنار پدر به کار مشغول شد. با این همه‌، درس را در منزل به صورت فراگیری علوم قدیمه ادامه داد. علاوه بر این ادبیات عرب و علوم حوزوی را در حد کفایه فراگرفت و جلسات تفسیر قرآن در منزلش تشکیل داد. اسدالله لاجوردی از شاگردان شهید بهشتی و مطهری بود و در شکل‌گیری جمعیت مؤتلفه اسلامی نقش اساسی داشت‌. پس از ترور حسنعلی منصور، نخست‌وزیر وقت در بهمن ۱۳۴۳ بسیاری از اعضای این جمعیت از جمله اسدالله لاجوردی دستگیر شدند. صادق امانی که شوهر خواهر لاجوردی بود به همراه بخارایی، نیک‌نژاد، هرندی در سحرگاه ۲۶ خرداد توسط رژیم شاه اعدام شدند. شهید عراقی و هاشم امانی با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شدند. حبیب عسگر اولادی و ابوالفضل حاج حیدری و دو نفر دیگر به حبس ابد، آیت‌الله انواری به ۱۵ سال، احمد شهاب به ۱۰ سال و یک نفر به ۵ سال محکوم شدند. اسدالله لاجوردی هم به همراه برادرش سید مرتضی لاجوردی دستگیر و به زندان قزل قلعه منتقل شد. لاجوردی بیش از ۱۰۰ روز در انفرادی بود و در این مدت کمرش بر اثر شکنجه‌هایی که متحمل شد، شکست و چشمش نیز آسیب دید. او که در این مدت اعترافی نکرده بود، سرانجام پس از محاکمه به ۱۸ ماه حبس تادیبی محکوم شد.

لاجوردی پس از آزادی‌، جلسات تفسیر قرآن را از سر گرفت‌. براساس گزارش ساواک «سید که در بازار جعفری به دستمال‌فروشی و روسری‌فروشی اشتغال داشت‌، منزل خود را به محل گردهمایی افراد مذهبی‌، مبارز و آشنا به مبانی دینی تبدیل کرده بود

در فاصله سال‌های ۴۴ تا ۴۹ دوره ساماندهی تشکیلات مسلحانه زیرزمینی بود و لاجوردی در برقراری ارتباط میان شهید مطهری با گروه‌های مخفی اسلامی مسلح و سیاسی نقش‌آفرین بود. یکی از این گروه‌ها در جریان مسابقه فوتبال ایران و اسرائیل در اردیبهشت ۱۳۴۹ وارد عمل شد. در این بازی ایران پیروز شد و مردم از فوتبالیست‌های خود که اسرائیل را شکست دادند تجلیل کردند ولی علیه اسرائیل در ورزشگاه امجدیه (شهید شیرودی فعلی) و اطراف آن به شدت تظاهرات کردند و پس از اتمام مسابقه با پلاکارد‌ها (پرده‌های شعاری) که علیه اسرائیل بود در سه گروه تظاهرات‌کنان در تهران به راه افتادند. یک گروه به جنوب شهر رفتند. گروه دوم به شمال شهر رفته و شعار سر دادند بدون اینکه رژیم کاری بتواند بکند. گروه سوم که توسط موتلفه اسلامی اداره می‌شد، در اطراف ورزشگاه تا ساعت‌ها فعال بود و سپس به طرف خیابان سعدی آمد و در طول تظاهرات این گروه بود که بمبی در مقابل شرکت ال آل (شرکت هواپیمایی اسرائیل) در خیابان روزولت آن روز (خیابان مفتح کنونی)  منفجر کرد و شیشه‌های شرکت مذکور را درهم شکست.
با دستگیری تعدادی از افراد، گروه مورد شناسایی ساواک قرار گرفت. از این گروه مسلح، دستگاه‌های پلی‌کپی، اسلحه و امکانات تخریبی به دست ساواک افتاد و اسدالله لاجوردی همراه عده‌ای دیگر دستگیر شد و عزت شاهی یکی دیگر از اعضای موثر موتلفه اسلامی که در مدیریت این گروه هم نقش داشت متواری شد. لاجوردی که بار دیگر بعد از روزها شکنجه، به ۴ سال حبس انفرادی محکوم شده بود در داخل زندان نیز به آموزش مبانی دینی به زندانیان پرداخت‌ و به همین علت نیز به زندان مشهد انتقال داده شد و بخشی از محکومیت خود را در آن شهر گذراند.در همان سالهای ابتدایی دهه پنجاه با محمد کچویی آشنا شد و این آشنایی در سالها بعد تاثیرات مهمی در زندگی هر دوی آنها داشت.

 
لاجوردی در فروردین ۱۳۵۳ از زندان آزاد شد و در اسفند‌‌ همان سال مجدداً بازداشت شد. اتهام او این بار «فعالیت‌های زیرزمینی و همچنین خودداری از پاسخگویی راجع به اقدامات خرابکارانه خود» بود و به ۱۸ سال حبس جنایی محکوم شد. او در این دوره از زندان خود، با اعضای سازمان مجاهدین خلق آشنا شد و به مقابله با انحرافات فکری آنان پرداخت.

لاجوردی به همراه بسیاری از زندانیان در مرداد ۱۳۵۶ آزاد شد. او در کنار شهید مهدی عراقی ، شهید صادق اسلامی و محمد کچویی  از مسئولان انتظامات کمیته استقبال از امام خمینی بودند.با پیروزی انقلاب اسلامی محمد کچویی در زندان قصر مشغول به فعالیت می شود و از ابتدای سال 58 وی با دریافت حکمی ریاست اوین را بر عهده میگیرد و سپس اسدالله لاجوردی از ۲۰ شهریور ۱۳۵۹ با نظر مساعد امام خمینی و آیت‌الله بهشتی دادستان انقلاب تهران شد و در این سمت به مبارزه جدی با عوامل سازمان مجاهدین خلق (منافقین) که در ان زمان ترور مسؤلان را در دستور کار خود قرار داده بودند، پرداخت. 8 تیر ماه 1360 محمد کچویی در زندان اوین به شهادت می رسد و محمد رضا سعادتی از عوامل اصلی مجاهدین خلق به عنوان عامل تحریک ترور محمد کچویی شناخته می شود و با حکم آیت الله محمد گیلانی به اعدام محکوم می شود.سعادتی که سال 58 به جرم جاسوسی برای شوروی دستگیر شده بود در سال 59 به 10 سال زندان محکوم شد و سید حسین موسوی تبریزی حکم او را صادر نمود.سعادتی که روزگاری در دادستانی تهران در ابتدای پیروزی انقلاب خود بازجو بوده است حالا مورد بازجویی افرادی همانند بیژن تاجیک قرار میگیرد.سعادتی سرانجام به دلیل ایفای نقش در ترور محمد کچویی در 5 مرداد 1360 ( روز فرار بنی صدر و رجوی از ایران) اعدام می شود.سعادتی که در زندان پیش از انقلاب تاریخ معاصر تدریس می کرده است استادی افرادی همانند بهزاد نبوی را بر عهده داشته است و همین سابقه باعث می شود نبوی وساطت زیادی را انجام دهد تا او اعدام نشود اما تلاش های او نتیجه ای در بر ندارد.1 ماه بعد در 8 شهریور 1360 بمبی در دفتر نخست وزیری منفجر می شود و رئیس جمهور وقت و نخست وزیر به شهادت می رسند و انگشت اشاره ها به سمت مسعود کشمیری دبیر شورای عالی امنیت ملی وقت ( عامل نفوذی ) می رود و لاجوردی مسئول پیگیری پرونده می شود و سپس به دلیل اعمال نفوذهایی که برای به کارگیری کشمیری در نخست وزیری صورت گرفته بود طیف گسترده ای از افراد نخست وزیری همانند خسرو قنبری تهرانی ، بیژن تاجیک ، سعید حجاریان ، بهزاد نبوی ، نادر قوچکانلو ، تقی محمدی و ... متهم به دخالت در حادثه نخست وزیری می شوند و لاجوردی پیگیری سختی برای به نتیجه رسیدن پرونده انجام می دهد ‌ اما در دی ۱۳۶۳ توسط شورای عالی قضایی از مناصبش کنار گذاشته می شود و در سال 1365 تمامی متهمین پرونده آزاد می شوند و تقی محمدی به نحو مشکوکی در زندان کشته می شود! اگر روزی بیژن تاجیک بازجوی اسرار آمیز پرونده محمد رضا سعادتی بوده است و دوستان سعادتی رایزنی هایی را برای آزادی او انجام داده بودند اما حالا تاجیک و دوستانش متهمین یکی از مهم ترین پرونده های تاریخ معاصر ایران شده بودند.

در مورد ماجرای عزل لاجوردی روایت‌ها مختلف است. مجید انصاری می‌گوید پس از اینکه شورای عالی قضایی تهیه گزارش از وضعیت زندان‌ها را به وی سپرد، پس از گفت‌وگوی مستقیم با صد زندانی سیاسی از زندان‌های مختلف، به امام، رئیس‌جمهور و رئیس مجلس گزارشی می‌دهد که از بروز تخلفاتی در برخورد با زندانیان حکایت دارد و همین گزارش موجبات برکناری لاجوردی را فراهم می‌کند. وی می‌گوید: «من در آن زمان برای ایجاد گشایش در امر زندانیان و پرسنل زندان درخواستی از حضرت امام کردم که نیازمند امکانات بسیار وسیع و باارزشی بود همین‌ که من خدمت امام این درخواست را مطرح کردم بدون معطلی حضرت امام به مسئول بنیاد آن زمان و نیز نخست‌وزیر دستور دادند که امکانات در اختیار ما قرار گیرد. حضرت امام بارها تاکید می‌کردند که برخورد با زندانیان صد‌درصد باید منطبق با قانون باشد و اگر کسی جنایت کرده و حتی انسان کشته و قرار است قصاص شود. کسی حق ندارد برای اینکه این فرد محکوم به اعدام هست یک سیلی اضافی به او بزند. ایشان بحث کرامت انسانی و حقوق افراد را مورد تاکید قرار می‌دادند، امام می‌فرمودند با متخلف برخورد قاطع شود اما در چارچوب قانون».

وی درباره واکنش لاجوردی به این ماجرا می‌گوید: «مرحوم لاجوردی خدمت حضرت امام رفته بودند و در آنجا از جنایت‌های منافقین صحبت کردند و گزارش مفصلی خدمت امام دادند، امام فرمودند" آقای لاجوردی اگر جمهوری اسلامی به‌ دست اینها(منافقین) ساقط شود بهتر از آبروی اسلام است که با این کار‌ها (خودسری‌های داخل زندان) برود. شما بروید مسئولیت را تحویل دهید". چون آقای لاجوردی مسئولیت را تحویل نمی‌دادند».

در پاسخ به انصاری اما فرزند اسدالله لاجوردی می‌گوید برکناری لاجوردی نتیجه فعالیت باند مهدی هاشمی بوده و موجب ناخرسندی امام شده است. سید احسان لاجوردی در جوابیه‌ای خطاب به مجید انصاری می‌گوید: «مصاحبه‌ای از شما منتشر شد که بر مبنای شنیده‌هایتان سخنانی را در رابطه با پدر شهیدم به امام نسبت داده بودید. آقای انصاری شما خوب می‌دانید سخن باید بر سندی استوار باشد و اگر چنین نباشد، شما نیز از اتهام‌های ادعایی در امان نخواهد بود. آقای هاشمی رفسنجانی در کتاب خاطراتشان (۱۷ بهمن ۶۳) به بی‌اطلاعی و ناخرسندی امام رحمه‌الله علیه از برکناری آن شهید از دادستانی انقلاب اشاره می‌کنند. دوستان پدرم نیز ریشه این برکناری را در بیت آیت الله منتظری (باند مهدی هاشمی) دانسته و از گله‌مندی امام رحمه‌الله علیه از این برکناری سخن می‌­گویند و از این گونه نقل قول‌ها بسیار است».دوستان لاجوردی همانند اسدالله جولایی و محمد علی امانی نیز روایت هایی از اعمال فشار اعضای شورای قضایی همانند موسوی خوئینی ها و موسوی بجنوردی در عزل لاجوردی را بی تاثیر نمی دانند.

در سال ۱۳۶۸ لاجوردی دوباره به مدیریت زندان‌ها برگشت و پس از قبول ریاست زندان اوین، ریاست سازمان زندان‌ها را تا اسفند ۱۳۷۶ بر عهده گرفت اما در این زمان بار دیگر از سمت خود استعفا داد و به کار در بازار مشغول شد.
 با روی کار آمدن دولت اصلاحات وزارت اطلاعات دچار تغییرات گسترده ای می شود و برخی از متهمین سابق نخست وزیری که سالها در دفتر تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری مشغول فعالیت بودند مجددا به وزارت اطلاعات باز می گردند.روایت ها حکایت از آن داشت که اسدالله لاجوردی تمایل به بازگشایی پرونده نخست وزیری داشته است و رایزنی هایی را نیز با برخی از مسئولین طراز اول نظام برای این کار انجام داده بود اما سرانجام در تروری مشکوک و بدون دلیل مشخص سرانجام اول شهریور ۱۳۷۷ در حالی که هیچ سمت رسمی نداشت، در محل کسب خود در بازار تهران توسط دو نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) ترور شد.اگر چه گفته شد وزارت اطلاعات وقت از این ترور آگاهی داشته است اما از ترور لاجوردی و صیاد شیرازی که آن ترور هم شش ماه بعد رخ داد هیچ جلوگیری نکرد !

کاش روزی فرا برسد که اصلاح طلبان فعال در وزارت اطلاعات دولت اصلاحات پاسخ می دادند که میان ترور اسدالله لاجوردی و صیاد شیرازی و کشته شدن سعید امامی چه ارتباطی برقرار بوده است و چرا در سال های ابتدایی دولت اصلاحات تا بدین حد شاهد ترور و کشته شدن افرادی بودیم که به نوعی با منافقین و یا با اصلاح طلبان باسابقه امنیتی در ابتدای انقلاب اختلاف نظر داشتند بودیم؟
لاجوردی در بخشی از وصیت نامه خود که در روزنامه کیهان چاپ عصر 2 شهریور ماه 1377 به چاپ رسیده است اینگونه خون دل های خود را بیان می کند:


خدایا ! تو شاهدی به همان اندازه - بلکه صد چندان - که به امام  قاطع و سازش ناپذیرم عشق می ورزم ، نسبت به سازشکاران و مدافعان عملی ضد انقلاب ( اگر در لفظ و اعتقاد هم مخالف باشند) نفرت دارم . بیم آن دارم حوادث مشروطه مجدّداً تکرار شود و یا ایران اسلامی به سرنوشت الجزایر دچار شود . خداوندا ! از تو مصرانه می خواهم دست و قدم ، زبان و قلم ِ همه کسانی را که در جهت رهانیدن ضد انقلابیون و مرتدین و محاربین از چنگال عدالت ، اعمال قدرت و نفوذ کرده اند و همه کسانی که پذیرای این ننگ شده اند ( تا چند روزی به کام وهم و خیال رسند ) ، برای همیشه از سونوشت این مردم شهید پرور و شاهد قطع فرمایی
خدایا ! چون عاشق نظام بوده ام ، از آن ترس داشتم که افشای چهره سازشکاران ، لطمه ای ناچیز به نظام وارد آرد ، به آنها توصیه می کنم که جدای از لفّاظی و بازارگرمی های صنفی ، به قیامت و حسابرسی های دقیق آن روز باور پیدا کنند و مواظب باشند که از آن دسته ای نباشند که قرآن درباره شان فرموده : " لِمَ تقولونَ ما لا تفعلون . کَبُرَ مَقْتاً عند الله انْ تقولوا ما لا تفعلون ".
خدایا ! تو شاهدی چندین بار به عناوین مختلف ، خطر منافقین انقلاب را ( همانان که التقاط ، به گونه منافقین خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده و همانان که ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان ، دستمال ابریشمی بسیار بزرگ - به بزرگی مجمع الاضداد - به دست گرفته اند ، هم رجایی و باهنر را می کُشند و هم به سوگشان می نشینند ، هم با منافقین خلق ، پیوند تشکیلاتی و سپس ... ! برقرار می کنند ، هم آنان را دستگیر می کنند و هم برای آزادیشان و اعطای مقام و مسئولیت بدانان تلاش می کنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک می شوند ، هم در مبارزه علیه آنان و در حقیقت برای جلب رضایت مسئولین و نجات بنیادی آنان خود را در صف منافق کُشان می زنند و هم در حوزه های علمیه به فقه و فقاهت روی می آورند تا مسیر فقه را عوض کنند ) ، به مسئولین گوشزد کرده ام ولی نمی دانم چرا ؟ ( گرچه نسبت به بعضی ، تا اندازه ای می دانم چرا !) ترتیب اثر نداده اند.


این روزها 17 سال از شهادت لاجوردی می گذرد ، اما ای کاش یکبار برای همیشه مخالفین او به این سوال پاسخ صریح می دادند که چرا شهادت او را کشته شدن دانستند و هیچگاه پاسخ صریح به این سوال ندادند که ریشه اصلی اختلافات آنها با لاجوردی در چه چیز بوده است که لاجوردی آنها را خطرناکتر از منافقین می دانست.
یادش گرامی و راهش همواره پر رهرو باد.

روایت غفوری فرد از 8 شهریور 1360

يكشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۴۱ ب.ظ

به مناسبت سالگرد انفجار دفتر نخست وزیری مصاحبه ای با محمد حسن غفوری فرد درباره این حادثه در خبرگزاری فارس منتشر کردیم که در اینجا نیز می توانید آن را مطالعه نمائید.

مصاحبه با غفوری فرد

خبرگزاری فارس،‌محمد حسن غفوری فرد از اعضای دولت دوم بود که مدت کوتاهی در این دولت سمت وزیر نیرو را بر عهده داشت. غفوری فرد به دلیل نزدیک بودن به محمد علی رجایی و محمد جواد باهنر خاطرات فراوانی از ان روزها به خاطر دارد که به جهت بازخوانی این خاطرات در اردیبهشت ماه 1393 جلسه ای را با وی ترتیب دادیم تا خاطرات او را بررسی نمائیم.

بخشی از این خاطرات بازخوانی وقایع تابستان سال 1360 است که از نظر شما می گذرد:

*شما در دولت دوم انقلاب اسلامی که رئیس جمهور آن شهید رجایی و نخست وزیر آن شهید باهنر بود وزیر نیرو بودید.چطور شد که به وزارت نیرو رسیدید؟

من از قبل مرحوم آقای رجایی و باهنر را می شناختم. زمانی که استاندار خراسان بودم خوب با آقای رجایی که آن زمان نخست وزیر بودند آشنا بودم و آن زمان بنی صدر رئیس جمهور بود و همان زمان چون عضو حزب جمهوری اسلامی هم بودم با آقای باهنر هم آشنایی و رابطه نزدیکی داشتم.

این دو نفر هم قبل از انقلاب با هم اشنا و دوست بودند. تحصیلات من هم در آمریکا به گونه ای بود که می توانستم سمت های حساسی همچون وزارت را بر عهده بگیرم.

من در کابینه دوم به وزارت رسیدم و همانطور هم که می‌دانید دولت دوم عمر بسیار کوتاهی در حد 35-36 روز بیشتر نداشت. یعنی آقای رجایی دوم مرداد سال 60 به عنوان ریاست جمهور انتخاب شدند و 11 مرداد هم مراسم تحلیف و تنفیذ برگزار شد و ایشان هم 8 شهریور در انفجار دفتر نخست وزیری به شهادت رسیدند.

*شما روز انفجار هم در نخست وزیری حضور داشتید؟

من روزی که انفجار رخ داد در کنار آقای رجایی نبودم. ایشان در جلسه شورای امنیت ملی آن زمان بودند که انفجار حوالی ساعت 14.45 رخ داد.

آقای هاشمی که آن زمان رئیس مجلس بودند به من دستور دادند که پیگیر ماجرا باشم و ببینم چه اتفاقی برای آقایان رجایی و باهنر رخ داده است. ما به بیمارستان های مختلف رفتیم و سرانجام آن شب مشخص شد که یقینا آقایان رجایی و باهنر به شهادت رسیده اند. جنازه ها هم انقدر سوخته بود که قابل تشخیص نبود. آقای باهنر قد بلندتری از آقای رجایی داشت اما انقدر جنازه ها سوخته بود و مچاله شده بود که قابل تشخیص نبود کدامیک جنازه شهید رجایی است و کدامیک جنازه شهید باهنر است.شهید رجایی یک دندان طلایی داشتند که از روی آن دندان طلا مشخص شد که این جنازه شهید رجایی است.

*عامل انفجار ظاهرا مسعود کشمیری بوده است.شما با کشمیری آشنایی داشتید؟

من کشمیری را دیده بودم. فردی بود که به ظاهر متدین خودش را نشان می داد و کمتر گمانی می‌شد که او نفوذی باشد. روزی که انفجار رخ داد و با علایمی که بدست آمده بود مشخص شد که کشمیری عامل انفجار بوده است. تا دو سه روز خیلی مشخص نبود که او این کار را کرده است یا نه برای همین جنازه ای درست شد که گفتند مثلا این جنازه کشمیری است و او شهید شده است! خدا رحمت کند آقای مرتضایی فر را ایشان هم راه افتاده بود و شعار می داد خداحافظ رجایی خداحافظ باهنر خداحافظ کشمیری!!! یا شعار داده می شد آمریکا در چه فکریه؟ ایران پر از کشمیریه!

بعد مشخص شد همین کشمیری بمب را گذاشته است و فرار کرده و رفته است. آن روزها کشور هم واقعا وضعیت خاصی داشت. هر روز ترورهایی در این طرف و آن طرف صورت می گرفت و واقعا اوضاع بحرانی بود.

بلافاصله شورایی تشکیل شد و آقای مهدوی کنی به عنوان نخست وزیر منصوب شدند و تا حدود 1 ماه و چند روز هم این دولت ادامه حیات داد تا اینکه مقام معظم رهبری به عنوان رئیس جمهور برگزیده شدند و دولت سوم انقلاب اسلامی تشکیل شد.

*به نظر شما چرا کشمیری توانست تا بدین حد در نخست وزیری نفوذ کند؟

ببینید آن زمان خیلی گزینش ها درست و اصولی نبود و افراد می توانستند به سادگی در هر کجا که می خواهند نفوذ کنند.من به خاطرم هست که مثلا درحزب جمهوری اسلامی هم همین اتفاق رخ داد و کلاهی نفوذ کرده بود در حزب.

در برگه گزینش سوالی وجود داشت که شما مقلد چه کسی هستید و کلاهی هم صریحا نوشته بود من از کسی تقلید نمی کنم! و یا کلاهی اصلا از خودش عکسی نداده بود در پرونده و بعدا هم که عکسی از او منتشر شد مربوط به پرونده دانشجویی او در دانشگاه علم و صنعت بوده است.

کسی هم نرفته بود تا آن زمان پرونده گزینش او را بررسی کند و تازه بعد از این جریانات به پرونده او مراجعه شد و مشخص شد او از اول با قصد نفوذ وارد شده بود و برای همین هم سعی کرده بود از خود ردی به جا نگذارد.واقعا در پرونده کلاهی هیچ چیز خاصی در مورد او نبود و به سادگی داخل حزب رفته بود و کسی هم تحقیق نکرده بود که این آدم اصلا چه کسی است!

در مورد کشمیری هم این دقت ها نشده بود و بر اساس معرفی و شناخت افراد او را آورده بودند داخل نخست وزیری. همان روزها هم عده ای برای همین معرفی کشمیری دستگیر شدند و بازجویی پس دادند اما سرانجام پرونده به جای مشخصی نرسید و الان هم که 33 سال از آن روزها می گذرد پرونده انفجار نخست وزیری به نتیجه مشخصی نرسیده است.

*یعنی انقدر در کشور ولنگاری وجود داشته است که فردی به سادگی می توانست به دبیری شورای امنیت ملی برسد که سمت بسیار مهمی هم بوده است و بعد رئیس جمهور و نخست وزیر را ترور کند و از کشور فرار کند؟

نه البته من قبول دارم که دست های پنهانی در کار بوده است ولی واقعا گزینش ها در آن زمان گزینش درست و حسابی هم نبوده است دیگر! ما آن روزها خیلی نفوذی ها داشتیم که بعدها دستشان رو شد و حالا کشمیری یکی از مشهورترین آنها بود که توانست لطمه جدی هم به نظام وارد کند!

محمد علی عمویی
حدود 2 ماه قبل مصاحبه ای داشتم با محمد علی عمویی از دبیران حزب منحله توده که درباره کودتای نوژه و ترور های سال 60 انجام شد.مختصری از آن مصاحبه را در ادامه و در سایت تاریخ ایرانی می توانید مطالعه نمائید.

۲۵ سال پس از افشای کودتای نوژه توسط گروهی از افسران نیروی هوایی برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی و بازگرداندن شاپور بختیار به قدرت در ۱۸ تیر ۱۳۵۹، محمدعلی عمویی، از اعضای برجسته حزب توده تائید کرده که خبر کودتا را هوشنگ اسدی به آیت‌الله خامنه‌ای اطلاع داده بود. وی پیشتر گفته بود حزب توده اطلاعاتی درباره کودتای نوژه را در اختیار مسئولان جمهوری اسلامی گذاشته بود و او با نام مستعار دکتر تبریزی به جماران می‌رفت و با حمید انصاری، «محافظ شخص آقای خمینی» دیدار می‌کرد. عمویی در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» چگونگی اطلاع حزب توده از کودتای نوژه و نحوه انتقال خبر این توطئه را به مقامات نظام شرح داده است.

 


 

پس از انقلاب بسیاری از نیروهای نظامی و امنیتی از مشاغل خود یا اخراج شدند و یا خود انصراف داده و خارج شدند. به نظر شما این نیروها در روزهای بعد از ۲۲ بهمن ۵۷ به چه فعالیت‌هایی مشغول بودند و این افراد در اتفاقات سال‌های پس از انقلاب تا چه حد دخیل بوده و نقش داشتند؟

 

پیش از انقلاب، تهران و بیروت به پایتخت جاسوس‌ها در دنیا معروف بودند و افراد زیادی از سازمان‌های اطلاعاتی غربی در تهران فعالیت داشتند اما من شخصا نفهمیدم که این جاسوس‌ها بعد از انقلاب به یکباره چه شدند و کجا رفتند و چرا خبری از دستگیری آن‌ها نشد اما همین افراد در وقایعی همانند کودتای نوژه و ترورهای سال ۱۳۶۰ نقش وسیعی داشتند. حزب توده همیشه در سال‌های بعد از انقلاب مورد تهمت قرار گرفت که خیانت کرده و به نفع کشورهای خارجی جاسوسی کرده است در صورتی که بسیاری می‌دانند حزب توده چه نقشی در آشکارسازی کودتای نوژه داشت و توانست خطر بزرگی را از سر ایران و جمهوری اسلامی دفع کند. همچنین حزب توده در سال‌های اول انقلاب ارتباط خوب و موثری با سازمان‌های اطلاعاتی و قضایی ایران داشت و اطلاعات خائنین را در داخل کشور به آن‌ها می‌داد. نمونه‌اش در جریان ترورهای فرقان بود که من شخصا چند باری به اوین رفتم و به آقای لاجوردی این اطلاعات را در مورد چند نفر از اعضای فرقان دادم اما در کمال تعجب نه تنها برخوردی با آن‌ها نشد بلکه با اعضای گروه و حزب ما برخورد می‌شد و این واقعا برای ما سؤال بود که چرا باید این برخوردها صورت بگیرد و افرادی که ما معرفی می‌کردیم و با سند و مدرک هم آن‌ها را به حکومت معرفی می‌کردیم با آن‌ها برخوردی نمی‌شد.

 

 

شما در مصاحبه‌ای گفته‌اید با نام مستعار با جماران و بیت امام در ارتباط بودید و اطلاعات خودتان را به آن‌ها می‌دادید.

 

بله ما از طریق برخی از روحانیون که قبل از انقلاب با آن‌ها هم‌بند و در ارتباط بودیم با امام ارتباط برقرار می‌کردیم و اطلاعات خودمان را به بیت امام می‌دادیم. مثلا آقای سید هادی خسروشاهی در خاطراتشان آورده‌اند که از طریق ما کودتای نوژه را به امام اطلاع داده بودند اما داماد امام آقای اشراقی در دفتر امام بودند و گفته بودند حرف این توده‌ای‌ها را باور نکنید و این‌ها قابل اعتماد نیستند. اما بعد از اینکه کودتا کشف و مشخص شد که حرف ما درست بوده است عذرخواهی کردند و مشخص شد که حرف‌های ما درست و دقیق بوده است.

 

 

ظاهرا شما از طریق یکی از اعضای زن حزب توده از ماجرای کودتای نوژه خبردار شده بودید.

 

بله، همین‌طور است. یکی از بانوان حزب که از کودتا خبردار شده بود ما را در جریان قرار داد و ما هم از طریق کانال‌های خود کودتا را به رهبران جمهوری اسلامی ایران اطلاع دادیم.

 

 

شهید قدوسی هم از شما برای همین موضوع توضیح خواسته و خواهان بازجویی از این خانم درباره کودتای نوژه بود اما حزب حاضر به معرفی ایشان نشد.

 

بله. طبق همان سابقه‌ای که گفتم افراد و عملیات‌هایی را گزارش داده بودیم و بعد دیده بودیم به جای برخورد با آن افراد با اعضای حزب ما برخورد شده بود. نمی‌توانستیم اطمینان بکنیم و بانویی که این کودتا را افشا کرده بود تحویل بدهیم چون معلوم نبود در صورت تحویل ایشان چه سرنوشتی برای او رقم بخورد. ایشان البته در همان زمان از ایران خارج شدند و سال‌ها بعد مجددا به ایران بازگشتند.

 

 

آیت‌الله خامنه‌ای که در آن زمان از رهبران حزب جمهوری اسلامی بودند و امامت جمعه تهران و نمایندگی مجلس را بر عهده داشتند از کودتا خبردار شده بودند و همین باعث شده بود که در افشای کودتا نقش داشته باشند. آیا حزب توده در انتقال اطلاعات کودتای نوژه به ایشان نقش داشت؟

 

من همین جا باید اعتراف کنم که آقای خامنه‌ای از طریق هوشنگ اسدی که از اعضای حزب توده بود و با ایشان هم رابطه خوبی داشتند از کودتا باخبر شده بودند. ما بعدها متوجه شدیم که بنی‌صدر هم از کودتا اطلاع داشته است. حالا از چه طریقی نمی‌دانم اما احتمالا مجاهدین خلق این را به او اطلاع داده بودند.

 

 

بعد از دستگیری محمدرضا سعادتی، آقای طالقانی در مصاحبه‌ای گفته بود چرا جاسوس‌هایی که دستگیر می‌شوند همگی چپ هستند و مگر آمریکا و اسرائیل در ایران جاسوس ندارند و به نوعی به روند دستگیری چپ‌ها بعد از انقلاب اعتراض کرده بودند. نظر شما در این باره چیست؟

 

این نقل قول درست است و بنده این را به خاطر دارم. روان آیت‌الله طالقانی شاد که همیشه مردی منصف بودند. این سخن را ایشان زمانی گفتند که من هم در خدمتشان بودم و ایشان به روند برخی از دستگیری‌ها اعتراض داشتند.

 

 

آقای هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود به نقل از شما در شهریورماه سال ۱۳۶۰ و بعد از انفجار دفتر نخست‌وزیری نوشته‌اند که شما به دفتر ایشان رفته و نقل کرده بودید که انفجار دفتر نخست‌وزیری کار سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و آقای بهزاد نبوی است. آیا این درست است؟

 

من الان این موضوع را دقیق به خاطر ندارم اما ما در آن زمان اطلاعات زیادی به دفتر آقای هاشمی می‌دادیم که متاسفانه برخی از آن‌ها هیچ‌گاه مورد توجه قرار نگرفت.

 

 

چرا این موضوع را در مورد بهزاد نبوی نقل کرده بودید؟

 

در مورد آقای نبوی از شوروی به ما اطلاعاتی داده بودند که ایشان تحرکات مشکوک و خاصی دارد و به همین دلیل ما به ایشان نظر مثبتی نداشتیم. در مورد سازمان مجاهدین انقلاب هم باید بگویم که این سازمان ترکیب نامتجانسی از افراد و تفکرات مختلف و متضاد بود. در همان زمانی که بخشی از اعضای این سازمان در سپاه بودند و یکی از اعضای آن فرمانده سپاه بود بخش دیگری از آن‌ها منتقد حاکمیت بود و مجموعا یک سازمان متضاد بود!

 

 

شما فکر می‌کنید این پروژه نفوذ حساب شده و با برنامه‌های کاملا قبلی به اجرا درآمده است و یا هر گروه سیاسی سعی داشت برنامه‌ها و اهداف خود را صرفا پیش ببرد؟

 

به گمان من بحث داخل کردن افراد در انقلاب با برنامه‌های قبلی و کاملا حساب شده بود و صرفا بر حسب تصادف و یا یک برنامه ساده نبود. این‌ها برنامه‌ریزی کرده بودند که چطور در طی سال‌های بعد از انقلاب بتوانند اهداف خود را در داخل ایران به پیش ببرند و قدرت را تصاحب کنند.

مصاحبه با مرد مشهور حزب توده ایران

پنجشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۳۹ ق.ظ


محمد علی عمویی را تقریبا همه افرادی که با تاریخ معاصر ایران آشنایی دارند می شناسند.یا سابقه ترین زندانی سیاسی معاصر ایران که از اعضای اولیه حزب توده بوده است و عضو شاخص سازمان افسران حزب توده به شمار می رفته است و با حزب توده ایران زندگی خود را سپری کرده است و اکنون در حوالی 90 سالگی روزگار می گذارند.


بعد از مدت ها فرصتی شد تا با محمد علی عمویی مصاحبه ای حدود 90 دقیقه ای انجام دهم و سوالاتی پیرامون کودتای نوژه و نقش حزب توده در خنثی سازی این کودتا و انفجار 7 تیر و 8 شهریور 1360 و همچنین سقوط هواپیمای 505 ارتش در 7 مهر ماه 1360 را از وی بپرسم و نظر حزب توده و شوروی در مورد این وقایع را جویا شوم.


از نقش های مشکوک افرادی همانند بهزاد نبوی و سعید حجاریان و سازمان مجاهدین انقلاب در جمهوری اسلامی به صراحت سخن گفت و بعد به اعضای سابق حزب توده که بعدترها از این حزب جدا شدند پرداخت.به سازمان نوید اشاره کرد و به سخنان کیانوری در مورد برخی از حوادث اشاره ای کرد و به رابطه و پیغام بردنهایش به جماران و برای امام (ره) هم اشاراتی داشت.


امیدوارم که بتوانیم به خوبی از سخنانش در مستند پرواز 505 و مستند حزب جمهوری اسلامی استفاده کنیم.عمویی با آنکه توده ای بود اما تحلیل های خاص خود از نگاه خودش را هم داشته و دارد و شنیدن آنها هم خالی از لطف نیست.


آخر مصاحبه به شوخی هم گفت شاید این مصاحبه ، آخرین مصاحبه من باشد.البته امیدوارم همچنان بتواند زندگی کند و در کنار خانواده اش زندگی آرامی را سپری کند.