گاه نوشته ها

مهدی دزفولی هستم، وبلاگ نویسی را از شهریور ماه 1382 آغاز کردم.علاوه بر وبلاگ نویسی، فعالیت های مختصر مطبوعاتی (همکاری با هفته نامه پنجره، فصلنامه ارغنون، روزنامه شرق و اعتماد) و مستند سازی هم داشته ام.پیش از این سردبیر سابق سایت خبری تحلیلی شفاف و مدیر اجرایی فصلنامه ارغنون بوده ام.

پیش از این 3 وبلاگ دیگر داشته ام که به دلایلی یا فعالیت آن ها متوقف شد و یا با فیلتر مواجه شدند و این وبلاگ چهارمین وبلاگی است که در آن می نویسم.امیدوار اینجا محلی برای تبادل آرا و نظرات مختلف باشد و بتوانم به صورت مستقیم نوشته های خودم را در اختیار دیگران قرار دهم.

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عصر اندیشه» ثبت شده است

سیاست هاشمی یک توقع ملی بود

يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۰ ب.ظ

محمد عطریانفر از اصلی ­ترین مدیران فرهنگی و رسانه­ ای دولت سازندگی است که برای توضیح دیدگاه­‌های مرحوم آیت­‌الله هاشمی رفسنجانی صلاحیت دارد. عطریانفر با تمام وجود به درستیِ سیاست­‌های حاکم بر دولت سازندگی و نیز عملکرد هاشمی باورمند است. روزنامه همشهری که در سال ۱۳۷۱ تأسیس شد و سال­ها تریبون اصلی این تفکر بود، با مدیریت عطریانفر شکل گرفت. وی سال­ها بعد در هیأت عضو شورای سیاست­گذاری، از اعضای اصلی گروهی بود که روزنامه شرق را تأسیس کردند.


هاشمی رفسنجانی حداکثر با رهبر انقلاب قابل مقایسه است

در بحث پوست­اندازی آقای هاشمی، من اخیراً اظهارنظری کرده­ام که «سیاستی که آقای هاشمی بعد از جنگ در اداره کشور عهده‌دارِ آن شد، یک توقع ملی بود». اصلاً ایشان به صفتِ شخصِ آقای هاشمی چنان ظرفیتی نداشت که بتواند گفتمان را تغییر دهد. آقای هاشمی قائل به یک گفتمان بود و هنرش هم این بود آن را مطرح کرد و گفت «ما پیام شمارا درک می‌کنیم». چون می‌دانست مردم فرزندان و زندگی خود را فدای جنگ کرده‌اند، الان جنگ تمام شده است و نباید بیش از این هزینه‌ای برای جنگ بپردازیم؛ زندگی­مان باید به حالت طبیعی برگردد و کم­کم شکل بهتری پیدا کند؛ از آن شکلِ تقسیم فقر و سیاست انقباضی عبور کنیم و با پشت سر گذاشتن این مرحله وارد یک زندگی طبیعی شویم. ایشان بیشتر منادی این پیام بود که در لایه‌های جامعه پنهان بود. امروز کار بسیجی یعنی تولید بیشتر، امروز بسیجی یعنی کسی که بتواند به اقتصاد کشور و تولید کمک کند و این نظریه قابل دفاع است. باز هم نمی‌خواهم شما را در شخصیت آقای هاشمی متوقف کنم. من به ایشان ارادت دارم، ایشان از مؤسسین انقلاب و نظام و در کنار امام است و فردی عادی نیست که یک شبه بخواهد موقعیتی به دست آورد. با تمام تواضعی که در برابر مردم داشته و خود را خادم مردم دانسته، تصور نکنید پست ریاست پارلمان و این‌ها به اعتبار صفتِ حقوقی‌اش برایش خیلی مهم بوده است. خیر، ایشان جوهره دیگری در وجودش موج می‌زد و آن این­که «بتوانم منویات امام را تا جایی که ممکن است اجرا کنم». امروز هم دغدغه­اش این است که منویاتی سیاسی دارد و می­گوید آن­طور که می‌فهمم و می‌توانم عمل می­کنم. فراموش نکنیم ایشان را با چه کسی باید سنجید؛ حداکثر ملاکی که باید با او سنجیده شود رهبری است و از رهبری پایین­تر احدی نیست که واجد پیشینه و درک بهتر از انقلاب و مردم نسبت به ایشان باشد. ایشان پاسخگوی نیاز جامعه بود و در آن مقطع خود را قربانی کرد و حاضر شد فشار منفی برخی عوارض تندروی را به جان بخرد.

امام و رهبری و آقای هاشمی متحول شدند

انقلابی‌گری این نیست که اگر ما سخنی گفتیم و شعاری دادیم، هیچ­وقت تغییر نکند. با این زاویه اگر نگاه کنیم، امام هم خیلی تغییر کرده­اند. اگر زندگی ایشان را از ۲۵ سالگی پیگیری کنید و مواضعشان را تا انقلاب رصد نمایید، تحولات دگرگون کننده­ای ­در ایشان می‌بینید. از کسی که به شاه نامه می‌نویسد اما به یک نقطه هم می‌رسد که باید نهضتِ آزادی­بخشی راه بیندازد و از درون ملت، حکومت را نابود کند. مشخصاً امام در حدفاصل سال­های ۵۷ تا ۶۸ هم تحولات بزرگی درون خود داشت و دیدگاه‌هایش تغییر کرد. شخص رهبری و آقای هاشمی هم این­طور بوده­اند؛ اساساً انسان‌های بزرگ این‌گونه‌اند. اساساً کسی که در فرهنگ اسلامی زندگی کرده، نمی‌تواند عقاید مارکسیستی داشته باشد، از جنس تقسیم‌های آن­چنانی که معتقد به سوسیالیست غلیظی هستند. آقای هاشمی، امام و رهبری به دلیل محدودیت منابع، چاره‌ای نداشتند جز این­که سیاست‌های کنترلی اتخاذ کنند و به ادبیاتِ مرسوم روزگار کوپونیسم حکومت کنند. ضرورت زمانی بوده و بحث عقیده نیست، تصور نکنید کسانی که آن شعارها را دادند، وقتی هم که جنگ تمام می‌شود باید همچنان همان شعارها را بدهند، بلکه شرایط زمانْ آنان را محدود می‌کرده است. تصور نکنید تغییر پیدا کردند، این تغییر ناشی از شرایط بیرونی بوده و ناشی از ذات خودشان نبوده است.

 باید زودتر تغییر پارادایم می­دادیم

این­که پارادایم اداره کشور بعد از جنگ نسبت به قبل از آن تغییر کرده باشد عیبی ندارد؛ بنا به ضرورت باید این کار را می‌کردیم. اگر جنگ هم نبود شاید بعد از پیروزی انقلاب این کار را می‌کردیم. نکته دیگر این­که اگر بخواهیم یک دلیل قاطع و محکمه­ پسند بر صحت نگاه و سرمشق جدیدی که آقای هاشمی در سال ۶۸ برای اداره کشور تجویز کرد، اقامه کنیم، حادثه دوره دوم ریاست جمهوری ایشان است. چرا ایشان در دوره دوم ۴ میلیون ریزش رأی داشت؟ چرا احمد توکلی می‌تواند به عنوان یک اپوزیسیون در برابر ایشان بایستد و رأی بیاورد؟ چه کسانی در سال ۷۲ این ترکیب را تشکیل می‌دهند؟ نوع آرایی که به سبد آقای توکلی ریخته می‌شود بدون شناخت از ایشان و فقط به خاطر مخالفت با آقای هاشمی است، و الا از ایشان شناختی ندارند. این آرا متعلق به مناطق محرومی است که انتظاراتی از دولت دارند که برآورده کردن آن­ها در توان دولت نیست.

علی­رغم این­که آقای هاشمی سیاستش را به سمتی برده بود که باید به مردم خدمت کنیم و آن­ها را به رفاه برسانیم. اگر سیاست ایشان در دوران ریاست جمهوری مشابه سیاست دوران جنگش بود، چه­بسا در سال ۷۲ همین رأی ده میلیونی هم برای ایشان به صندوق ریخته نمی­شد. کسی که در عرصه عمل اجتماعی گام می­ نهد، همه از او توقع دارند. نمی‌توانید به مردم به صورت علمی و با عدد و آمار ثابت کنید این مشکلات فعلی ناشی از الان نیست بلکه مربوط به ۸ سال گذشته است.

بخشی از مصاحبه با مستند "جنگ و صلح"

بخشی از مصاحبه دکتر فرشاد مومنی با مستند جنگ و صلح که در نشریه عصر اندیشه منتشر شده است در ادامه از نظر شما می گذرد:


فرشاد مومنی استاد اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی جزو آن دسته از اقتصاددانان نهاد گرایی است که همواره پرحرارت ترین دفاعیات را از کارنامه دولت دفاع مقدس دارد و در عین حال بازبانی تئوریک و تخصصی، عملکرد دولت های پس از جنگ را نقد می کند.


 به اسم خصوصی‌سازی، دخالت دولت را افزایش دادند
آقای هاشمی به نظر من یک انقلابی بزرگ و یک انسان بسیار دلسوز و شخصیت محترم بودند، اما این برای ایشان صلاحیت تخصصی در حوزه اقتصاد ایجاد نمی‌کرد. ایشان ممکن است سخن افرادی را طوطی‌وار تکرار کرده باشد، اما من در مورد گزارش‌های رسمی صحبت می‌کنم. این گزارش‌ها نشان می‌دهند شاخص مداخله دولت دراقتصاد در سال ۵۶، ۶۳ درصد بوده و در دولت موسوی به ۴۰ درصد رسیده است. طنز تلخ ماجرا این است که آقای هاشمی و همکاران‌شان از همه ابزارهای شناخته شده برای کاهش مداخله دولت در اقتصاد ایران استفاده کردند اما از سال ۷۰ تا امروز این شاخص هرگز به کمتر از ۶۰ درصد نرسیده است. یعنی این‌ها به اسم خصوصی‌سازی و آزادسازی عملاً مداخله دولت در اقتصاد را افزایش دادند و در اواخر دوره خاتمی و کل دوره احمدی‌نژاد نیز مداخله دولت در اقتصاد ایران به دو برابر مداخله دولت در زمان جنگ رسید.
نکته کلیدی‌ از نظر کارشناسی این است که مداخله دولت به دو بخش تقسیم می‌شود: مداخله از حیث حاکمیت، یعنی تأمین نظم و امنیت و سلامت و غیره و مداخله از حیث تصدی‌گری، یعنی بیایند بخش خصوصی را از میدان به در کنند. در تمام سال‌های جنگ همواره مداخله‌های حاکمیتی دولت بر مداخله تصدی‌گری غلبه داشته است. در ۱۰ سال اخیر مداخله‌های تصدی‌گر دولت به دو برابر مداخله حاکمیتی رسیده است، یعنی ما از این زوایه در دوران خاتمی و هاشمی و احمدی‌نژاد شاهد پس‌رفت بوده‌ایم. و این‌که چرا این‌گونه شد از نظر من یک تغییر ایدئولوژی بود به شرحی که اشاره کردم. آقای هاشمی حتی در سال‌های جنگ دولت را به شدت تحت فشار می‌گذاشتند تا همین رویه‌های آزادسازی و خصوصی‌سازی افراطی، در دستورکار قرار گیرد و برای همین چندین بار جلسه سران سه قوه در حضور امام برگزار و وقتی نظرهای کارشناسی مطرح شد، به اتفاق آرا حق را به جهت‌گیری‌های دولت دادند.

  نگاه هاشمی غیرکارشناسانه و توهم‌آلود بود
آقای هاشمی نوربخش را از مجلس جذب کرد و پست وزارت اقتصادی را به وی سپرد، آقای عادلی هم که در بانک مرکزی پست خاصی نداشت به‌همین شکل. این افراد به دلیل اعلام وفاداری به مدیریت جدیدِ ایدئولوژیک کشور تحت مدیریت آقای هاشمی به کار گمارده شدند؛ آقای زنجانی هم همین‌طور به صراحت گفت که تغییر ایدئولوژی داده است. اگر بخواهیم علمی صحبت کنیم، دو مسئله مهم وجود داشت: مسئله اول این که آقای هاشمی رفسنجانی و کسانی که با ایشان همدلی می‌کردند، قادر به تحلیل درست از واقعیت نبودند و به جای درک درست و ارتباط دادن به هم ریختگی‌هایی که در اقتصاد ایران در مقطع پس از سال ۶۵ اتفاق افتاده بود به شوک‌های برون‌زا، مسائل را به جهت‌گیری‌های سیاستی دولت موسوی نسبت دادند. وجه دوم این‌که درک این افراد از بازار بسیار سطحی و کوته‌بینانه بود، به شکلی که متوجه نمی‌شدند برای این‌که خصوصی‌سازی و آزادسازی و حذف سوبسیدها بتواند انتظارات تئوریک را برآورده کند، ابتدا باید یک بستر نهادی و شرایط اولیه برایش مهیا گردد. این‌ها فکر می‌کردند این تغییر جهت‌ها به خودی خود اکسیر است و همه چیز را درست می‌کند و درکشان از مسئله آزادسازی و خصوصی‌سازی، رهاسازی بود نه یک مدیریت منضبط شفاف که با برنامه عبور از این گذار را در دستورکار قرار می‌داد.
این وجه معرفتی‌اش بود؛ وجه عقیدتی هم این بود که این‌ها به رهاسازی معتقد بودند. آقای هاشمی که در دوران امام می‌آمد آن‌قدر غَرّا در مورد عدالت اجتماعی دم می‌زد، در خطبه‌های پس از رحلت امام به کلی زیر و رو شد و این بحث را مطرح کرد که معصومان ما که تا قبل از آن به عنوان نمادهای ایثار و پارسایی مطرح بوده‌اند، همه لباس‌های زربفت می‌پوشیدند و امکانات داشتند و کلاً باب جدیدی باز شد که آثارش در سال‌های ۷۰ تا ۷۳ نمایان گردید.
افرادی مثل زنجانی و نوربخش تغییر ایدئولوژی دادند. وقتی ایده تضعیف ارزش پول ملی و جهش نرخ ارز در کمیسیون برنامه و بودجه مجلس مطرح شد، نوربخش نطق غَرّایی علیه این کار ایراد کرد اما وقتی فهمید شرطِ گرفتنِ پست این است که این سیاست را بپذیرد، ناگهان ۱۸۰ درجه چرخید و شروع به جانبداری کرد. من حساب این‌ها را از آقای هاشمی جدا می‌دانم. باورم این است ایشان سعی داشت اوضاع کشور بهتر شود، لکن بیش از حد سطحی و غیرکارشناسی و توهم‌آلود به مسئله نگاه می‌کرد.
هاشمی می‌گفت سیاست و فرهنگ حیطه رهبری است و اقتصاد میدان مانور من موضوعی که خود ایشان مکرر مطرح می‌کردند، این بود که حیطه اقتصادی تنها میدان مانور جدی من بود. دلیلش هم این بود که می‌گفتند «حیطه فرهنگ را آقای خامنه‌ای مستقیماً اداره می‌کنند و در سیاست هم مداخله دارند». بنابراین جایی برای خودشان نمی‌دیدند و این که بگوییم این یک انتخاب بود و ایشان دوست نداشت در توسعه فرهنگی و سیاسی شرکت کند، حرف درستی نیست.