سایت تجربه ایرانی
مدتی قبل سایتی تاریخی با عنوان "تجربه ایرانی" را راه اندازیم کردیم که علاقمندان به تاریخ می توانند با کلیک بر روی اینجا وارد سایت شده و محتوای آن را مطالعه نمایند.
خوشحال هم میشوم نظرات و پیشنهادات خود را اینجا بیان کنید.
مدتی قبل سایتی تاریخی با عنوان "تجربه ایرانی" را راه اندازیم کردیم که علاقمندان به تاریخ می توانند با کلیک بر روی اینجا وارد سایت شده و محتوای آن را مطالعه نمایند.
خوشحال هم میشوم نظرات و پیشنهادات خود را اینجا بیان کنید.
بهمن ماه سال 1395 به مناظره ای پیرامون علم و دین دعوت شدم که سرانجام این برنامه در خردادماه امسال (1396) از شبکه افق پخش شد. برای مشاهده این مناظره که به صورت جمعی و شش نفره از برنامه صد و هشاد درجه پخش شد می توانید اینجا را کلیک کرده و برنامه را در سایت آپارات مشاهده نمائید.
ممنون هم میشوم چنانچه نظر و نکته ای دارید، در قسمت نظرات همین پست درج نمائید.
یادداشت جدیدم در سایت خبرگزاری مهر را در ادامه می توانید مطالعه نمائید. برای مطالعه در خود سایت خبرگزاری هم می توانید اینجا را کلیک نمائید.
سید مهدی دزفولی در این یادداشت به تبیین برخی از دیدگاه های مذهب اصالت تحصل منطقی (شلیک، کارناپ، ایر) می پردازد.
خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_سید مهدی دزفولی: بررسی فلسفه تحلیلی و خواستگاه آن و نوع تفکر و اندیشه ورزی در آن از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. اینکه فلسفه تحلیلی دقیقا چه نوع فلسفه ورزی است و چه تفاوت هایی با فلسفه قاره ای دارد و چرا در فلسفه تحلیلی مسائل به نوع دیگری مورد توجه و بررسی قرار می گیرد، همه و همه باعث تفاوت و اهمیت این نوع فلسفیدن می شود.
غالباً چنین اندیشیده اند که طریقه اصالت منطقی از اظهار نظر ویتگنشتاین در رساله منطقی – فلسفی دایر بر اینکه فلسفه یک نظریه نیست، بلکه یک فعالیت است ناشی شده است. پوزیتیویسم منطقی جنبشی فلسفی است که توسط گروهی از متفکرانی که در دهه ۱۹۲۰ در وین می زیستند آغاز شده است ( این گروه بعدها به نام «حلقه وین» معروف شد). در میان اعضا آن موریتس شلیک، استاد دانشگاه وین، و هانس هان، و فردریک ویزمن و هربرت فیگل و اتو نوراث و رودلف کارناپ بودند. این اشخاص به طور غیر رسمی برای بحث و اظهار نظر در مجالسی گردهم می آمدند و مخصوصا به دقت آثار ویتگنشتاین را مطالعه می کردند و در تشریح و تفسیر و تعبیر این نظر وی که فلسفه یک نظریه نیست بلکه یک فعالیت است اهتمام می ورزیدند. به عقیده ایشان فلسفه قضایایی درست یا نادرست عرضه نمی کند، بلکه فلسفه صرفاً معنای جملات و اظهارات را روشن می کند و نشان می دهد که بعضی علمی و برخی ریاضی و پاره ای( که شامل غالب اظهارات موسوم به فلسفی است) بی معنی است. افکار و نظریات آنان به طور خلاصه این بود که هر جمله با معنی یا یک قضیه منطق صوری است ( به معنای وسیع آن در «اصول ریاضیات»، که شامل قضایای ریاضی نیز می شود) یا یک بیان علمی ( شرح عبارت «بیان علمی» با بسط معنی این است که علاوه بر بیان قوانین فیزیکی شامل جملات مفرد از قبیل « این سفید است» نیز می شود.) بقیه انواع دیگر جمله بی معنی است.
اگر آنها معنایی داشته باشند، آن معنی را به عنوان «شعری» یا «مهیج» یا «تصویری» (مجسم کننده) یا «تحریکی» می توان توصیف کرد، لیکن آن معنی شناختنی و مربوط به آگاهی نیست. قضایا و اقوال کلامی ( مربوط به الهیات) مانند اینکه « خداوند در آسمان وجود دارد» تحت همان مقوله ای در می آید که اظهارات فلسفی متعارف مانند « ما هرگز مستقیما نمی توانیم اشیاء فیزیکی را مشاهده کنیم»، « من هیچ گاه نمی دانم که شما روحی دارید» و از این قبیل، قرار دارد. این نکته را باید توجه داشت که به عقیده آنان چنین اقوال و اظهاراتی کذب و خطا نیست، بلکه بی معنی است. پژوهندگان حلقه وین با نکوهش فلسفه ای که با روش متداول و متعارف دنبال می شد منکر هرگونه غرض و فایده برای فلسفه نبودند بلکه قائل بودند به اینکه فلسفه فعالیتی است که منظور از آن توضیح معنای سوالات و نشان دادن این است که چگونه می توان آنها را به وسیله رشته های علمی مناسب و مقتضی پاسخ گفت. این جمله پروفسور هربرت فیگل را که گفته است «فلسفه مرضی است که باید معالجه شود» می توان خلاصه نظر و رای این پژوهندگان درباره فلسفه متعارف دانست.
اینک به طور اجمال به بیان خلاصه ای از آراء این متفکران می پردازیم:
اصل تحقیق؛ به منظور فهم اعتراض شدیدی که پوزیتیوست های منطقی هم به سیستم های فلسفی متعارف و هم به اتمیسم منطقی کرده اند، لازم است دو عقیده اساسی آنها تجزیه و تحلیل شود:
اولا، تمایزی که آنان میان آنچه موسوم به قضایای «تحلیلی» و «تالیفی» است قائل شده اند، و ثانیا ملاک آنها برای تعیین اینکه چه موقع یک قضیه به طور شناختی با معنی است.
این ملاک گاهی «اصل تحقیق» نامیده شده است. اینک ابتدا تمایزی را که بین قضایای تحلیلی و تالیفی قائل شده اند روشن می کنیم.
برای شناخت این تمایز، دو قضیه زیر را ملاحظه کنید:
الف) همه شوهران دارای سرند.
ب) همه شوهران ازدواج کرده اند.
این دو قضیه در صادق بودن مشابه اند، با این وصف در طریق صدق مختلف اند. قضیه (الف) در واقع درباره هر شوهری صادق است. ما هرگز شوهر بی سری نمی بینیم. لیکن، نکته مهم اینجاست که تصور شوهری که سر ندارد ممکن است. زیرا می توان مردی را تصور کرد که بدون سر متولد شده و از راه لوله به او غذا داده اند و ازدواج کرده است. این مرد دقیقا مانند دیگر مردان است، جز آنکه فاقد سر است. اما چون همسر اختیار کرده است، شوهر هم هست. برعکس، قضیه (ب) فقط به عنوان یک امر واقع صادق نیست، بلکه خلاف آن محال نیز هست زیرا نمی توان تصور کرد که کسی هم شوهر باشد و هم ازدواج نکرده باشد. امر صرفا این نیست که همه شوهران ازدواج کرده اند، بلکه در همان معنی کلمه «شوهر» مندرج است که هر کسی که شوهر است بالضروره ازدواج کرده است. بدین گونه می توانیم دریابیم که اگر کسی درباره صدق این دو نوع قضیه در شک و تردید باشد، می تواند آنها را به طریقی کاملا مختلف اثبات کند. برای اثبات اینکه قضیه اول حقیقی است، در واقع باید تمام شوهران را مورد ملاحظه قرار داد. یعنی این امر، مستلزم تحقیق تجربی خواهد بود. اما برای اثبات اینکه قضیه « همه شوهران ازدواج کرده اند» حقیقی و صادق است احتیاج به تحقیق نیست. بلکه فقط بایستی معنی کلماتی را که آن قضیه را می سازند فهمید. همین که این کلمات فهمیده شد می توان دریافت که جزو معنی کلمه شوهر این است که هر شوهری ازدواج کرده است – زیرا «شوهر» به همان معنای «مرد ازدواج کرده» است. به این ترتیب می توان دید که آن قضیه بدون هیچ گونه تحقیق تجربی حقیقی و صادق است.
قضایایی که تصدیق و تائید آنها مستلزم نوعی تحقیق و پژوهش تجربی است «تالیفی» نامیده می شوند و حال آنکه قضایایی که صدق و حقیقت آنها از معنی آنها استنباط و نتیجه می شود به «تحلیلی» موسوم اند. ادعای پوزیتیویسم منطقی این است که هر قضیه معنی دار باید تحلیلی یا تالیفی، و هیچ قضیه ای نمی تواند هر دو باشد.
هر قضیه تحلیلی متعلق به منطق صوری است – قضایای تحلیلی به واسطه ساختمان صوری خود حقیقی اند، در حالی که تمام قضایای تالیفی مانند قضایای علمی اند – یعنی برای آنکه حقیقت آنها اثبات شود نیازمند پژوهش تجربی اند. به عبارت دیگر، قضایای تحلیلی چنین نامیده شده اند، زیرا، از آنجا که محمول آنها در تعریف موضوع مندرج است، فایده آنها بیان امری است درباره موضوع که به واسطه تحلیل موضوع به دست می آید ( مثلا همه شوهرها – یعنی مردان متاهل – ازدواج کرده اند). از این رو حقیقت چنین قضایایی به واسطه مطالعه و بررسی الفاظ آنها ثابت و معلوم می شود. بالعکس، قضایای تالیفی چنین نامیده شده اند. زیرا نتیجه الحاق و پیوند با یکدیگرند یعنی ترکیب و تالیف دو چیز منطقا غیر مرتبط (مثلا این میز قهوه ای است). بنابر این، این قضایا را فقط به وسیله مشاهده و پژوهش تجربی می توان مورد تحقیق قرار داد که آیا این ارتباط در واقع درست است یا نه.
نتایج و مستلزمات؛ اگر ما اصول پوزیتیویسم منطقی را بپذیریم چه نتایجی برای فلسفه متعارف متداول در بردارد؟ اثر و نتیجه عمده قبول چنین رای و نظریه ای این خواهد بود که آراء و اقوال فلسفی تا آنجا که اظهار نظر درباره عالم و واقعیت است قضایای آنکه نه تحلیلی است و نه قابل تحقیق و وارسی تجربی است بی معنی و مردود خواهد بود. بدین وجه، نمونه نثر فلسفی زیر را از کتاب یک اگزیستانسیالیست معاصر، هایدگر، به نام « مابعد الطبیعه چیست؟» ملاحظه کنید. وی می نویسد:
« چرا ما با این نیستی سر و کار داریم؟ علم، نیستی را رد کرده و به عنوان غیر واقعی هیچ انگاشته است. علم نمی خواهد کاری با نیستی داشته باشد. نیستی چیست؟ آیا نیستی وجود دارد فقط برای اینکه نه، یعنی نفی و سلب، وجود دارد؟ یا نفی و سلب وجود دارند تنها به این دلیل نیستی وجود دارد؟ ما معتقدیم: نیستی نفی ساده تمام هستی است نگرانی و اضطراب، نیستی را مکشوف می سازد، اما خود نیستی چیزی را آشکار نمی کند.»
رودلف کارناپ در مطالعه و بررسی گقتار فوق نشان می دهد که قضایای آن قابل تائید نیست، زیرا ممکن نیست مشاهده ای را چنان تنظیم کرد که بدان وسیله بتوان آن قضیه را آزمود. بدین گونه وی آنها را به عنوان بی معنی رد می کند، و معتقد است که این گفتار از سنخ فلسفه متداول Traditionaاست. فلسفه متداول اظهار نظر درباره عالم است، لیکن چون آن اظهارات به طور کلی از لحاظ تجربی غیر قابل تحقیق اند، پس یا تحلیلی غیر مفیدند یا بی معنی اند.
پس آیا این بدان معنی است که فلسفه به کلی عبث و بیهوده است؟ صاحبان مذهب تحصّلی معتقدند که آنچه فلسفه باید درصدد آن باشد فقط آن است که ما « تحلیل« نامیدیم. لیکن مقصود از «تحلیل» همان تحلیل منظور راسل نیست، یعنی برگرداندن جملات زبان معمولی به قضایایی که دقیقا نمایش صورت منطقی آنها است. بلکه، استدلال ریاضی یا منطقی پاسخ گفته شود، و کدام مساله یا مسائل است که قابل جوابگویی به وسیله نوعی پژوهش تجربی است. بدین وجه کار و وظیفه فیلسوفان جواب گفتن به این مسائل نیست بلکه وظیفه آنان صرفا این است که معنای این گونه مسائل را روشن کنند به طوری که دانسته شود که آنها چه نوع مسائلی است، و چگونه باید به آنها پاسخ گفت.
در واقع می توان گفت فلسفه اظهار رای و نظر درباره عالم نیست، بلکه صرفا کوششی است برای کشف پیچیدگی های زندگی روزانه و حل مشکلات علمی ای که مردم خواستار آنند. زیرا مردم عملا خود نمی توانند به آن مشکلات بدون اینکه ابتدا معلوم شود که چه قسم جوابی مناسب و مربوط به آنهاست پاسخ گویند. پس تا آنجا که فلسفه مسائل را می شکافد و افکار را متمایز و روشن می سازد و از آلودگی با خرافات منزه می کند، وابسته به علم درمان شناسی است. کسانی که فلسفه را برای چنین مقاصدی مفید و لازم می دانند غالبا به عنوان « پوزیتیوست های درمان شناس« موسوم شده اند.
محمد عطریانفر از اصلی ترین مدیران فرهنگی و رسانه ای دولت سازندگی است که برای توضیح دیدگاههای مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی صلاحیت دارد. عطریانفر با تمام وجود به درستیِ سیاستهای حاکم بر دولت سازندگی و نیز عملکرد هاشمی باورمند است. روزنامه همشهری که در سال ۱۳۷۱ تأسیس شد و سالها تریبون اصلی این تفکر بود، با مدیریت عطریانفر شکل گرفت. وی سالها بعد در هیأت عضو شورای سیاستگذاری، از اعضای اصلی گروهی بود که روزنامه شرق را تأسیس کردند.
هاشمی رفسنجانی حداکثر با رهبر انقلاب قابل مقایسه است
در بحث پوستاندازی آقای هاشمی، من اخیراً اظهارنظری کردهام که «سیاستی که آقای هاشمی بعد از جنگ در اداره کشور عهدهدارِ آن شد، یک توقع ملی بود». اصلاً ایشان به صفتِ شخصِ آقای هاشمی چنان ظرفیتی نداشت که بتواند گفتمان را تغییر دهد. آقای هاشمی قائل به یک گفتمان بود و هنرش هم این بود آن را مطرح کرد و گفت «ما پیام شمارا درک میکنیم». چون میدانست مردم فرزندان و زندگی خود را فدای جنگ کردهاند، الان جنگ تمام شده است و نباید بیش از این هزینهای برای جنگ بپردازیم؛ زندگیمان باید به حالت طبیعی برگردد و کمکم شکل بهتری پیدا کند؛ از آن شکلِ تقسیم فقر و سیاست انقباضی عبور کنیم و با پشت سر گذاشتن این مرحله وارد یک زندگی طبیعی شویم. ایشان بیشتر منادی این پیام بود که در لایههای جامعه پنهان بود. امروز کار بسیجی یعنی تولید بیشتر، امروز بسیجی یعنی کسی که بتواند به اقتصاد کشور و تولید کمک کند و این نظریه قابل دفاع است. باز هم نمیخواهم شما را در شخصیت آقای هاشمی متوقف کنم. من به ایشان ارادت دارم، ایشان از مؤسسین انقلاب و نظام و در کنار امام است و فردی عادی نیست که یک شبه بخواهد موقعیتی به دست آورد. با تمام تواضعی که در برابر مردم داشته و خود را خادم مردم دانسته، تصور نکنید پست ریاست پارلمان و اینها به اعتبار صفتِ حقوقیاش برایش خیلی مهم بوده است. خیر، ایشان جوهره دیگری در وجودش موج میزد و آن اینکه «بتوانم منویات امام را تا جایی که ممکن است اجرا کنم». امروز هم دغدغهاش این است که منویاتی سیاسی دارد و میگوید آنطور که میفهمم و میتوانم عمل میکنم. فراموش نکنیم ایشان را با چه کسی باید سنجید؛ حداکثر ملاکی که باید با او سنجیده شود رهبری است و از رهبری پایینتر احدی نیست که واجد پیشینه و درک بهتر از انقلاب و مردم نسبت به ایشان باشد. ایشان پاسخگوی نیاز جامعه بود و در آن مقطع خود را قربانی کرد و حاضر شد فشار منفی برخی عوارض تندروی را به جان بخرد.
امام و رهبری و آقای هاشمی متحول شدند
انقلابیگری این نیست که اگر ما سخنی گفتیم و شعاری دادیم، هیچوقت تغییر نکند. با این زاویه اگر نگاه کنیم، امام هم خیلی تغییر کردهاند. اگر زندگی ایشان را از ۲۵ سالگی پیگیری کنید و مواضعشان را تا انقلاب رصد نمایید، تحولات دگرگون کنندهای در ایشان میبینید. از کسی که به شاه نامه مینویسد اما به یک نقطه هم میرسد که باید نهضتِ آزادیبخشی راه بیندازد و از درون ملت، حکومت را نابود کند. مشخصاً امام در حدفاصل سالهای ۵۷ تا ۶۸ هم تحولات بزرگی درون خود داشت و دیدگاههایش تغییر کرد. شخص رهبری و آقای هاشمی هم اینطور بودهاند؛ اساساً انسانهای بزرگ اینگونهاند. اساساً کسی که در فرهنگ اسلامی زندگی کرده، نمیتواند عقاید مارکسیستی داشته باشد، از جنس تقسیمهای آنچنانی که معتقد به سوسیالیست غلیظی هستند. آقای هاشمی، امام و رهبری به دلیل محدودیت منابع، چارهای نداشتند جز اینکه سیاستهای کنترلی اتخاذ کنند و به ادبیاتِ مرسوم روزگار کوپونیسم حکومت کنند. ضرورت زمانی بوده و بحث عقیده نیست، تصور نکنید کسانی که آن شعارها را دادند، وقتی هم که جنگ تمام میشود باید همچنان همان شعارها را بدهند، بلکه شرایط زمانْ آنان را محدود میکرده است. تصور نکنید تغییر پیدا کردند، این تغییر ناشی از شرایط بیرونی بوده و ناشی از ذات خودشان نبوده است.
باید زودتر تغییر پارادایم میدادیم
اینکه پارادایم اداره کشور بعد از جنگ نسبت به قبل از آن تغییر کرده باشد عیبی ندارد؛ بنا به ضرورت باید این کار را میکردیم. اگر جنگ هم نبود شاید بعد از پیروزی انقلاب این کار را میکردیم. نکته دیگر اینکه اگر بخواهیم یک دلیل قاطع و محکمه پسند بر صحت نگاه و سرمشق جدیدی که آقای هاشمی در سال ۶۸ برای اداره کشور تجویز کرد، اقامه کنیم، حادثه دوره دوم ریاست جمهوری ایشان است. چرا ایشان در دوره دوم ۴ میلیون ریزش رأی داشت؟ چرا احمد توکلی میتواند به عنوان یک اپوزیسیون در برابر ایشان بایستد و رأی بیاورد؟ چه کسانی در سال ۷۲ این ترکیب را تشکیل میدهند؟ نوع آرایی که به سبد آقای توکلی ریخته میشود بدون شناخت از ایشان و فقط به خاطر مخالفت با آقای هاشمی است، و الا از ایشان شناختی ندارند. این آرا متعلق به مناطق محرومی است که انتظاراتی از دولت دارند که برآورده کردن آنها در توان دولت نیست.
علیرغم اینکه آقای هاشمی سیاستش را به سمتی برده بود که باید به مردم خدمت کنیم و آنها را به رفاه برسانیم. اگر سیاست ایشان در دوران ریاست جمهوری مشابه سیاست دوران جنگش بود، چهبسا در سال ۷۲ همین رأی ده میلیونی هم برای ایشان به صندوق ریخته نمیشد. کسی که در عرصه عمل اجتماعی گام می نهد، همه از او توقع دارند. نمیتوانید به مردم به صورت علمی و با عدد و آمار ثابت کنید این مشکلات فعلی ناشی از الان نیست بلکه مربوط به ۸ سال گذشته است.
بخشی از مصاحبه با مستند "جنگ و صلح"
بخشی از مصاحبه دکتر فرشاد مومنی با مستند جنگ و صلح که در نشریه عصر اندیشه منتشر شده است در ادامه از نظر شما می گذرد:
فرشاد مومنی استاد اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی جزو آن دسته از اقتصاددانان نهاد گرایی است که همواره پرحرارت ترین دفاعیات را از کارنامه دولت دفاع مقدس دارد و در عین حال بازبانی تئوریک و تخصصی، عملکرد دولت های پس از جنگ را نقد می کند.
به اسم خصوصیسازی، دخالت دولت را افزایش دادند
آقای هاشمی به نظر من یک انقلابی بزرگ و یک انسان بسیار دلسوز و شخصیت محترم بودند، اما این برای ایشان صلاحیت تخصصی در حوزه اقتصاد ایجاد نمیکرد. ایشان ممکن است سخن افرادی را طوطیوار تکرار کرده باشد، اما من در مورد گزارشهای رسمی صحبت میکنم. این گزارشها نشان میدهند شاخص مداخله دولت دراقتصاد در سال ۵۶، ۶۳ درصد بوده و در دولت موسوی به ۴۰ درصد رسیده است. طنز تلخ ماجرا این است که آقای هاشمی و همکارانشان از همه ابزارهای شناخته شده برای کاهش مداخله دولت در اقتصاد ایران استفاده کردند اما از سال ۷۰ تا امروز این شاخص هرگز به کمتر از ۶۰ درصد نرسیده است. یعنی اینها به اسم خصوصیسازی و آزادسازی عملاً مداخله دولت در اقتصاد را افزایش دادند و در اواخر دوره خاتمی و کل دوره احمدینژاد نیز مداخله دولت در اقتصاد ایران به دو برابر مداخله دولت در زمان جنگ رسید.
نکته کلیدی از نظر کارشناسی این است که مداخله دولت به دو بخش تقسیم میشود: مداخله از حیث حاکمیت، یعنی تأمین نظم و امنیت و سلامت و غیره و مداخله از حیث تصدیگری، یعنی بیایند بخش خصوصی را از میدان به در کنند. در تمام سالهای جنگ همواره مداخلههای حاکمیتی دولت بر مداخله تصدیگری غلبه داشته است. در ۱۰ سال اخیر مداخلههای تصدیگر دولت به دو برابر مداخله حاکمیتی رسیده است، یعنی ما از این زوایه در دوران خاتمی و هاشمی و احمدینژاد شاهد پسرفت بودهایم. و اینکه چرا اینگونه شد از نظر من یک تغییر ایدئولوژی بود به شرحی که اشاره کردم. آقای هاشمی حتی در سالهای جنگ دولت را به شدت تحت فشار میگذاشتند تا همین رویههای آزادسازی و خصوصیسازی افراطی، در دستورکار قرار گیرد و برای همین چندین بار جلسه سران سه قوه در حضور امام برگزار و وقتی نظرهای کارشناسی مطرح شد، به اتفاق آرا حق را به جهتگیریهای دولت دادند.
نگاه هاشمی غیرکارشناسانه و توهمآلود بود
آقای هاشمی نوربخش را از مجلس جذب کرد و پست وزارت اقتصادی را به وی سپرد، آقای عادلی هم که در بانک مرکزی پست خاصی نداشت بههمین شکل. این افراد به دلیل اعلام وفاداری به مدیریت جدیدِ ایدئولوژیک کشور تحت مدیریت آقای هاشمی به کار گمارده شدند؛ آقای زنجانی هم همینطور به صراحت گفت که تغییر ایدئولوژی داده است. اگر بخواهیم علمی صحبت کنیم، دو مسئله مهم وجود داشت: مسئله اول این که آقای هاشمی رفسنجانی و کسانی که با ایشان همدلی میکردند، قادر به تحلیل درست از واقعیت نبودند و به جای درک درست و ارتباط دادن به هم ریختگیهایی که در اقتصاد ایران در مقطع پس از سال ۶۵ اتفاق افتاده بود به شوکهای برونزا، مسائل را به جهتگیریهای سیاستی دولت موسوی نسبت دادند. وجه دوم اینکه درک این افراد از بازار بسیار سطحی و کوتهبینانه بود، به شکلی که متوجه نمیشدند برای اینکه خصوصیسازی و آزادسازی و حذف سوبسیدها بتواند انتظارات تئوریک را برآورده کند، ابتدا باید یک بستر نهادی و شرایط اولیه برایش مهیا گردد. اینها فکر میکردند این تغییر جهتها به خودی خود اکسیر است و همه چیز را درست میکند و درکشان از مسئله آزادسازی و خصوصیسازی، رهاسازی بود نه یک مدیریت منضبط شفاف که با برنامه عبور از این گذار را در دستورکار قرار میداد.
این وجه معرفتیاش بود؛ وجه عقیدتی هم این بود که اینها به رهاسازی معتقد بودند. آقای هاشمی که در دوران امام میآمد آنقدر غَرّا در مورد عدالت اجتماعی دم میزد، در خطبههای پس از رحلت امام به کلی زیر و رو شد و این بحث را مطرح کرد که معصومان ما که تا قبل از آن به عنوان نمادهای ایثار و پارسایی مطرح بودهاند، همه لباسهای زربفت میپوشیدند و امکانات داشتند و کلاً باب جدیدی باز شد که آثارش در سالهای ۷۰ تا ۷۳ نمایان گردید.
افرادی مثل زنجانی و نوربخش تغییر ایدئولوژی دادند. وقتی ایده تضعیف ارزش پول ملی و جهش نرخ ارز در کمیسیون برنامه و بودجه مجلس مطرح شد، نوربخش نطق غَرّایی علیه این کار ایراد کرد اما وقتی فهمید شرطِ گرفتنِ پست این است که این سیاست را بپذیرد، ناگهان ۱۸۰ درجه چرخید و شروع به جانبداری کرد. من حساب اینها را از آقای هاشمی جدا میدانم. باورم این است ایشان سعی داشت اوضاع کشور بهتر شود، لکن بیش از حد سطحی و غیرکارشناسی و توهمآلود به مسئله نگاه میکرد.
هاشمی میگفت سیاست و فرهنگ حیطه رهبری است و اقتصاد میدان مانور من موضوعی که خود ایشان مکرر مطرح میکردند، این بود که حیطه اقتصادی تنها میدان مانور جدی من بود. دلیلش هم این بود که میگفتند «حیطه فرهنگ را آقای خامنهای مستقیماً اداره میکنند و در سیاست هم مداخله دارند». بنابراین جایی برای خودشان نمیدیدند و این که بگوییم این یک انتخاب بود و ایشان دوست نداشت در توسعه فرهنگی و سیاسی شرکت کند، حرف درستی نیست.
سال گذشته مشغول ساخت مستند جنگ و صلح شدیم که همچنان به مرحله اکران نرسیده است. متن بخشی از مصاحبه های این مستند که پیرامون دوره جنگ و پذیرش قطعنامه 598 و مابعد آن یعنی دولت سازندگی است، در شماره جدید نشریه عصر اندیشه منتشر شده است. به مرور متن این مصاحبه ها را در وبلاگ قرار می دهم و مخاطبین وبلاگ می کنند آن را مطالعه کنند.
صادق زیبا کلام استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران از مدافعان پرشور هاشمی رفسنجانی است که بی راه نیست اگر گفته شود این محقق تاریخ معاصر ایران به کمتر شخصیتی به اندازه هاشمی علاقه دارد. بخش هایی از گفتگو با دکتر زیبا کلام در خصوص سیاست ها و عملکرد ایت الله هاشمی رفسنجانی که در خرداد ۹۵ انجام گرفته است از نظر خوانندگان میگذرد.
امام خمینی میدانست هاشمی رفسنجانی استکبار ستیز نیست
امام برخلاف عموم که هرچه پیرتر میشوند محافظهکارتر میشوند، هرچه پیرتر شد انقلابیتر شد. این خصوصیت امام بود، شخصیت و ویژگی امام بود. این را اولین بار مهندس بازرگان گفت که «امام هرچه پیرتر میشود انقلابیتر میشود». امام رسالت حکومت کردن برای خود قائل نبود. هرکس هرچه میخواهد بگوید این نظر من است، اما امام به یک انقلاب جهانی نگاه میکرد. امام تروتسکی بود و انقلاب را محدود به ایران نمیدانست. استالین انقلاب را محدود به روسیه میدانست و عقیده داشت باید درون روسیه تثبیت شود اما امام میگفت انقلاب، جهانی است و باید جاهای دیگر را هم بگیرد. انقلاب مثل آتش است. این ریشه اختلافشان بود . امام مثل تروتسکی فکر میکرد. امام میگفت در عراق هم باید انقلاب شود، در سوریه و نجف و بحرین هم و جمهوری اسلامی ایران باید در این راستا تمام تلاش خود را به کار برد. امام اوایل اینگونه نبود. آن روزی که به مهندس بازرگان گفت میخواهم بروم قم اینگونه نبود، امام به این مسیر سوق داده شد. ما روی این مسائل کار نکردیم که چرا این رویکرد در امام به وجود میآید. من معتقدم این رفتار در امام ریشه داشته است. امام در سالهای ۴۰ تا ۴۲ دنبال بهانه میگشت که برود زیر دوخم شاه، انجمنهای ایالتی و ولایتی اصلاً موضوع مهمی نبود، سر و تهاش چه بود؟ کاپیتولاسیون کلاً چه بود؟ ولی امام از اینها به عنوان بهانه و مستمسک استفاده میکرد تا زیر دو خم شاه برود. به نظر من امام اعتقاد داشت باید انقلابی جهانی در چارچوب اسلام اتفاق بیفتد و جنگ را هم اینگونه میدید. آن یک سالِ بعد از جنگ را هم همینطور. در عین حال مثل تخم چشم به آقای هاشمی اعتماد داشت، هم قبولش داشت هم اطمینان. هوش و گوشش را قبول داشت، در عین حال میدانست آقا شیخ اکبر خیلی مثل خودش نیست، میدانست دستگل مک فارلین را او به آب داد. چون امام آنقدر باهوش بود که بداند ایشان خیلی دنبال آمریکاستیزی و استکبارستیزی نیست ولی خودش بود.
نگاه هاشمی به آیتالله خامنهای یک ولی فقیه سمبلیک بود
آقای هاشمی از ابتدا نیز آمریکاستیز و دنبال صدور انقلاب نبود. از اول هم دنبال الگوی اقتصاد دولتی سوسیالیستی نبود؛ در پی این نبود که وارد عراق شویم تا صدام سقوط کند. به هرحال ایشان در فضای دهه ۶۰ به عنوان یک آدم انقلابی شناخته میشد و به شعارهای انقلاب اعتقاد داشت، ولی ته دل و نگاهش در حقیقت یک جور انقلابی نبودن است و این را شما بعد از فوت امام (ره) و در زمان ریاست جمهوریشان مشاهده میکنید. از دید هاشمی -که دید سادهای داشتند- «آقای خامنهای میشود رهبر، طبیعتاً با ایشان که مشکلی نداریم و عمری است که با هم بودهایم. ایشان بیشتر علاقهاش مسائل فرهنگی است، حالا در این مسائل حضور داشته باشند و عملاً از این به بعد «من» مملکت را اداره خواهم کرد. من میشوم رئیسجمهور و جنگ که دیگر نیست و بنیصدر هم نیست و مجاهدین خلق هم که نیستند و این سطح از آزادی هم که چیزی نیست و چپ را هم مینشانم سرجایش، موسوی خوئینیها و آقای محتشمی و دفتر تحکیم وحدت و عباس عبدی و حجاریان و اینها را یک پستی و سمتی به عنوان کارشناس بهشان میدهم».
لکن ایشان مخالفت و مقاومت رهبری و کسانی که با ایشان همفکر بودند را خیلی نادیده و دستکم گرفته بود و نگاهش این بود که «آقای خامنهای یک جورهایی سمبلیک ولی فقیه خواهد بود و در جایگاه رهبری قرار دارند و کارها را من انجام میدهم. بنابراین میروم سمت اقتصاد باز و تنشزدایی؛ فعلاً با آمریکا نه، اول با عربستان و اتحادیه اروپا بعد کمکم با خودِ آمریکا وارد مذاکره میشویم برای آزادسازی اقتصاد و...» ایشان اینجا را نخوانده بود که آقای خامنهای نخواهند گذاشت. ایشان میگوید «من ولی فقیه هستم آقای هاشمی، دکور نیستم و نمیگذارم. چون به آن شعارهای انقلابی اعتقاد دارم، به چشماندازهایی که امام ترسیم میکرد و خودِ شما هم در دهه ۶۰ میگفتید اعتقاد دارم». آقای هاشمی اندکاندک متوجه شد مثل اینکه آقای خامنهای در خیلی از مسائل جدی هستند. من معتقدم ایشان دو راه چاره بیشتر نداشت: یا باید محکم و قرص در برابر رهبری میایستاد یا کوتاه میآمد، که ایشان دومی را انتخاب کرد و تنشزایی، خصوصیسازی و اقتصاد آزاد را کنار گذاشت و ایشان عملاً در دور دوم ریاست جمهوری میرفت مرغداری افتتاح میکرد، کلنگ سد میزد و کارهای اینچنینی. مجبور شد استراتژی کلانی را که سال ۶۸ با هدف تحقق آن وارد عرصه ریاست جمهوری شده بود بهکل و جزء و اصل و فرع کنار بگذارد چون در غیر این صورت باید درگیر میشد.
هاشمی رفسنجانی حاضر نشد در مقابل آیتالله خامنهای بایستد
موضوع صحیح و اصولی این است که ما یک اقتصاد دولتی داشتیم که به خاطر جنگ و انقلاب، دولتیتر و کوپنیتر و وابستگی آن به دولت خیلی بیشتر شده بود. در چنین جامعهای هاشمی میخواهد یکمرتبه به دنبال اقتصاد آزاد برود؛ طبیعی است که ناملایمات و ناهنجاری بهوجود میآید، تورم به وجود میآید و باید استقراض کند زیرا الگوی روند اقتصادی به کلی عوض میشود. ناملایمات که به وجود میآید، منتقدینِ آن سیاست بهرهبرداری میکنند که ببینید مملکت دارد شلوغ میشود و انقلاب میشود؛ ببینید اسلامشهر چه شده فلان جا چه شده و.... بنابراین کسانی که مخالف سیاستهای آدام اسمیتیِ هاشمی بودند، معضلات و مشکلات به وجود آمده را دستاویز قرار میدهند. من قبول دارم نهتنها ایران بلکه هرکشور دیگری که اقتصادش دولتی بوده است، وقتی میخواهد آن را تغییر دهد در کوتاهمدت دچار مشکل میشود. در یک کارخانه دولتی که کارگران حقوق میگیرند وقتی خصوصیسازی پیاده میشود، هزار مشکل پیش میآید. اولین کاری که صاحبان صنایع خصوصی میکنند این است که باید خیلیها را اخراج کنند چون دارند حقوقِ بیجا میگیرند، خط تولید باید عوض شود و... . بله مشکلات به وجود میآید. یک مورد به من نشان دهید که یک اقتصاد دولتی خواسته غیردولتی شود و هیچ اتفاقی نیفتاده و خیلی راحت همه چیز تغییر کرده است. در روسیه هنوز هم مشکل دارند در چین هم همینطور. کاری که هاشمی میخواست انجام دهد کار سادهای نبود، یک اقتصاد دولتی را میخواست به یک اقتصاد آزاد تبدیل کند. اما یک اشکال اساسی هاشمی این بود که رها کرد و پشتکار نداشت. من معتقدم به خاطر اسلامشهر و اینکه یک عده طلبه ریختند در طلبهآباد مشهد و... نبود؛ باید در مقابل رهبری و مجلس و نهادهایی که زیرمجموعه رهبری بودند، میایستاد و شکاف و اختلافات با آقای خامنهای عمیقتر و عمیقتر میشد که ایشان حاضر نشد این کار را انجام دهد.
دولت سازندگی در بخش عمرانی موفق بود نه توسعه سیاسی
بعد از قطعنامه ۵۹۸ مثل بعد از برجام این امید به وجود آمده بود که پس از سپری کردن یک دوران سخت، شرایط مساعدی فراهم شود که نشد. مثل اینکه میخواستید به قله صعود کنید، با هزار زحمت به قله رسیدید و حالا میبینید قله بزرگتری پشت این قله وجود دارد. آقای هاشمی، کسانی که میخواستند در ایران سرمایهگذاری کنند و کسانی که در داخل ایران بودند و دستشان به دهنشان میرسید، میگفتند «الان میرویم دنبال تولید، میرویم دنبال صادرات و واردات و سازندگی. جنگ تمام شده است و خیلی هم مهم نیست غرامت بگیریم یا نه، فعلاً با کسی اختلاف پیدا نکنیم کافیست». اما از یک جایی معلوم شد که این تفکر سرابی بیش نیست و کسانی داخل کشور مخالف این شیوه هستند. این افراد همان شرایط جنگ را ترجیح میدهند و به دنبال صدور انقلاب و رادیکالیسم و انقلابیگری و این موضوعات هستند. به عقیده آنها اتفاق خاصی نیفتاده است، درست است جنگ تمام شده و امام فوت کرده ولی اینگونه نیست که تغییرات کلانی در استراتژی ایران به وجود آمده باشد. انقلاب و صدور آن و اقتصاد سوسیالیستی همچنان ادامه دارد. بنابراین در دور دوم هاشمی این اتفاقات افتاد و ایشان هم نتوانست کاری کند. بله این احساس به وجود آمده بود که ایشان در دور دوم ریاست جمهوری میخواهد و ما هم فکر میکردیم میتواند، اما ظاهراً تیغش نمیبُرید. بعد از قطعنامه خیلی از امیدها و انتظارات برای تحصیلکردهها، کسانی که میخواستند سرمایهگذاری کنند، دانشگاهیها و نویسندگان به یأس تبدیل شد.
اتفاقاً من فکر میکنم یکی از دلایل ۲۰ میلیون رأی خاتمی در دوم خرداد سال ۷۶ برمیگردد به آن احساس ناکامیها و سرخوردگیهایی که از نظر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بعد از قطعنامه ۵۹۸ و در آن ۸ سال هاشمی به وجود آمد. بنابراین معتقدم درست است که در آن ۸ سال کارهای زیادی انجام شد و زیرساختهای بسیاری بهوجود آمد - با اینکه بعدها مشخص شد برخی از آنها مثل برخی فرودگاهها و برخی سدسازیها و... اشتباه بوده است-با این حال اگر بخواهیم نمره بدهیم، فقط به برخی مسائل عمران و آبادانی میتوانیم نمره خوبی بدهیم. ولی از نظر رشد و توسعه سیاسی و اجتماعی نه، مگر از نظر اجتماعی که دانشگاهها و آموزش عالی توسعه پیدا کردند. ولی اینکه بگوییم یک تحول اساسی از منظر توسعه سیاسی بوجود آمد، خیر اینگونه نبود.
بزرگترین ضعف هاشمی عدم دفاع از امثال مهندس بازرگان بود
بزرگترین خدمت هاشمی به ایران و نظام و انقلاب، پایان دادن به جنگ بود. بزرگترین ضعف ایشان هم برنامه اقتصادیاش نبود، این بود که وقتی گفتند مرگ بر بازرگان، هاشمی قدرت داشت و از بازرگان دفاع نکرد. آنوقت سال ۸۸ گفتند مرگ بر هاشمی و کسی از وی دفاع نکرد. بزرگترین ضعفش این بود که برای جامعه مدنی و توسعه سیاسی و آزادی مطبوعات و اندیشه نایستاد، الان میایستد، ولی دیگر قدرتی ندارد. در دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ باید میایستاد که نایستاد. به نظر من بزرگترین خدمتش این بود که با قطعنامه ۵۹۸ جنگ را تمام کرد. برای اینکه جنگ در مسیری قرار گرفته بود که هیچ آیندهای برای آن متصور نبود، هیچ دستاوردی برای جمهوری اسلامی دربر نداشت. شما خودتان هم اشاره کردید به اسرا که آزاد شدند. اسرا به هرحال آزاد میشدند، ممکن بود جنگ ادامه داشته باشد و باز هم اسرا آزاد شوند. ما اسرای عراقی را میدهیم و شما هم اسرای ما را بدهید، این در دوران جنگ هم اتفاق میافتد و اختصاص به آتشبس ندارد.
در چند روز گذشته فیلمی از جلسه خبرگان خرداد 1368 و انتخاب آیت الله خامنه ای به رهبری انقلاب در شبکه های اجتماعی مختلف منتشر شده است که بازخوردهای متفاوتی را ایجاد کرده است. برای بررسی حواشی این فیلم و بررسی نکات ویژه و برجسته آن می توانید اینجا را مشاهده نمائید.
دی ماه هر سال که فرا می رسد، اگر چه برای جامعه ما همانند ماه های دیگر سال ساده سپری می شود، اما برای برخی از علاقمندان به حوزه های علم و فناوری معنای دیگری دارد. نیمه دی ماه 1384 بود که دکتر سعید کاظمی آشتیانی بنیانگذار موسسه رویان جهان دانشگاهی و چهره شاخص علمی کشور که در آن سال ها موسسه رویان را تبدیل به چشمگیرترین مرکز علمی کشور کرده بود در سن 44 سالگی به دلیل سکته قلبی فوت کرد.
دکتر اردشیر حسین پور و دکتر سعید کاظمی آشتیانی
این فوت یک چهره جوان بدون سابقه بیماری قلبی امری مشکوک بود، به خصوص که پس از دکتر آشتیانی از شتاب موسسه رویان به شدت کاسته شد و ایران با آن سرعت چشمگیر نتوانست به مسیر خود در حوزه سلول های بنیادی ادامه فعالیت دهد و به شهادت اخبار و رویدادهای یک دهه اخیر شاهد این هستیم که دیگر از آن تکاپوی موسسه رویان در ابتدای دهه 80 دیگر خبری نیست.
یک سال بعد و در دی ماه 1385 خبری خاص و مشکوک در شیراز نگاه ها را به سوی این شهر جلب کرد. دکتر اردشیر حسین پور استاد جوان فیزیک اتمی دانشگاه شیراز در سن 45 سالگی درگذشت!
دلیل فوت حسین پور هیچگاه به طور دقیق اعلام نشد و برخی از رسانه های خبری بین المللی همانند ساندی تایمز و خبرگزاری روسیه از همان ابتدا به تحلیل این فوت و سکوت مسئولین کشور در این باره پرداختند. بعدها برخی از همکاران و دانشجویان دکتر حسین پور اذعان کردند که وی قبل از فوت درحال کار بر روی پروژه هستهای اصفهان و همچنین تدوین طرح ساخت بزرگترین مجتمع فیزیک اتمی خاورمیانه بود که پس از درگذشت وی بررسی این طرح ادامه نیافت.
فوت های غیر منتظره دو چهره علمی کشور یعنی دکتر کاظمی آشتیانی و حسین پور پس از آن رخ داد که دولت هشتم در سال 1384 به پایان خود رسیده بود و با روی کار آمدن دولت نهم سیاست خارجی کشور تغییر کرد و به تبع موضع گیری های کشور در حوزه مهم انرژی هسته ای و علوم بنیادین، سیاست های علمی کشور هم تغییراتی جدی کرد.
در کنار این مسائل هم، هیچگاه به برخی از اتفاقات و فوت های مشکوک پژوهشگران در حوزه صنعت فضایی کشور هم پرداخته نشد. البته از سال 88 و با ترور دکتر علیمحمدی، جریانات حذف دانشمندان ایرانی بیش از پیش آشکار شد که البته با خیانت عده ای در سیاسی جلوه دادن این ترورها مواجه شدیم که حکایت از یک خط مشکوک سیاسی همراه با ترورها و حذف های فیزیکی داشت.
به هر حال دی ماه هر سال یادآوری این است که کشور در نیمه دهه 80 با چالش فوت های عجیب برخی از چهره های علمی خود مواجه شد و بعدها با اتفاقات سیاسی دیگری که در کشور نیز رخ داد، رشد و شتاب علمی کشور کاهش جدی پیدا کرد.
اگر از نیمه دهه هفتاد تابلویی از حدیث امام علی (ع) در اتاق دیدارهای نیمه عمومی رهبری با این عنوان قرار دارد که: العِلمُ سُلطانٌ ، مَن وَجَدَهُ صالَ بِهِ، ومَن لَم یَجِدهُ صیلَ عَلَیهِ. / دانش، سلطنت و قدرت است، هر که آن را بیابد با آن حمله برد و هر که آن را از دست بدهد بر او حمله برند. حکایت از اهمیت جهاد علمی جدی در کشور نزد رهبری انقلاب دارد، اما گویا برای برخی از مسئولین ارشد کشور این فعالیت ها صرفا در سایه سیاست اهمیت دارد و چنانچه روزی کشور دچار برخی از تهدیدات برای کاهش فعالیت های حوزه علم و فناوری شود، حوزه علم و فناوری دیگر دارای اهمیت نمی باشد که نمونه واضح آن را در سال های اخیر شاهد هستیم!
چند هفته قبل از انتخابات امسال در مطلبی که در همین کانال منتشر شد، به این اشاره شده بود که مسیر دولت آقای روحانی همان مسیری است که دولت مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی در ابتدای دهه 70 رفت و همان نتایج هم در اقتصاد و سازندگی حاصل خواهد شد. سازندگی خامی که با ظاهر شیک و اتوکشیده بدترین ضربات را به کشور و نظام وارد کرد و نهایت آن بیزاری مردم از سیاست های دولت وقت و رای دوم خرداد شد که نه بزرگ مردم به دولت سازندگی و رئیس آن در آن سال ها بود.
اگر در ابتدای دهه هفتاد در شهرهایی همانند مشهد و شیراز و قزوین و چاردانگه تهران و ... شورش های اعتراضی به وضع موجود آن زمان در زمینه اقتصادی شکل گرفت، در این زمان هم دولت روحانی همان مسیر دولت مورد علاقه ی مراد خود یعنی آقای هاشمی را می رود.
حالا چند ماهی است که اعتراض ها در شهرهای مختلف شروع شده و دیروز در مشهد به اوج خود رسید و آن پیش بینی ها محقق شد. اگر به دستور رئیس دولت سازندگی در سال های ابتدایی دهه 70 نیروی انتظامی مجهز به باتوم و ماشین آبپاش و ضد شورش شد تا مردم را سرکوب کند و رهبری مقابل آن برخوردها واکنش نشان دادند و از شیوه دولت در تعاملات با مردم همانند اشرافی گری و ... انتقاد کردند، اما در این دولت نکته اینجاست که رئیس دولت و حامیانش به مقتضای اتفاقات روز و شبکه های اجتماعی تمایل دارند مطالبات را به سمت اصل نظام ببرند و کاملا مسائل را سیاسی کرده و ماهی خود را از آب گل آلود بگیرند! مسئول مشکلات معیشتی و اقتصادی امروز کسی غیر از دولت و سیاست های اقتصادی آن است؟ اما دولتمردان به سادگی تمایل دارند شانه خالی کرده و حاضر به پاسخگویی صریح نباشند و به تعبیر رهبری در سخنرانی 6 دی ماه، ژست اپوزیسیون بگیرند! کسانی که تمام امکانات کشور دستشان است و 4 سال است شیوه مطلوب کشور داری خود را به پیش میبرند.
رهبری نظام نیز بارها بر رفع مشکلات اقتصادی مردم و اولویت آن تاکید داشتند اما این خواسته ها محقق نشده است. تنها بازخوانی مناظره های 8 ماه پیش ریاست جمهوری کافی است که وعده های رئیس جمهور در مقابل مردم و رقبایش را به یادآوریم و فراموش نکنیم با چه سخنانی رای مردم را کسب کردند و به امروز کشور هم نگاهی بیندازیم.
آقای روحانی شما همان مسیر آقای هاشمی را می پیمائید و همان نتایج را میگیرد، فقط ای کاش منصف باشید و به مردم صادقانه بگوئید چه نتایج وخیمی از سیاست ورزی شما حاصل شده است.